رفاقت ها ، محبّت ها ، چرا زیبا سرابی بود
گذشت لحظه های عشق ما ، آشفته خوابی بود
رفاقت ها ، محبّت ها ، چرا زیبا سرابی بود
گذشت لحظه های عشق ما ، آشفته خوابی بود
در این درگه کِه گَه گَه کِه کُهُ کُه کِه شود ناگه
به امروزت مشو غره که فردا را نهای آگه
هزار جهد بكردم كه سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش ميسرم كه نجوشم
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
يه دختري هست
شاهزاده كه نه
اما جوري كه تو هم بفهمي
خيلي شبيهه به شاهزاده ها
اونقدر قشنگه كه مثله اون رو
مردم دنيا
نديدن اصلا حتي تو رويا
آسمان آبي تر از ديروز است
دست در دست خدايم امروز
فرانک خانم صبح بخیر
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا؟
بيوفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا؟
اگر درآید ناگه صنم زهی اقبال
چو در بتان زند آتش بتم زهی اقبال
چنانک دی ز جمالش هزار توبه شکست
اگر رسد عجب امروز هم زهی اقبال
نشستهاند در اومید او قطار قطار
اگر ز لطف نماید کرم زهی اقبال
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بود كه پر توان زد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)