رفتم برای دیدن سانسی که هیچ وقت
اکران نشد شبیه سکانسی که هیچ وقت ...
یعنی تمام لعنتی ام گوش میشود
تا بشنوم تو را ( فرکانسی که هیچوقت ...)
طعم شروع داری و طعم زنی که ... آه ...
یک طعم خوب ، طعم اسانسی که هیچ وقت ...
انگار پای رفتن من گیر کرده است
توی تن تو : صحنه ی دانسی که هیچ وقت ...
من میروم ... ولی نه ... به من گیر داده است
بوق پیامگیر آژانسی که هیچ وقت ...
از روی پله های جهان سر که می خورم –
قل می خورم به سمت بالانسی که هیچ وقت ...
... حالا شروع فلسفه ی مرگ و زندگی ...
حالا ادامه ی رنسانسی که هیچ وقت ...
اصلن به من چه ! من تو شوم یا تو من شوی ؟
نفرین به من ، به تو و به شانسی که هیچ وقت ...
محمد قائدی