وااااااااااااااااااااي چه سوتي هايي مي نويسين ؛ادم قش مي كنه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سال سوم دبيرستان يه روز كه امتحان داشتيم قرار شد براي اينكه روي هر نيمكت فقط يه نفر بشينه كلاس رو دو قسمت كنن و بقيه برن توي كلاس بقلي چون ورزش داشتن خالي بود.
خلاصه مارو بردن تو كلاس بقلي امتحان شروع شد.
من هي سوال هارو مي خوندم ؛مي گفتم خدايا چرا من اين سوال هارو تا حالا نديدم؟؟؟
من هميشه عادت داشتم توي اين موقع ها كتاب باز كنم .
كتاب باز كردم شروع كردم نوشتن ؛يارو مراقبه جاي معلم نشسته بود تا منو مي ديد خودشو ميزد به اون راه كه انگار هيچ اتفاقي نيوفتاده

.
منم پيش خودم گفتم ايول يعني انقدر خوب كار مي كنم كه مراقب هيچ بويي نبرده

!!
ديگه آخراش بود يوهو بلند شد با عصبانيت گفت : بسه ديگه؛ببندش؛ از همون اول هرچي به روي خودم نميارم تو هم بدتر ميكني

منم

.
گفتم بابا اين ديگه كيه تو چشاش مادون قرمز كار گزاشتن ؟؟؟از كجا ديد؟؟
آقا منو مي گي از خجالت آب شدم ؛زود بلند شدم برگه رو دادم

.
وقتي برگه رو دادم يه نيگاه به نيمكتي كردم كه نشسته بودم .
يهو ديدم واااااااااااااااااااااااا ااااي اين نيمكته مثل كلاس خودمون نيست!!!!!!!! اصلا جاميزي نداره!!!!!!!!!!
از خجالت آب شدم ؛زود در رفتم بدون خداحافظي.
