تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 14 از 27 اولاول ... 410111213141516171824 ... آخرآخر
نمايش نتايج 131 به 140 از 268

نام تاپيک: خواندنی هایی در مورد خوانندگان ايران

  1. #131
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض




    گفتگو با داريوش: خويش را اول مداوا كن كمال اين است و بس


    عارف محمدی: با وقوع انقلاب، با جامعه‌اي روبرو شديم كه اغلب شاعران، آهنگسازان و خوانندگان آن كوچ كردند و پراكنده شدند و به همين خاطر از هم جدا افتادند. آن زمان اگر مي‌خواستيم كاري انجام دهيم، دور هم جمع مي‌شديم و چشم در چشم هم زندگي مي‌كرديم. در روند خلق يك آهنگ مشاركت داشتيم و نظر همديگر را مطرح مي‌كرديم. اما حالا يكي در اين كشور، ديگري در آن كشور، مثل زنجيري كه پاره شد و حلقه‌ها از هم جدا شده‌اند. زماني در آرزوي شهرت بودم و اينك در آرزوي گمنامي، زيرا آنان كه در جستجوي شهرت‌اند نمي‌دانند گمنامي چه موهبت بزرگي است. با وجودي كه من در زمينه مسايل و مشكلات اجتماعي جامعه ايراني تورنتو گفتگوهايي با كارشناسان در زمينه‌هاي مختلف داشته‌ام اما خوانندگان ايران‌جوان مرا بيشتر به عنوان تحليل‌گر فيلم مي‌شناسند. به همين خاطر وقتي مرا در جايي غير از فضاي سينما مي‌بينند تعجب مي‌كنند.

    به هر حال من تا جايي كه امكان داشته سعي كرده‌ام معضلات اجتماعي كه به نوعي با سينما در ارتباط بوده‌اند را چه با نقد فيلم‌هاي مربوطه و چه با گفتگو با كارشناسان مربوطه مطرح سازم. براي داريوش به عنوان خواننده‌اي كه نسبت به مسايل و معضلات و آسيب‌هاي اجتماعي بي‌تفاوت نيست احترام قائلم و علل اين گفتگو نيز يكي بخاطر فعاليت‌هاي مثبتي است كه اين اسطوره موسيقي پاپ در راه ترك اعتياد ايرانيان مبتلا به اين بلاي نابود كننده كه خود سال ها در چنگال آن اسير بوده انجام مي‌دهد.

    ديگر عشق و علاقه او به سينما كه تلاش هايي هم در اين راستا در دوران جواني داشته و از سويي گرايش او به ادبيات عرفاني و ترويج آن در كارهايش مي‌باشد كه در كل عواملي شدند تا گفتگويي خواندني با اين خواننده محبوب نسل‌هاي ديروز و امروز داشته باشیم.



    هر كسي ممكن است كه رويايي داشته باشد كه بعدها به حقيقت بپيوندد. آيا داريوش از همان آغاز روياي خوانندگي را در سر داشته يا كاملا اتفاقي بوده است؟

    اگر بخواهم صادقانه جواب بدهم بايد بگويم كه خواننده شدن هدف من نبوده بلكه فكر مي‌كنم خواننده متولد شدم (با خنده...). اين را از اين نظر عرض مي‌كنم كه از بچگي شور و شوق خاصي به خواندن داشتم. وقتي به آن دوران برمي‌گردم مي‌بينم حركات يك بچه چهار يا پنج‌ ساله در ارتباط با موسيقي چه معنايي مي‌تواند داشته باشد. اين كه يك بچه يواشكي به اتاق مهمانخانه برود، گرامافون را بگذارد و يك سري صفحه‌هاي سي‌ و ‌سه ‌دور قديمي از رشيد بهبود‌اف را گوش كند و يا به عشق شنيدن ترانه پاي راديو بنشيند. همه اين ها به نوعي آن انگيزه‌ها و شايد كشش‌هايي بوده كه مرا به اين سمت كشاند و به خاطر همين هميشه مي‌گويم من خواننده متولد شدم (با خنده...) خوب از اين ها كه بگذريم عواملي مثل مسير كار، اتفاق، رابطه، همه اين ها باعث شدند كه وارد عالم خوانندگي به صورت حرفه‌اي بشوم.



    حتي شنيدم كه در سنين خيلي پايين روي صحنه ظاهر مي‌شدي؟

    من از سن 9 سالگي روي صحنه مي‌رفتم. در يازده‌ سالگي يك اركستر 7 يا 8 نفره داشتيم كه در جشن هاي مدرسه به اجراي برنامه مي‌پرداختيم. براي همين معتقدم مسير مرا به سوي حرفه‌اي شدن كشاند. به اصطلاح جوي كوچكي بود كه به دريا متصل شد.



    آيا خاطرتان هست كه چه زماني براي اولين بار به صورت حرفه‌اي ترانه اجرا كرديد؟

    اولين بار به صورت حرفه‌اي در برنامه‌اي به نام شش و هشت كه توسط فرشيد رمزي تهيه مي‌شد در تلويزيون ملي ايران با خوانندگاني مثل كيوان، افشين، نلي، ماسيس و اونيك به صورت گروهي اجرا داشتيم. اما اگر منظورتان اجراي زنده باشد، خاطرم است كه اولين بار در كاباره شكوفه نو در تهران و با يك اركستر حرفه‌اي آواز خواندم.



    در يكي از مجلات هفتگي مربوط به دهه 50 ايران جمله‌اي گفته بوديد با اين مضمون زماني در آرزوي شهرت بودم و اينك در آرزوي گمنامي. زيرا آنان كه در جستجوي شهرت‌اند نمي‌دانند گمنامي چه موهبت بزرگي است. مايلم بدانم كه امروز داريوش درباره اين جمله چطور مي‌انديشد؟

    خوب اين جمله مربوط به دوران جواني بوده. تصور كنيد كه آدم شناخته مي‌شود، دور و برش را مي‌گيرند و مثل يك شوك است. شايد در آن زمان برايم در آن محيط قرار گرفتن سخت بود ولي بعدها با گذشت سال ها اين مسأله با من عجين شده بود. آن زمان با مسايلي روبرو مي‌شدم كه برايم تعجب ‌آور بود. عده‌اي انتقاد مي‌كردند كه آقا اين چه ترانه‌هايي است كه تو مي‌خواني. يكي مي‌گفت: اين بچه چه مي‌گويد، آن يكي تعريف مي‌كرد، شخصي سرزنش مي‌كرد و خلاصه مجموعه‌اي بود از واكنش هاي مردم. بالاخره دوران جواني من بود و بالطبع هر جواني كه تازه به شهرت مي‌رسد با اين واكنش هاي مثبت و منفي روبرو مي‌شود كه گاهي او را از آن چه شهرت ناميده مي‌شود دلسرد مي‌كند. ولي به نظر من شهرت و محبوبيت پديده‌اي است كه بايد از آن استفاده مثبت شود نه سوء‌ استفاده.



    از آنجا كه گرايش اصلي من سينما است مي‌خواهم سوالاتي در اين زمينه بكنم. شما در اوج شهرت تلاش‌هايي هم در سينما انجام داديد. در فيلم‌هايي موسوم به فيلم‌هاي خياباني كه جزو سينماي بدنه‌اي ايران به حساب مي‌آمدند با كارگرداناني مثل سيروس الوند و فرزان دلجو همكاري كرديد. آيا اين تلاش از سر عشق به سينما بود يا دليل ديگري داشت؟

    من سينما را بسيار دوست داشته و دارم. هنر بسيار ظريفي است. من نمي گويم كه فيلم بازي كردم. بلكه مي‌گويم تجربه‌اي كردم. تلاشي كه وقتي دوباره برمي‌گردم و به كارهايم نگاه مي‌كنم متوجه مي‌شوم كه هنر بازيگري چه ظرافت‌هايي دارد و به اين هنر پخته‌تر نگاه مي‌كنم. از طرف ديگر هم طبيعتا وقتي در ايران هنرمندي مشهور مي‌شد تهيه‌كنندگان و سرمايه‌گذاران گيشه‌پسند براي صيد او تلاش مي‌كردند و من هم جزو كساني بودم كه صيد شدم (با خنده...) و در دو فيلم تجربه‌هايي انجام دادم كه بعدها متاسفانه به دلايلي ادامه پيدا نكرد. دوست داشتم با راهنمايي‌هاي يك معلم خوب در اين زمينه كارهاي خوبي انجام دهم.



    يكي از فيلم‌هايي كه بازي كرديد ياران به كارگرداني فرزان دلجو و امير مجاهد بود. نكته جالب توجه اين است كه شما در اوج شهرت و محبوبيت ترانه فيلم را به فريدون فروغي واگذار كرديد. دليل آن چه بود؟

    عجب سوال ظريفي كرديد. اولين بار است كه از من سوالات خوبي مي‌شود و من از شما به خاطر طرح اين سوالات ممنونم.

    واقعيت اين است كه در فيلم ياران قرار بود با فرزان دلجو همكاري داشته باشيم و اگر توجه كرده باشيد در آن فيلم من نقش زيادي ندارم. متاسفانه در آن زمان تجربه آن چناني درباره سينما نداشتم و با من برخورد درستي نشد. آقايان فرزان دلجو و امير مجاهد در اين راستا به من كم‌لطفي كردند و قراردادمان كامل اجرا نشد. چرا كه طبق قرارداد مالي كه داشتيم بعد از اينكه 15 دقيقه از فيلم را پيش برديم من به دوستان گفتم حال بياييد قراردادمان را جلو ببريم و مسايل مالي را طبق قرارمان مشخص كنيم. نتيجه اين شد كه دوستان رفتند بدون اين كه پشت سرشان را نگاه كنند.

    با خودم گفتم: خوب اين ها با من كار دارند، فيلمشان نيمه كاره است. اما در كمال تعجب متوجه شدم كه آن ها بر اساس همان 15 دقيقه موجود داستان فيلم را عوض كردند تا ديگر به من احتياجي نباشد. خوب، از آن جا كه در زندگي به يك توازن اعتقاد دارم و طبيعت را قانون‌مدار مي‌دانم، اين ماجرا مصادف شد با درگيري من با ساواك و رفتن من به زندان اوين كه همان شب فيلم ياران كه در سينما كاپري به نمايش درآمده بود از اكران پايين آورده شد و در واقع مفهوم آن ضرر براي تهيه‌كننده فيلم بود.



    برگرديم به بحث موسيقي پاپ. اين روزها صحبت از مرگ واژه در موسيقي پاپ ايران است. به عنوان خواننده‌اي كه واژه در ترانه‌هايت اهميت داشته و هيچ گاه در سال هاي فعاليت در غربت تن به بازار ابتذال و سطحي‌گرايي ندادي و راه هميشگي خود را ادامه دادي، در اين باره چه نظري داري؟

    به نظر من يك سيلي در راه است و شما نمي‌توانيد جلوي اين سيل را بگيريد. اين سيل همه چيز را در مسيرش با خود همراه مي‌كند. تقليد بخشي از موسيقي فعلي ما شده است. نداشتن مرجعي كه تصويب كننده باشد خود مزيد علت شده است. چرا كه در آن زمان در ايران سازماني بود كه نظارت و آثار را ارزشيابي مي‌كرد. خوب حال در خارج از كشور تشكيلاتي كه وجود ندارد در نتيجه خيلي از ترانه‌سراها و آهنگسازها كارهايي را انجام مي‌دهند كه به سمت سطحي‌گرايي و ساده‌پسندي و به قول شما مرگ واژه كشيده مي‌شود. ولي به نظر من با توجه به همه اين معضلات هر نوع اثري جايگاه خاص خودش را دارد. داريوش شنونده خود را دارد و بايد با احترام و علاقه به آن ها مسير كارش را ادامه دهد.

    موسيقي ما در شرايط بحراني به سر مي‌برد و مثل خيلي چيزهاي ديگر سرزمين ما به هم ريخته است. دليل مرگ واژه را بايد نوعي كم‌كاري دانست. در جايي كه از زبان شعر و موسيقي كه زبان برنده‌اي است و مي‌شود از آن به عنوان ابزار سازنده استفاده كرد از آن سوء‌ استفاده مي‌شود و واقعا نمي‌دانم كه اين جريان كي متوقف خواهد شد.

    در اين جا بايد به نقش رسانه‌هاي خارج از كشور اشاره كنم كه اين نوع موسيقي‌ها را به چه شكل تبليغ مي‌كنند و اين كه چه نوع موسيقي‌ را بعد از چه نوع ديگري پخش مي‌كنند و جايگاه هر كدام را چگونه قرار مي‌دهند. چون ما سابق بر اين هم در كشورمان موسيقي‌هاي مختلفي مثل: كوچه و بازاري، سنتي، پاپ و فولكور داشتيم اما هر كدام جايگاه خودشان را داشتند. فكر مي‌كنم در حال حاضر رسانه‌ها بيشتر مروج ساده‌پسندي مي‌باشند.



    من مي‌خواهم روي اين نكته تاکيد كنم كه متاسفانه اين ساده‌پسندي به ابتذال كشيده شده. يعني واژه‌هايي كه از فرهنگ لمپنيسم وارد موسيقي پاپ شده و جوان هاي امروز هم آن ها را ناخواسته به خاطر ريتمشان زمزمه مي‌كنند واژه‌هايي كه خيلي از روشنفكران و هنرمندان متعهد سال ها سعي كردند تا آثار آن را از ميان نسل‌هاي جديد پاك كنند اما با تاسف بسيار شاهد آنيم كه چه در سينماي داخل كشور و چه در موسيقي خارج از كشور كه پرمخاطب‌تر است اين واژه‌هاي مبتذل دوباره ترويج و تبليغ مي‌شود.

    اجتناب‌ناپذير است. هيچ كاري نمي‌شود كرد. اين جا مسأله مسئوليت هنرمند پيش مي‌آيد. اين كه يك ترانه‌سرا، آهنگساز و يا خواننده به دنبال بازار روز نباشد خوب، جوان هايي هستند كه با عشق و علاقه به سراغ اين هنر مي‌آيند اما طعمه تعدادي از كمپاني‌هاي موسيقي مي‌شوند كه به آن ها خط مي‌دهند كه چه بخوانند و چه بكنند تا بازار بيشتري داشته باشد. به هر حال همان طور كه اشاره كردم باز هم هنرمنداني هستند كه تلاش مي‌كنند تا در اين سيلاب نيافتند و به تعهد خود نسبت به موسيقي سالم پايبند باشند.



    من معتقدم خلاقيت زاييده درد است. اما آن گونه كه شعرا، ترانه‌سرايان و خوانندگان نامي و خلاق در آن زمان و در اوج تنگنا و محدوديت‌ها دست به خلق آثاري زدند كه هنوز هم جزو آثار ماندگار به حساب مي‌آيند. حالا مي‌بينيم كه همين افراد با اينكه در خارج از كشور با جنس ديگري از درد همراه هستند اما مثل گذشته نتوانستند آثار ماندگاري مثل آن دوره را خلق كنند يا حداقل به لحاظ كميت و كيفيت هم‌تراز آن ها قرار نگرفتند. اگر هم بخواهم اسم ببرم بايد به هنرمندان خلاقي چون شهيار قنبري، ايرج جنتي عطايي، اردلان سرافراز اشاره كنم. البته اين نظر شخصي من است و دوست دارم نظر شما را در اين باره بدانم.

    به نظرم با وقوع انقلاب، با جامعه‌اي روبرو شديم كه اغلب شاعران، آهنگسازان و خوانندگان آن كوچ كردند و پراكنده شدند و به همين خاطر از هم جدا افتادند. آن زمان اگر مي‌خواستيم كاري انجام دهيم، دور هم جمع مي‌شديم و چشم در چشم هم زندگي مي‌كرديم. در روند خلق يك آهنگ مشاركت داشتيم و نظر همديگر را مطرح مي‌كرديم. اما حالا يكي در اين كشور، ديگري در آن كشور، مثل زنجيري كه پاره شد و حلقه‌ها از هم جدا شده‌اند. نكته‌اي كه دوست دارم اشاره كنم اين است كه ما با باري از تشويش به خارج از كشور آمديم. يعني از كشوري با فرهنگ و زبان متفاوت وارد يك سرزمين جديد شديم و بدون اين كه متوجه شويم ضربه‌هاي روحي زيادي خورديم اما عليرغم وجود اين روحيه مشوش مي‌بايد كه سر پا مي‌ايستاديم و زندگي مي‌كرديم. آثار اين ترس و تشويش هنوز هم مشهود است.

    براي مثال شخصي را مي‌شناسم كه اوايل انقلاب به خارج از كشور كوچ كرد و آدم بسيار متمولي هم است. ايشان از روز اول سعي كرد تا زندگي خود و خانواده را تأمين كند حالا بعد از گذشت 25 يا 26 سال با اين كه اوضاع مالي بسيار خوبي دارد و تامين است باز هم همان حركت روزهاي اول را انجام مي‌دهد. يعني آدمي نشده كه بگويد خوب من تلاشم را كردم و نتيجه هم گرفتم. حالا بنشينم و مدتي هم بدون تشويش و نگراني زندگي كنم به اعتقاد من اين بيماري تشويش و ترس از آينده در همه به نوعي به جا مانده است.

    اما برگردم به موضوعي كه مطرح كرديد. از ديدگاه من شعراي ما در بيشتر موارد كارهايشان را مي‌كنند ولي اجرا كننده‌هاي خوب كم شده‌اند. يعني ابزاري مثل آهنگ كه با آن كلام چفت و بست شود و جواب شعر را بدهد پيدا نمي‌شود. توجه داشته باشيد كه آهنگساز همان آهنگساز است مضاف بر اين كه رشد و ديدگاهش هم بيش تر و وسيع تر شده اما آن زوج هنري كه انرژي لازم را به او بدهد نيست. يعني همان قضيه كه گفتم كه در آن زمان آهنگساز و شاعر و خواننده دور هم جمع مي‌شديم، يكي مي‌گفت اينجاي آهنگ را اين طور كن، ديگري مي‌گفت اين طوري بهتر است و غيره.

    براي نمونه عرض كنم كه چندي پيش بعد از سال ها با ايرج جنتي عطايي در پاريس به مدت شش روز در كنار هم بوديم. در اين مدت مثل دو نفر كه همديگر را پيدا كرده باشند نشستيم و سيراب از موضوعات مختلف شديم و درد دل كرديم و در آخر متوجه شديم با چه كمبودهايي در اين پراكندگي مواجه هستيم.

    به هر حال آن سيل ساده‌پسندي و سطحي‌گرايي و يا آن چه كه شما ابتذال مي‌ناميد جاري شده و برخي از هنرمندان خلاقي كه به آن ها اشاره كردي نظاره ‌گر اين سيل هستند و با خود مي‌انديشند كه چه فكر مي‌كرديم و چه شد.



    با توجه به اين كه سال هاست در كنسرت هايت و در ميان ترانه‌هايي كه اجرا مي‌كني اشعار عرفاني را بازگو مي‌كني و حتي آلبومي هم به نام رومي منتشر كردي مايلم نظرت را راجع به عرفان و تاثير آن بر زندگي و آثارت را برايمان مطرح كني.

    عرفان نقبي در خود و يك بازنگري در خويشتن خويش است. بعد از پنجاه و پنج سال زندگي مثل كوزه‌اي خرد شده هستم و به دنبال اينم كه تكه‌هاي شكسته را پيدا كنم و به خودم بچسبانم. عرفان درياي بيكراني است و خوشا به سعادت كسي كه قطره‌اي از اين دريا نصيبش شود و با آن ديدگاه بتواند به زندگي نگاه كند. نمي‌خواهم بگويم كه مطالعه ندارم و يا با آن نا آشنا هستم. جاي خوشبختي است كه رابطه زيبايي با خداي خودم دارم كه برايم بسيار با شكوه است و هميشه وجودش را در كنارم حس مي‌كنم. با او راز و نياز مي‌كنم. حرفم را با او در ميان مي‌گذارم و مراقب من است. پس جريان زندگي را به او مي‌سپارم و اين را بسيار باشكوه و زيبا مي‌بينم و سعي مي‌كنم كه مفيد باشم.



    در ميان عرفا آثار چه كسي بيشتر روي تو تاثيرگذار بوده است.

    به مولانا خيلي ارادت دارم. با او ساده و روان ارتباط برقرار مي‌كنم و وقتي به چند هزار بيتي كه حاصل كار اوست مي‌انديشم مي‌بينم كه تمامي در وصف انسانيت و خودشناسي مي‌باشد. براي مثال وقتي مي‌گويد: بشنو از ني چون حكايت مي‌كند از جدايي ها شكايت مي‌كند... به اين اشاره دارد كه انسان از زماني كه متولد مي‌شود از اصل خود جدا مي‌شود و نبايد فراموش كند از كجا آمده و در جستجوي اين باشد كه به اصل خود بازگردد. ما ذره‌اي از يك مجموعه عظيم هستيم و ماموريتي داريم در عمري كه مثل يك حباب زودگذر است. پس دريابيم كه اين ماموريت چيست. به اعتقاد من دنياي عرفان شفا دهنده تمام دردها و مرحم همه زخم هاست. من راه هاي تاريكي را طي كردم و وقتي با عرفان آشنا شدم به دنياي باشكوهي پي بردم. دنيايي كه نه به مشروب، نه به قرص و مواد مخدر نياز دارد و چه دنياي عظيمي است. فقط بايد در آن تعمق كرد و ترس نداشت همان گونه كه مولانا مي‌فرمايد:

    از حادثه جهان و زاينده مترس / از هر چه رسد چون نيست پاينده مترس

    اين يكدم عمر را غنيمت ميدان / بر رفته مينديش و ز آينده مترس

    اين ترس پديده‌اي است كه با انسان ها عجين شده و اگر آن را شناسايي كنند و از بين ببرند زندگي‌شان آرام‌تر مي‌شود. مردم اصولا در فرداها زندگي مي‌كنند. غافل از اينكه زندگي همين لحظه‌هايي است كه در حال گذر است. من هميشه به اين مي‌انديشم كه اين مال و منال دنيا، قصر و ماشين‌هاي گران قيمت و وسايل لوكس و غيره، اين ها متعلق به من و تو نيست. ماشين را دزد مي‌زند و خانه آتش مي‌گيرد. چيزي كه متعلق به توست، خانه درون توست. سعي كنيم خانه درون را آباد كنيم و با خود خودمان آشتي كنيم. به هر حال عرفان درياي بيكراني است كه شايد خداوند قطره‌اي از آن را نصيب من كرده است.



    قصد داري كه در زمينه اشعار عرفاني فعاليت‌هاي ديگري انجام دهي مثل همان آلبوم رومي كه به آن اشاره كرديم؟

    بله. كماكان در حال خواندن اشعار مولانا هستم و در تلاشم كه با اشعار اين عارف بزرگ نوعي مديتيشن در موسيقي ايجاد كنم. البته در رابطه با اشعار حافظ نيز قصد دارم كارهايي انجام دهم.



    افراد مشهور و محبوب همواره الگوي بسياري از جوان ها بوده و هستند و گرايش‌هاي اين افراد به هر سويي مي‌تواند علاقمندانشان را نيز به آن سمت سوق دهد. براي مثال جواني تعريف مي‌كرد كه وقتي متوجه مي‌شود كه بهروز وثوقي به تصوف گراييده است با وجودي كه هيچ از اين عالم نمي‌دانسته شروع به مطالعه در عرفان و تصوف مي‌كند طوري كه مي‌گويد مسير زندگي‌اش نيز به نوعي تغيير مي‌كند. غرض اين كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم و چه قبول داشته باشيم يا نداشته باشيم افرادي مثل خود شما كه در كار خودتان اسطوره شديد و طرفداران زيادي داريد مي‌توانيد تاثيرات مثبتي روي جوان ها و در كل علاقمندانتان در تمام دنيا داشته باشيد و اين كه شما عرفان را راهگشاي زندگي شخصي خودتان و نوري در تاريكي‌هاي مسيرتان مي دانيد بالطبع مي‌تواند خيلي از دوستدارانتان را نيز نسبت به اين مقوله كنجكاو سازد اما در مسير عرفان و شناخت آن نيز مثل هر مسير ديگري دام هايي گذاشته شده و بسياري از اين دنياي پر رمز و راز دكاني براي سركيسه كردن شيفتگان نا آگاه باز كرده‌اند كه خيلي‌ها را از اين عالم معنوي دلسرد كرده است. شما در اين باره چه نظري داريد؟

    دقيقا براي همين است كه روي شناخت درست و پيروي از راهبران واقعي خيلي تاكيد شده است. ادبيات عرفاني ما سرشار از اندرزهاي حكيمانه و انسان‌ساز مي‌باشد و من هميشه در برنامه‌هايم به اين شعر زيباي عرفاني اشاره مي‌كنم:

    گوهر خود را هويدا كن كمال اين است و بس

    خويش را در خويش پيدا كن كمال اين است و بس

    چند مي‌گويي سخن از درد و عيب ديگران

    خويش را اول مداوا كن كمال اين است و بس

    پند من بشنو بجز با نفس شوم بد سرشت

    با همه عالم مدارا كن كمال اين است و بس

    چون بدست خويشتن بستي تو پاي خويشتن

    هم به دست خويشتن باز كن كمال اين است و بس

    به هر حال اين نفس چو بند است و شما همچو اسيريد و به اعتقاد من اين عرفانست كه مي‌تواند اين نفس را مداوا كرده و انسان ها را به گوهر واقعي خودشان بازگرداند. ما گاهي به دنبال قرص واليوم هستيم تا آرامش به دست بياوريم. اين قرص ها زخم موقت ما را مداوا مي‌كند اما با زخم عميق چه كنيم. ما بايد به دنبال شاه كليدي براي درمان كلي باشيم كه اين شاه كليد، عرفان است.



    به عنوان كسي كه سال ها در دام اعتياد بودي و بالاخره با عزمي راسخ و تاثيرگذار دست به ترك اعتياد زدي براي دوستداران و عاشقانت در سراسر دنيا كه با اين بلاي ويرانگر روبرو هستند چه كاري انجام دادي و چطور تجربيات خودت را براي رهايي از اين دام به آن ها منتقل مي‌سازي؟

    چهار سال است كه در زمينه آگاهي‌رساني به معتادان براي ترك اعتياد تلاش مي‌كنم. با برنامه‌هاي راديويي آغاز كردم. در حال حاضر يك برنامه تلويزيوني به نام آينه داريم كه هفته‌اي چهار ساعت از طريق تلويزيون هاي فارسي‌زبان ماهواره‌اي پخش مي‌شود. در واقع ما يك سازمان غيرانتفاعي هستيم كه به غير از اين كه در زمينه آسيب‌هاي اجتماعي پيام‌رساني مي‌كنيم به مستندسازي در اين زمينه نيز مشغول هستيم. خيلي‌ها از سراسر دنيا با ما تماس مي‌گيرند و براي ترك اعتياد راهنمايي مي‌خواهند و ما نيز به آن ها راه هاي مطلوب و موثر را پيشنهاد مي‌كنيم و افراد را به هم مرتبط مي‌سازيم. خوب، 35 سال براي مردم خواندم حالا دوست دارم از اين طريق و با اين برنامه‌ها كمكي به مردم عزيزي كه مبتلا به اين بلاهاي اجتماعي هستند بكنم.

    براي مثال دي‌وي‌دي ‌هايي تهيه كرديم كه به طور رايگان براي درخواست‌كنندگان مي‌فرستيم. براي مثال مادري تماس گرفته بود و مي‌گفت به دنبال راهي براي ترك اعتياد فرزندش مي‌باشد و مي‌خواهد بداند كه چگونه بايد با او برخورد كند كه ما بلافاصله اطلاعات لازم را به او داديم. در اين رابطه با افراد مختلفي در ايران و خارج از ايران و بخصوص متخصصان و كارشناسان آسيب‌هاي اجتماعي همكاري داريم و در اين راستا سمينارهايي را در كشورهاي مختلف برگزار مي‌كنيم و سعي مي‌كنيم گوشه‌اي از اين زخم ها را مرهم بگذاريم. ما در دوره‌اي از بي‌تفاوتي به سر مي‌بريم.

    در جامعه‌اي كه هر كس مسئوليت را به گردن ديگري مي‌اندازد. بيشترشان مي‌گويند: آقا من كه معتاد نيستم يا بچه من كه معتاد نيست. من چرا بايد خودم را درگير اين امور كنم. هنوز فعاليت تشكيلاتي را ياد نگرفته‌ايم در عوض استاد تخطئه و خرابكاري هستيم. چهار سال است كه با بودجه خودم و ديگر دوستان دارم در اين زمينه فعاليت مي‌كنم. ما با عشق و علاقه دست به دست هم داديم و زمان گذاشتيم تا فعاليت اين سازمان غيرانتفاعي را گسترش بدهيم. حتما اطلاع داريد كه سازمان غيرانتفاعي زير ذره‌بين دولت است. من در اين راه لباس زره به تن كردم و از هيچ چيز ابايي ندارم. به قول معروف: آن كه حسابش پاك است از محاسبه چه باك است. من با پديده فرهنگي ترور شخصيت بيگانه نيستم. پس توجهي به حرف ها و حديث‌هايي كه در اين رابطه به من و كارهايم نسبت بدهند، نخواهم داشت. من اگر بتوانم حتي دو نفر را نجات بدهم خدمتم را كرده‌ام. اما سازمان غيرانتفاعي احتياج به سوخت براي حركت دارد. افراد مي‌توانند به طرق مختلف به اين سازمان كمك كنند.

    بعضي‌ها كمك‌هاي مالي مي‌كنند. تعدادي هم مي‌توانند از طريق توانايي‌هاي خودشان موثر باشند. براي مثال يكي مي‌گويد من دكتر هستم و در نيوجرسي زندگي مي‌كنم. شما بيماران را در اين شهر به من معرفي كنيد و من داروي آن ها را به طور رايگان در اختيارشان مي‌گذارم. ما يك تيم تقريبا چهل نفره هستيم كه دور هم فعاليت مي‌كنيم. به كشورهاي ديگر مي‌رويم و سمينار تشكيل مي‌دهيم. من در اين راه چشمداشتي ندارم و از كسي هم صدقه نمي‌خواهم.

    35 سال براي مردم خوانده‌ام. حالا مي‌خواهم بدانم چقدر نزد مردم اعتبار دارم. من مي‌دانم كه در جوي از بي‌اعتمادي زندگي مي‌كنيم چرا كه خيلي‌ها آمدند و با شعارهايي كه دادند از اعتماد مردم سوء‌ استفاده كردند. گرفتند و كلاهبرداري كردند و اين جو بي‌اعتمادي را به وجود آوردند. اما من ادب از بي‌ادبان آموختم. جهت من مشخص است و اگر سرعتم كم است اهميتي ندارد. به هر حال در اين مسير در حركت هستم. پس از آن دسته آدم هاي خود محور، عيب‌جو، پرمدعا، پرگو و پرتوقع مي‌خواهم كه سنگ‌اندازي نكنند و بگذارند ما كارمان را انجام دهيم. در شرايط فعلي خواندن مرا ارضا نمي‌كند. اما تلاشي كه براي كمك به مبتلايان آسيب‌هاي اجتماعي مي‌كنم مرا ارضا مي‌كند. مردم با همدلي و همزباني مي‌توانند اعتياد كه مادر آسيب‌هاي اجتماعي چون فقر و فحشا است را ريشه‌كن كنند. اين دردها را دردهاي خودشان بدانند و از انكار اين دردها دوري كنند.



    تا به حال استقبال مردم از برنامه‌هاي شما در جهت ترك اعتياد چطور بوده است؟

    من توصيه مي‌كنم شما يك تحقيقي در مورد برنامه‌هاي ما انجام بدهيد. براي مثال برنامه آينه كه از تلويزيون NITV پخش مي‌شود و از اينترنت هم مي‌توانيد ببينيد از برنامه‌هايي است كه با استقبال خوب مردم مواجه بوده و ما آرزو داريم كه از اين طريق مثمر ثمر باشيم و بتوانيم جوامع بين‌المللي را نسبت به اين مسايل آگاه كنيم.

  2. #132
    حـــــرفـه ای Actros's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2006
    محل سكونت
    Kermanshah
    پست ها
    10,356

    پيش فرض

    دمت گرم
    در مورد داریوش نوشتی

  3. #133
    پروفشنال kiwi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    نارمك CITY
    پست ها
    619

    14 كي اين آقاهرو ميشناسه؟؟؟؟

    من چند وقته اسم يه خواننده هست كه ميشنوم ميگن نامزد grammy شده.مهيار كاووسي .

  4. #134
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض



    بانو شمس از سال 1327 خوانندگي را شروع كرد


    شمسي شمس در رشت متولد شد و در مدرسه پيك سعادت تحصيل نمود. او از سال 1327 خوانندگي را شروع كرد. ابتدا در برنامه هاي شير و خورشيد سرخ و بعد به نام ناشناس در راديو تهران مي خواند. وي همسر حبيب الهي بديعي بود و در زمان فيلمبرداري فيلم ولگرد با هم آشنا شدند. اين خواننده نزد ابوالحسن صبا و حسين ياحقي تعليم گرفت و از سال 1333 يا 1334 تا پايان سال 1336 در اركستر شماره ي شش راديو تهران كه رهبري آن را بديعي به عهده داشت مي خواند. برنامه هاي اين اركستر شب هاي جمعه از راديو پخش مي شد. از معروف ترين تصنيف هاي اين دوران تصنيف نرگس شيراز و دختر سنبل فروش مي باشد. او در سه فيلم سينمايي به نام هاي ولگرد به كارگرداني مهدي رييس فيروز، خورشيد مي درخشد به كارگرداني سردار ساكر و همه گناهكاريم به كارگرداني عزيز رفيعي بازي كرده است.

    نام بانو شمس از يک طرف در رديف نام های معروف آن زمان چون روح انگيز، ملوک ضرابی و روحبخش می نشست در حالی که به لحاظ زمانی، يک نسل با آنها فاصله داشت و به لحاظ کار موسيقی هم در آن پايه قرار نداشت.

    از طرف ديگر او همدوره دلکش، مرضيه و پروين بود و مانند يکی از آنها در دوره اول سينمای ايران نقش هايی ايفا کرد. در هر حال صدای دلنشين او در ترانه هايی چون نرگس شيراز که مرغ زيبا را به سخن و گل را به چمن باز می آورد، هنوز هم ورد زبان کسانی است که آن سال ها را به ياد دارند يا به موسيقی ايرانی عشق می ورزند.

    شايد بتوان گفت که شعر برخی از شعرا و ترانه سرايان فارسی با صدای دلکش او بود که ماندگار شد. مانند همين نرگس شيراز که شاعر آن معينی کرمانشاهی است يا بعضی شعرهای کريم فکور و بيژن ترقی. با وجود آنکه در زبان فارسی ترانه های خوبی از بانو شمس به يادگار مانده اما او بيشتر به خواننده تصنيف ها و ترانه های گيلکی شهرت داشت. ترانه هايی که او با خواننده ديگر هم ديار خود شاپور جفرودی اجرا کرده از شهرت و محبوبيت بيشتری برخوردار است.

    بانو شمس معروف ترين ترانه اش را درباره شيراز خواند، اما خود اهل شمال ايران بود. شمسی شمس در مرداد ماه 1385 در آمريکا، در خلوت و تنهايی زندگي را وداع گفت.

  5. #135
    داره خودمونی میشه hadious's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    ahwaz
    پست ها
    68

    پيش فرض

    دست درست ونوس جان بازم از داریوش بنویس

  6. #136
    داره خودمونی میشه hadious's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    محل سكونت
    ahwaz
    پست ها
    68

    پيش فرض

    ونوس جون میشه متن اهنگ بهم نگو دوست دارم را واسم بزاری؟اگه بزاری که ممنون میشم اگرم نزاری بازم ممنونم

  7. #137
    حـــــرفـه ای divoonejoon's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    Divoone khooneh
    پست ها
    6,370

    پيش فرض

    ونوس جون میشه متن اهنگ بهم نگو دوست دارم را واسم بزاری؟اگه بزاری که ممنون میشم اگرم نزاری بازم ممنونم

    درخواست متن آهنگ ها در تاپیک زیر ...

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


    در ضمن ....
    دوست عزیز پست پشت سرهم لطفا ندین ...اگر نیازی به اضافه کردن مطلبی دارین از گزینه ویرایش استفاده کنید ... ممنون از توجهتون.

  8. #138
    آخر فروم باز Venus's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,607

    پيش فرض




    بانو دلکش: من دوازده ساله بودم که پدرم فوت کرد


    چند سال پيش شاهرخ گلستان، همکار بي بي سي برنامه‌اي تهيه کرد که موضوع آن دلکش خواننده معروف راديو بود که همين سال گذشته در تهران درگذشت. برنامه به مناسبت سفر خانم دلکش به لندن و اجراي کنسرتي وي تهيه شده بود. اين برنامه اما به جهاتي ارزش‌هايي فراتر از معرفي بانو دلکش داشت که پس از سال ها از سکوت بيرون مي‌آمد. زيرا شيوه کار استادان موسيقي را در دوره رضاشاه و شرايطي را که موسيقي‌دانان و خوانندگان آن دوره در آن پرورش مي‌يافتند شرح مي‌دهد. در آن برنامه که بعدها به صورت نواري به وسيله راديو بي بي سي (بخش فارسي) با عنوان آواز خاطرات و با عنوان فرعي "دلکش در گفتگو با شاهرخ گلستان" تکثير شد، اين خواننده قديمي شرح مي‌دهد که چگونه در مدرسه به دانش‌آموزان موسيقي و سرود ياد مي‌دادند و به کشف استعدادهاي درخشان مي‌پرداختند و به تعليم آنان همت مي‌گماردند. آنچه دلکش مي‌گويد نشان از کشوري دارد که درست و بقاعده در زمينه تجدد گام نهاده و به همه امور مدرن توجه مي‌کند. قسمت‌هايي از اين نوار را که در آن دلکش آغاز زندگي هنري خود را شرح مي‌دهد در اينجا مي‌آوريم.

    من دوازده ساله بودم که پدرم فوت کرد. ما هفت خواهر بوديم و سه برادر. مادرم بعد از فوت پدرم نمي‌توانست ما را جمع و جور کند. يکي از خواهرهايم در تهران شوهر داشت. مادر مرا انتخاب کرد که نزد او به تهران بروم. گفت مي‌تواني در تهران مدرسه بروي. من در دوازده سالگي هنوز سواد نداشتم و مدرسه نرفته بودم. من به تهران آمدم. چه جوري آمدم؟ با بقچه‌اي که در آن مقداري پلو و پنير و انگور و انجير بود به عنوان غذاي توي راه بود. مرا سوار يک ماشين باري کرد که از مازندران به تهران برنج حمل مي‌کرد. راننده از آشنايان پدرم بود. بغل دست شوفر نشستم و آمدم تهران. او مرا در سرچشمه تحويل خواهرم داد.

    عصمت دوازده ساله از آرامش سواحل خزر وقتي به تهران رسيد که غوغاي کشف حجاب بود و رضاشاه در اوج قدرت بود و پايتخت شهري سواي هر شهر ديگر ايران بود. دخترکي که بعدا ستاره سينماي ايران هم شد از جايي مي‌آمد که سينما نداشت و او هرگز فيلمي نديده بود و تا مدتها نمي‌دانست که دو خيابان آن طرف‌تر از خانه خواهرش سينمايي هست که بر پرده آن فخر‌الزمان جبار وزيري و عبدالحسين سپنتا ليلي و مجنون شده‌اند. او تنها يک خواهش داشت: خواخور جان من خوامه بورم درس بخونم. اته چي ياد بييريم و طبيعي بود که در خانه با خواهرش مازندراني حرف بزند.

    اسم خواهرم مولود بود. به او گفتم که مي‌خواهم بروم درس بخوانم. گفت ترا به مدرسه مي‌گذارم. مرا به خيابان ناصرخسرو برد و اسمم را نوشت. رفتم سر کلاس اول نشستم.

    حضور يک دختر دوازده ساله در ميان بچه‌هاي شش هفت ساله کلاس اول ابتدايي اتفاق ساده‌اي نبود. اما عصمت باقرپور سرش گرم آموختن بود. از همان زمان ياد گرفت که به طعنه‌ها و متلک‌ها بي تفاوت باشد. چيزي که در سال هاي بعد مايه شرمندگي مدعيانش شد.

    من به اين چيزها اعتنايي نمي‌کردم. گاهي مي‌خنديدند، متلک مي‌گفتند. من اصلا توي اين خط‌ها نبودم. مي‌خواستم درس بخوانم. به سرعت از کلاس دوم به کلاس پنجم رفتم اما ديگر هم نتوانستم ششم را تمام کنم. کلاس ششم ابتدايي هم مثل ديپلم حالا بود.

    در همين کلاس پنجم بود که سرنوشت عصمت باقرپور که حالا دختري هفده ساله بود رقم خورد و قدرت صدايش توجه معلم موسيقي را جلب کرد. در آن زمان در کلاس‌هاي پنجم و ششم دبستان هفته‌اي يک ساعت کلاس موسيقي بود و به دانش آموزان سرودهاي ميهني ياد مي‌دادند.

    معلمي داشتيم به اسم آقاي ظهيرالديني که معلم موسيقي ما بود. هفته‌اي يک روز مي‌آمد به ما درس موسيقي مي‌داد. سرود مثلا. او مرا کشف کرد. يک روز که داشتم با دخترها سرود مي‌خواندم مرا صدا کرد. گفت خانم باقرپور بيا من با تو کار دارم. گفت صداي شما خيلي قشنگ است. خيلي رساست. مي‌بينم که از تمام دخترها يک نت بالاتر مي‌خوانيد. من نمي فهميدم چه مي‌گويد. گفت دلت مي‌خواهد بروي راديو بخواني؟ راديو هم تازه افتتاح شده بود. من اصلا تا آن روز راديو نديده بودم و نمي‌دانستم چيست. گفتم راديو چيست؟ گفت در آن مي‌خوانند! باز هم نمي‌فهميدم. گفت من شما را مي‌برم به اداره موسيقي کشور در بهارستان، که بعدا فهميدم روساي آنجا روح‌الله خالقي و کلنل علينقي وزيري و سنجري بودند. مرا به آنجا برد. جاي وسيعي بود. يک جا ويلون مي‌زدند. يک جا پيانو مي‌زدند. يک جا تار مي‌زدند. يک جا صداي آواز مي‌شنيدم. نمي‌دانستم اينجا کجاست. جريان چيست. گيج شده بودم. مرا نزد روح‌الله خالقي برد و گفت اين دختر صداش خوب است. خالقي به من گفت بخوان! گفتم چي بخوانم؟ آقاي ظهيرالديني گفت يکي از سرودهاي مدرسه را بخوان. شروع کردم به خواندن يکي از سرودها: دست پهلوي پشت بخت ماست. خالقي اسم مرا فورا نوشت.

    دختر جواني که صدايش را استادي چون روح‌الله خالقي پسنديده بود، به استادي سپردند تا آن صدا را بپرورد. مرا سپردند دست آقاي عبدالعلي وزيري که پسر عموي کلنل علينقي وزيري بود. او استاد آواز من شد. او تار مي‌زد و مي‌خواند. سه‌گاه را من زود ياد گرفتم. درآمدش را خواندم، زابل را خواندم، مويه را خواندم و مخالف سه‌گاه را هم خواندم. در عرض پنج شش ماه من يک آواز را تمام کردم. کار من در آنجا دو سه سال طول کشيد تا دستگاه ها را ياد گرفتم.

    عصمت باقرپور اکنون آمادگي داشت تا در راديو آواز بخواند. در آن زمان با آنکه شش هفت سالي از افتتاح راديو مي‌گذشت بجز خوانندگان سرشناس قديمي زن، ستارگاني مثل قمرالملوک وزيري و روح‌انگيز و ملوک ضرابي که در اوج بودند و روحبخش که چند سالي بود شروع کرده بود و علاقه‌مندان بسيار داشت خواننده تازه نفسي به ميدان نيامده بود.

    اسم دلکش را روح‌الله خالقي انتخاب کرد. دلکش، نام گوشه‌اي از ماهور است. اسم‌هاي شبيه به آن مانند روح‌انگيز و روحبخش قبلا انتخاب شده بود. ديگر مي‌توانستم آواز بخوانم اما تصنيف نداشتيم. ناچار بودم ترانه محلي بخوانم. مثل ربابه جان، مريم جان، زهرا جان، اميري و... اينها ترانه‌هاي محلي بود که در مازندران خوانده مي‌شد و من اينها را بلد بودم. بعد از آواز، من اينها را مي‌خواندم و مي‌ديدم که مردم استقبال مي‌کنند. مرا که نديده بودند. مي‌ديدم ماشين‌هايي از خيابان قديم رد مي‌شوند که مرا ببينند. روزهاي يکشنبه برنامه در راديو برنامه داشتم. تا از پله‌ها بيرون مي‌آمدم ده بيست تا ماشين دنبال ماشين ما راه مي‌افتادند که مرا ببينند. اصرار داشتند مرا از نزديک ببينند

  9. #139
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    پست ها
    57

    پيش فرض

    حقیقت داره که خانوم مهستی فوت کردند؟

  10. #140
    در آغاز فعالیت sattarramin's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2007
    پست ها
    9

    پيش فرض مصاحبه با ستار

    مصاحبه ای را که با ستار انجام شده می خوانید . ستاری که یک دنیا خاطره است و صدایش همچنان بر دل ها می نشیند و محبوب میلیون ها ایرانی است .
    به ستار که زنگ زدم و گفتم که می خواهم نه یک مصاحبه ی تجارتی ، بلکه یک مصاحبه ی احساسی و بدون سانسور با او انجام دهم ، تعجب کرد . بعد گفتم به دفترم می آیی ، به یک کافی شاپ برویم و یا به خانه ی شما بیایم ؟ گفت در خانه منتظرت هستم . به خانه اش رفتم که همراه با یک پذیرایی به سبک ایرانی و در فضایی مملو از هنر و موسیقی بود . پیش از آن که مصاحبه را آغاز کنم ، ضبط صوت را امتحان کردیم و بعد او میکروفون را گرفت و گفت قبل از شروع مصاحبه می خواهم این جمله را بگویم :
    - آقای حبشی ، اول سلام می کنم خدمت شما و تشکر می کنم که بالاخره بعد از سال ها یک مجله و رسانه ای به سراغ من آمده تا با من گفت و گو کند و صحبت های مرا بشنود که بداند چه کار کرده ایم ، چه کار می کنیم و چه حرف هایی داریم .
    ¤ با تشکر متقابل مصاحبه را آغاز می کنیم .
    - خواهش می کنم .
    ¤ سال های ۵۱ یا ۵۲ بود . من در ساختمان پخش رادیو تلویزیون در جام جم و در بخش خبر کار می کردم و ظهرها که برای ناهار به سلف سرویس معروف تلویزیون می رفتم تو را می دیدم که از ساختمان تولید به سلف سرویس می آمدی ، تازه صدایت روی یک سریال تلویزیونی پخش شده بود و همین کار اولت باعث شده بود تا صدایت به دل ها بنشیند . همکاران تلویزیونی وقتی تو را می دیدند می گفتند : ستار پسر آقایی است ، صدای خوبی دارد و بسیار متواضع و فروتن است . ماشالله هنوز عوض نشدی ، همان چهره و همان ریش معروفی که حالا کمی سفید شده . ستار جان آن روزها چه کار می کردی ؟
    - در آن روزها هم کار می کردم و هم درس می خواندم . مدرسه ی عالی بازرگانی می رفتم و کارمند سازمان بیمه های اجتماعی بودم . با این همه مشغولیت ، تمام تلاشم این بود که در کار هنری هم بتوانم راه درستی را انتخاب کنم و در این زمینه موفق شوم .

    همکاران تلویزیونی وقتی تو را می دیدند می گفتند :

    ستار پسر آقایی است ، صدای خوبی دارد و بسیار

    متواضع و فروتن است

    ¤ ستار جان ، آن موقع خبر داشتم که جوان فوق العاده درس خوانی بودی و در کار اداری هم بسیار منظم و پر کار که این در اصل گویای علاقه ی زیاد تو به درس و کار بود . آیا یک مرتبه به سوی موسیقی رفتی و یا از قبل موسیقی با تو بود ؟
    - سوال جالبی است که خاطرات زیادی را در من زنده می کند و مرا به دوران کودکی و نوجوانی می برد . من از کودکی موسیقی و آواز را دوست داشتم و آهنگ های همه را می خواندم . برایم فرقی نمی کرد که این آهنگ موسیقی اصیل باشد یا موسیقی روز . هر آهنگی که به گوشم می خورد ملودی آن را زود یاد می گرفتم و شعرهایش را حفظ می کردم و می خواندم . هر کس هم که صدای مرا می شنید تشویقم می کرد و هر کجا که دور هم جمع می شدیم بچه ها از من می خواستند که برایشان بخوانم . در مدرسه هم برای برنامه های هفتگی و جشن های مدرسه از من دعوت می شد تا برایشان بخوانم .
    ¤ در آن موقع آیا فکر می کردی که روزی به عنوان یک خواننده ی محبوب ، صدایت و تصویرت از رادیو و تلویزیون پخش شود و یا روی صحنه برای دوستداران بی شماری بخوانی ؟
    - ابدا در این فکرها نبودم و سرم گرم درس و مدرسه بود .



    بالاخره بعد از سال ها یک مجله و رسانه ای به

    سراغ من آمده تا با من گفت و گو کند و صحبت های

    مرا بشنود که بداند چه کار کرده ایم ، چه کار می

    کنیم و چه حرف هایی داریم

    ¤ به دوران نوجوانی که برای دوستان می خواندی و یا در مدرسه برنامه اجرا می کردی دوباره باز خواهیم گشت تا به نقطه ی شکوفایی ستار برسیم . ولی قبل از آن یک سوال دارم که عکس های تو در دست دخترها باعث دردسر آن ها شده بود و بعضی اوقات هم با تنبیه پدر و مادر ها رو به رو می شدند . آن روز ها چه احساسی داشتی ؟ عکس ستار جوانی که به حجب و حیا معروف بود ...
    - ( با خنده ) یعنی بودم آقای حبشی ؟ البته می بخشید که صحبت شما را قطع کردم .
    ¤ ( هر دو با هم می خندیم ) خوشبختانه تو از جمله افرادی هستی که هنوز در اوج محبوبیت همان رفتار و منش خود را حفظ کرده ای ، به این علت که این منش در خون توست و خوشبختانه بهترین روابط خانوادگی را داری با همسر و دخترانت که درباره ی آن ها بعدا صحبت خواهیم کرد . بنابراین برگردیم به سوال . عکس ستار ، جوانی که به حجب و حیا معروف بود و صدایش تاثیر عمیقی در دل همه و به ویژه در جوان ها گذاشته بود روی جلد و داخل مجله ها چاپ می شد و دخترها کتاب های درسیشان را با عکس های او جلد می کردند . از این همه واکنش احساسی ، چه حالتی به تو دست می داد ؟
    - شما می دانید که هر انسانی خوشحال می شود از این که بداند مردم او را دوست دارند ، بنابراین چنین احساسی در همه وجود دارد ، اما در مورد هنرمندان بیشتر است به خصوص که مردم ما نسبت به هنرمندان توجه بسیار زیادی دارند ، زیرا بیشتر از هر کار دیگری از کار هنرمندان استقبال می کنند . شاید علتش هم این باشد که در حال رانندگی ، در حال استراحت ، در حال کار و در مهمانی ها و جشن های خانوادگی تنها موسیقی و آواز است که حضور فعال دارد . مثلا کمتر برای کتاب خواندن وقت می گذارند تا شنیدن موزیک ، در حالی که من دلم می خواهد مردم بیشتر بخوانند تا بیشتر بدانند . به هر حال من آن موقع خیلی خوشحال بودم که از میان یک جامعه ی ۳۵ میلیونی خودم را به جایی رسانده بودم که مردم مرا بشناسند و نسبت به کارهای من ابراز علاقه کنند .
    ¤ ستار جان ، به آلبوم شخصی ات که نگاه می کردم تا به آن ناخنک بزنم و عکس هایی را برای چاپ انتخاب کنم متوجه شدم که عکس ها را خیلی مرتب و منظم و با توجه به سال های کودکی و نوجوانی و بعد از آن در آلبوم زده ای که گویای مسیر زندگی توست . کودکی که بعدا خواننده ی معروفی شد و اکنون میلیون ها دوستدار دارد . چطور شد که خواننده شدی ؟ البته توضیح دادی که از کودکی به موسیقی علاقه داشتی و دیگران هم که صدایت را می شنیدند تشویقت می کردند ، اما این ها برای خواننده شدن کافی نیست . همه برای این کار نقطه ی شروعی دارند ، نقطه ی شروع تو کجا بود ؟
    ـ سوال خوبی را مطرح کردید . نقطه ی شروع من سریال خانه به دوش آقای پرویز کاردان بود .
    ¤ چطور شد که با آقای کاردان رو به رو شدی ؟
    ـ برای جواب دادن به این سوال باید کمی به عقب برگردم . همانطور که قبلا اشاره کردم و شما هم فرمودید به موسیقی و آواز علاقه ی زیادی داشتم . یک دفتر قرمز رنگ ۲۰۰ برگی داشتم که تمام ترانه ها را در آن می نوشتم ، ترانه های دلکش ، مرضیه ، اکبر گلپایگانی ، سوسن و خیلی های دیگر . یک رادیو گوشی هم داشتم که در آن موقع ها مد بود و از آن برای گوش دادن به آهنگ ها خیلی استفاده می کردم . شب ها هم برنامه ی گل ها را می شنیدم و با آن به خواب می رفتم . بچه ها این پشتکار مرا می دیدند و چون از صدای من هم خوششان می آمد مرتبا می پرسیدند : چرا نمی روی خواننده شوی ؟ من هم به آن ها می گفتم مگر به این آسانی ها می شود خواننده شد ؟ خوانندگی هم پول می خواهد و هم پارتی که من هیچ کدامش را ندارم و در حال حاضر هم که نانخور بابام هستم .


    برای اولین بار صدایم در سریال

    خانه به دوش پخش شد

    ¤ در آن موقع کار نمی کردی ؟
    ـ نه ، تازه از سربازی آمده بودم که این دوره هم برای خود داستانی دارد .
    ¤ به این دوره هم خواهیم پرداخت . خب بعد چی شد ؟ بچه ها چی گفتند ؟ معمولا برای این جور کارها بعضی ها پیشقدم می شوند . یادم می آید وقتی مدرسه می رفتیم به فکر فیلمسازی افتادیم . یکی از بچه ها که پدرش پولدار بود یک دفتر اجاره کرد و اتومبیلش را فروخت که فیلم تهیه کند ، البته کار بی نتیجه ای بود ولی نفس کار لذت بخش بود .
    ـ درست می گویید آقای حبشی ، جالب است که همین اتفاق هم برای من به شکل دیگری اتفاق افتاد . یکی از بچه ها گفت بابا ، این بابک بیات بچه محل خودمان است ، می رویم با او صحبت می کنیم . خلاصه یک روز قرار گذاشتیم و رفتیم نزد بابک بیات . او صدای مرا شنید و خوشش آمد . بعد گفت ۳۰۰۰ تومان می گیرم تا شعر و آهنگ بدهم . من چون پولی در بساط نداشتم جا زدم ، ولی یکی از بچه ها به اسم سعید که همافر بود به بابک بیات گفت من ۱۵۰۰ تومان دارم ، با این پول می شود شعر و آهنگ را به حسن بدهی ؟ بابک بیات گفت باید درباره اش فکر کنم و خلاصه بعد گفت باشد . از آن به بعد مرتب برای تمرین به استودیو کاسپین می رفتیم .
    در این رفت و آمدها یک روز دیدم که آقای کاردان برای سریال خانه به دوش دنبال خواننده ای می گردد تا صدایش در متن سریال پخش شود . استودیو کاسپین که به آقای دکتر طبیبیان تعلق داشت روی فیلم هم صدا گذاری می کرد و کار دوبله هم در آن جا انجام می شد . وقتی آقای کاردان پیشنهادش را مطرح کرد ، بابک بیات و ایرج جنتی عطایی که روی آهنگ و شعر ترانه کار می کردند به آقای طبیبیان و آقای کاردان گفتند : بابا این خواننده ی دست به نقد که روی آن سرمایه گذاری کرده ایم و صدایش هم خوب است . آقای کاردان هم قبول کرد و همان جا بلافاصله بابک بیات ملودی متن سریال خانه به دوش را ساخت و ایرج جنتی عطایی هم شعرش را گفت و من هم آن را خواندم و آقای کاردان هم پسندید .
    ¤ پس نقطه ی شروع تو سریال خانه به دوش آقای کاردان بود ، بچه ها چی گفتند ؟
    ـ خیلی خوشحال شدند .
    ¤ خودت چی ؟
    ـ معلومه که چه حالی داشتم .
    ¤ عکس العمل مردم هم که خوب بود . یادم میاد که صدای تو همه را جذب کرده بود ، خودم یکی از آن ها بودم . اولین بار که خودت از تلویزیون شنیدی چه حالی داشتی ؟
    ـ برایم خیلی جالب بود . اولین شب پخش سریال که تلویزیون را روشن کردم مادرم داشت در آشپزخانه سبزی های قورمه سبزی را پاک می کرد ، وقتی صدایم پخش شد صدای تلویزیون را بلند کردم و مادرم هم صدا را شنید ، اما عکس العملی نشان نداد . از او پرسیدم این صدای کیست ؟ مادرم گفت نمی دانم ولی صدای قشنگی دارد . به او گفتم : خب ، این صدای من است ! مادرم گفت : ای پدرسوخته ، بالاخره کار خودت را کردی ؟!

    بچه های محل ۱۵۰۰ تومان به بابک بیات و ایرج

    جنتی عطایی دادند تا برای من شعر و آهنگ بسازند


    ¤ مادرت مخالف خوانندگی تو بود ؟
    ـ زیاد دوست نداشت . همیشه می گفت برو دنبال درس خواندن . او با آن که یکی از زنان تحصیلکرده بود و یک قندان نقره از رضا شاه جایزه گرفته بود اما زیاد به کارهای هنری علاقه نداشت . آن موقع هنوز هنر مثل این روزها در مردم ریشه نکرده بود و عده ای به خوانندگان مطرب می گفتند .
    ¤ پدرت چی ؟
    ـ او مخالفتی نداشت . می گفت دنبال هر کاری که دوست داری برو ، اما همیشه یادت باشد که حرمت و منش خانوادگی خودت را حفظ کنی . کاری که همیشه به آن اعتقاد داشتم و دنبال کرده ام . به خاطر همین حرف پدر هم بود که نام او را که ستار است به عنوان لقب هنری انتخاب کردم تا نصیحتش را هیچ گاه فراموش نکنم و با شنیدن نام او کار خلافی انجام ندهم که باعث سرشکستگی نام فامیل و خانواده ی ما شود .
    ¤ درود بر تو ستار عزیز . خب بعد از خانه به دوش چه کردی ؟
    ـ بعد از خانه به دوش نوبت به سریال قصه عشق رسید که آقای منصور پورمند تهیه کننده ی آن بود .
    ¤ در این سریال هم در متن فیلم می خواندی ؟
    ـ بله ، آهنگی به نام شهر غم که خیلی زود بر سر زبان ها افتاد .
    ¤ برای خواندن در این سریال ها دستمزد هم می گرفتی ؟
    ـ آن موقع هنوز خواننده ی معروفی نبودم که بتوانم ادعای دستمزد کنم . همان موقعیتی که به دست آورده بودم برایم خوشحال کننده و رضایت بخش بود .
    ¤ هنوز که صفحه ای از تو منتشر نشده بود ؟
    ـ خیر .
    ¤ ستار جان ، حالا صدای تو از سریال های تلویزیونی پخش شده و بیننده ها هم از آن خوششان آمده ، بعد چه کردی ؟
    ـ دلم می خواست به کارم ادامه بدهم . یک ترانه خوانده بودم به نام خونه که باید برای پخش آن به رادیو می رفتم . یک روز قرار گذاشتم و گفتند ساعت ۲ بعد از ظهر با آقای بزرگ لشکری ملاقات کنم . سر ساعت به رادیو رفتم تا با بزرگ لشکری صحبت کنم . اول گفتند که دارد نماز می خواند ، منتظر شدم و ساعت دو و نیم آمد . اتفاقا آقای جهانبخش پازوکی هم آن جا بود . آقای لشکری نوار ضبط شده ی آهنگ را از من گرفت و در ضبط صوت گذاشت . آهنگ پخش شد و به آن گوش داد ، بعد گفت : ما باید روی این آهنگ خیلی کار کنیم تا بتوانیم شما را معرفی کنیم . من با تعجب گفتم : یعنی چی ؟ من صدایم از تلویزیون پخش شده و مورد تایید مردم هم قرار گرفته است . آقای لشکری گفت : این جا رادیو است و تصمیم گیرنده ما هستیم . شما باید با ما یک قرار داد امضا کنید که ۶۰٪ درآمد به شما تعلق داشته باشد و ۴۰٪ به ما . من هم که تازه وارد بودم و با این زد و بندها آشنایی نداشتم گفتم : دلیلی برای این کار نمی بینم . ایشان هم گفت : هر جور میلتان است . بعد هم زیر درخواست من نوشت : صدا قابل پخش نیست !
    ¤ به این ترتیب اولین ضربه را در ورود به دنیای هنر خوردی .
    ـ بله
    ¤ یادم میاد قبل از این که صدایت از رادیو پخش بشود یک صفحه از تو بیرون آمده بود که میان مردم خیلی گل کرده بود ، اگر اشتباه نکنم اسمش همسفر بود .
    ـ کاملا درسته ، این صفحه را همان موقع استودیو کاسپین زده بود که برای متن سرال های خانه به دوش و قصه عشق می خواندم .
    ¤ شعر و آهنگ همسفر از چه کسی بود ؟
    ـ شعر از سعید طبیبی بود که در شرکت کاسپین سهم داشت و الان هم در نیویورک اقامت دارد . آهنگساز همسفر آقای تورج شعبانخانی بود و تنظیم کننده ی آن هم اریک واندی بود که هم اکنون در فرانسه است .

    در کار هنری اولین ضربه را از رادیو و بزرگ

    لشکری خوردم ، اما شهبانو که از آهنگ همسفر من

    خوشش آمده بود ناگهان همه چیز را تغییر داد

    ¤ اگر اشتباه نکنم همین آهنگ بود که باعث جهش تو شد ، ولی چگونه ؟
    ـ داستان جالبی داره که به طور مختصر به آن اشاره می کنم . من بعد از برخوردی که در رادیو با بزرگ لشکری داشتم به خانه برگشتم و از آن به بعد دنبال کارهای خودم بودم . یک روز که به خانه آمدم مادرم گفت : امروز آهنگ همسفرت از رادیو پخش شد . خبر داشتی ؟ گفتم نه و خیلی تعجب کردم چه اتفاقی افتاده که بعد از آن جواب ردی که در رادیو به من داده شد این آهنگ را بدون اطلاع به من از رادیو پخش کرده اند . بعدا متوجه شدم که پخش این آهنگ از رادیو به دستور علیا حضرت شهبانو بوده است .
    ¤ این صفحه چگونه به دست شهبانو رسیده بود ؟
    ـ در آن موقع خانم لیلی امیر ارجمندی آرشیتکت بود و چون به موسیقی و کارهای هنری علاقه داشت و علیا حضرت هم از این کارها استقبال می کردند ، صفحه ی همسفر مرا که گوش داده بود و خوشش آمده بود می برد بالا .
    ¤ منظورت از بالا درباره ؟
    ـ بله .
    ¤ پس لیلی امیر ارجمندی صفحه ی همسفر تو را به دربار می برد و شهبانو آن را گوش می کند .
    ـ بله .
    ¤ بعد چی شد ؟
    ـ آن طور که به من خبر دادند شهبانو از صدا و آهنگ خوششان می آیدو می گویند چرا این آهنگ ها از رادیو پخش نمی شود ؟ آن موقع رادیو و تلویزیون از هم جدا بود و خلاصه تصمیمی گرفته می شود که رادیو و تلویزیون با هم ادغام شوند . آقای رضا قطبی پسر دایی شهبانو هم مدیر عامل سازمان رادیو تلویزیون شد که خیلی برای این سازمان زحمت کشید که خودتان کاملا در جریان هستید .
    ¤ پس نظر مساعد شهبانو و سوال ایشان که چرا این نمونه آهنگ ها از رادیو پخش نمی شود باعث شد تا صفحه ی همسفر تو از رادیو پخش شود ؟
    ـ بله .
    ¤ چه حالی به تو دست داد وقتی این خبر را شنیدی ؟
    ـ نمی توانستم باور کنم . خوشحال بودم و برای ضبط برنامه های تلویزیونی از من دعوت کردند .
    ¤ حقوقی هم برای تو در نظر گرفتند ؟
    ـ من هر وقت برای اجرای برنامه می رفتم پانصد تومان می گرفتم . البته هنرمندان قدیمی هزار تومان می گرفتند و مبلغ دریافتی بسته به پیش کسوت بودن و جدید بودن بالا و پایین می رفت . پیش کسوت ها و بزرگ ترها هزار تومان ، بعد از آن ها هفتصد تومان و به بعضی ها مثل من که جدید بودند تا سیصد تومان هم پرداخت می کردند ، ولی به من همانطور که گفتم پانصد تومان می دادند .
    ¤ به این ترتیب درهای موفقیت به روی تو باز شد . حتی شخصا به دربار هم رفتی تا برنامه اجرا کنی ؟
    ـ بله ، چندین بار .
    ¤ وقتی باخبر شدی باید جلوی پادشاه و ملکه ی ایران و خاندان سلطنت برنامه اجرا کنی چه حالی داشتی ؟
    ـ دست و پایم را گم کرده بودم . هم خوشحال بودم و هم وحشت داشتم . با خودم می گفتم اگر نتوانم خوب بخوانم چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ هنوز کاملا حرفه ای نبودم ، اما چند آهنگی که از من پخش شده بود حسابی گل کرده بود و باعث شده بود تا نامم بر سر زبان ها باشد .
    ¤ اولین برنامه را چگونه اجرا کردی ؟ چطور شد که از تو دعوت کردند ؟
    ـ داستان جالبی دارد که هر وقت به یاد آن می افتم خنده ام می گیرد .

    برای هر اجرا از رادیو و تلویزیون پانصد تومان

    می گرفتم


    ادامه دارد
    Last edited by sattarramin; 30-05-2007 at 02:17.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •