ساحل در انتظار كسي بــود
تا پاسخي بگويــد، فرياد آب را .
بـا نالــه گره شده، دلتنگــــ ، خشمگــين،
سر زير پر كشيدم و رفتـم !
جوابــــ را
ساحل در انتظار كسي بــود
تا پاسخي بگويــد، فرياد آب را .
بـا نالــه گره شده، دلتنگــــ ، خشمگــين،
سر زير پر كشيدم و رفتـم !
جوابــــ را
در پهنه دشت رهنوردی پیداست
وندر پی آن قافله ، گردی پیداست
فریاد زدم :
دوباره دیداری هست ؟
در چشم ستاره اشک سردی پیداست !
لب دريا، سحر گاهان و باران،
هوا، رنگ غم چشم انتظاران،
نمي پيچد صداي گرم خورشيد،
نمي تابد چراغ چشم ياران
Last edited by GOLI87; 18-07-2011 at 23:09.
از اوج باران، قصيدهواري،
- غمناك-
آغاز كرده بود.
ميخواند و باز ميخواند،
بغض هزار ساله دردش را،
انگار ميگشود.
اندوه زاست زاری خاموش!
ناگفتني است ...،
اينهمه غم؟!
ناشنيدني است!
پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟
گفتند اگر تو نيز،
از اوج بنگري،
خواهي هزار بار ازو تلختر گريست!
هنگامه ی شکوفه ی نارنج بود و منبا یاد دست های تو،- سرمست -تن را به آن طبیعت عطرآگینجان را به دست عشق سپردم .با یاد دست های تو،ناگاه!مشتی شکوفه را بوسیدمو به سینه فشردم
مـــرغ دريا بادبان هاي بلنــدش را
در مسير باد مي افراشتـــــ !
سينه مي سائــيد بر مــوج هوا،
آنگونه خـــوش، زيبا
كه گــفتي آسمان را آب مي پنداشتـــــ !
معنای زنده بودن من، با تو بودن است.
نزدیک، دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد !
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو
مفهوم زندگی است.
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو، همیشه با تو، برای تو زیستن است
Last edited by atefeh8766; 22-07-2011 at 12:11.
ای داد
ای داد دوباره کار دل مشکل شد
نتوان ز حال دل غافل شد
عشقی که به چند خون دل حاصل شد
پامال سبکسران سنگین دل شد
دل از سنگ بايد كه از درد عشق
ننالد خدايا دلم سنگ نيست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
كه جز غم در اين چنگ آهنگ نيست
به لب جز سرود اميدم نبود
مرا بانگ اين چنگ خاموش كرد
چنان دل به آهنگ او خو گرفت
كه آهنگ خود را فراموش كرد
نمي دانم اين چنگي سرونوشت
چه مي خواهد از جان فرسوده ام
كجا مي كشانندم اين نغمه ها
كه يكدم نخواهند آسوده ام
دل از اين جهان بر گرفتم دريغ
هنوزم به جان آتش عشق اوست
در اين واپسين لحظه زندگي
هنوزم در اين سينه يك آرزوست
دلم كرده امشب هواي شراب
شرابي كه از جان برآرد خروش
شرابي كه بينم در آن رقص مرگ
شرابي كه هرگز نيابم بهوش
مگر وارهم از غم عشق او
مگر نشنوم بانگ اين چنگ را
همه زندگي نغمه ماتم است
نمي خواهم اين ناخوش آهنگ را
دیوان لحظه ها و احساس
چگونه
گفتم دل را به پند درمان کنمش
جان را به کمند سر به فرمان کنمش
این شعله چگونه از دلم سر نکشد
وین شوق چگونه از تو پنهان کنمش
![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)