تبلیغات :
دانلود فیلم جدید
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 14 از 19 اولاول ... 4101112131415161718 ... آخرآخر
نمايش نتايج 131 به 140 از 185

نام تاپيک: احمد شاملو

  1. #131
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض

    در آستانه

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید



    دشنه در دیس

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید


    ابراهیم در آتش

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  2. 3 کاربر از شاهزاده خانوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #132
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض

    ققنوس در باران

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

    حديث بي قراري ماهان

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    هوای تازه

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  4. این کاربر از شاهزاده خانوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #133
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض

    لحظه ها و هميشه
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

    مدایح بی صله

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  6. این کاربر از شاهزاده خانوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #134
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض


  8. 3 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #135
    داره خودمونی میشه narmine's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    in your heart
    پست ها
    160

    پيش فرض سکوت سرشار است ....

    این شعر زیبا از سروده های مارگوت بیکل با ترجمه و صدای دلنشین احمد شاملو و موسیقی بابک بیات را حتما از لینک زیر بشنوید

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
    Last edited by narmine; 01-11-2010 at 21:04.

  10. این کاربر از narmine بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #136
    پروفشنال Amir..H's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    محل سكونت
    "گااااااا"
    پست ها
    932

    پيش فرض

    پسر ِ خوب‌ام، ماهان
    پاشو

    برو آن کوچه‌ی پایینی،
    خانه‌ای هست که سکّو دارد
    پیرمردی لاغر می‌بینی
    روی سکّوی دَم ِ خانه نشسته‌ست
    با قبای قدک ِ گُل‌ناری;

    غصه‌ی عالم بر شانه‌ی مفلوک‌اش
    پنداری.


    شاید از چشمان ِ ترکمنی‌ش
    زودتر بشناسی‌ش.

    می‌روی پیش و
    بلند

    (گوش‌هایش آخر

    تازه‌گی قدری سنگین شده)
    می‌گویی: «قورقومّی!»

    سر تکان خواهد داد
    با تاءثر به تو لبخندی خواهد زد
    و تو را خواهد بوسید،
    و تو آن وقت به او خواهی گفت
    نوه‌ی کوچک ِ من هستی و اسم‌ات ماهان
    و برایش از من پیغامی داری.
    (خود ِ او اسم‌اش مختوم‌قلی‌ست
    سعی کن یادت باشد.)

    بعد، از قول ِ من
    این‌ها را

    یک‌به‌یک خدمت ِ او خواهی گفت:
    ــ آه، مختوم‌قلی
    این چه رویای شگفتی‌ست که در بی‌خوابی می‌گذرد
    بر دو چشم ِ نگران ِ من؟
    این چه پیغام ِ پُراز رَمز ِ پُراز رازی‌ست
    که کشد عربده بی‌گفتار
    این‌چنین از تَک ِ کابوس ِ شبان ِ من؟
    خواب ِ سنگین ِ پریشانی‌ست
    لیک اشارت به مجازش نیست
    به گمان ِ من.


    خواب می‌بینم

    چند تن مَردیم
    در ظلمت ِ قیرین ِ شبان‌گاهی

    که به گورستانی بی‌تاریخ
    پِی ِ چیزی می‌گردیم.
    شب ِ پُررازی‌ست:
    ظلماتی راکد
    در فراسوی مکان،

    و مکان
    پنداری

    مقبره‌ی پوده‌ی بی‌آغازی‌ست
    در سرانجام ِ زمان.


    دیرگاهی‌ست زمین مُرده‌ست
    و به قندیل ِ کبود
    روشنان ِ فلکی
    در فساد ِ ظلمات افسرده‌ست.

    ما ولیکن
    گویی می‌دانیم

    که به دنبال ِ چه‌ایم،
    لیک اگر چند بدان
    نمی‌اندیشم
    در عمل گویی مردانی هستیم
    کز اراده‌ی خود پیش‌ایم.

    راستی را
    هر چند

    شعله‌ی سردی آن‌سان که بر آن بتوان انگشت نهاد
    سبب ِ غلغله‌ی جوشش ِ ما نیست،
    هیچ انگیزه‌ی بیرون و درون نیز
    مانع ِ کوشش ِ ما نیست:


    بیل و کج‌بیل و کلنگ
    بی‌امان در کار است
    تا ز رازی که به کشف‌اش می‌کوشیم
    پرده بردارد.
    (آه، مختوم‌قلی
    بارها دیده‌ام این رویا را
    با سری خالی
    با نگاهی عُریان.)





    ناگهان

    مدخل ِ سردابی
    آنک!

    (همه‌گی
    مات و حیرت‌زده در یک‌دیگر می‌نگریم.


    نه، غلط بودم آن‌گاه که گفتم می‌دانستیم
    که به دنبال ِ چه‌ایم!)


    مشعلی بر می‌افروزم
    می‌خزم در سرداب
    و بدان منظر ِ خوف
    چشم برمی‌دوزم:


    خفته بر چربی و پوسیده‌گی‌ تیره‌مغاک
    پدران‌ام را می‌بینم یک‌یک
    مُرده و خاک‌شده،
    استخوان‌ها همه‌گی از پی و گوشت
    رُفته و پاک‌شده.

    چشم‌هاشان را می‌بینم تنها
    که هنوز

    زنده است و نگران می‌گردد
    در ته ِ کاسه‌ی خشکیده‌ی خویش.
    من به زانو در می‌آیم
    و سرافکنده به‌زاری می‌گویم:


    «پدران، ای پدران!
    نگرانی‌تان از چیست؟
    ما خطاهامان را معترف‌ایم.
    به مکافات ِ خطاهاست که اکنون این‌سان سرگردانیم
    در زمان‌هایی مجهول
    به دیاری همه هول
    به فضایی همه بیم
    وزن ِ زنجیر کمرهامان را می‌شکند
    زخم‌های تن ِمان خون می‌بارد
    و چنان باری از خفّت‌مان بر دوش است
    که نه اشکی بر چشم توانیم آورد از شرم
    و نه آهی بر لب از بیم...


    نگرانی‌تان از چیست؟
    ما خطاهامان را معترف‌ایم
    و به جبران ِ خطاهامان می‌کوشیم.»

    پدران
    اما
    در پاسخ

    با نگاهی از نفرت
    سوی من می‌نگرند
    ــ با نگاهی که به آهی می‌ماند ــ

    و به آرامی
    در کاسه‌ی سر
    چشم‌هاشان را
    می‌بینم
    (انگورک ِ چندی از قیر)

    که به حسرت می‌جوشد
    می‌کشد راه و فرومی‌چکد آهسته به خاک
    و به حسرت می‌ماسد ــ


    و تمام!





    همه رویایم این است.


    شاید این رویا اخطاری باشد.
    شاید این رویا می‌گوید کفاره‌ی نادانی ما چندان سنگین است
    که به جبران‌اش دیری باید
    هر زمان منتظر ِ فاجعه‌یی دیگر باشیم.
    من نمی‌دانم تعبیرش چیست
    یا اشارت به چه دارد، اما

    همه‌ی زنده‌گی من شده این وحشت
    این کابوس
    این تکرار.


    با خودم می‌گویم:


    «قصه‌ی بی‌سروته!
    من نباید در فکرش باشم.
    علت‌اش معلوم است:
    بس‌که لاینقطع از مُرده و از قاری
    بس‌که لاینقطع از گور و کفن، مرگ و عزاداری

    شاید
    صبح تا شام سخن می‌گویند...


    نه،
    با کمی کوشش

    از خاطره پاک‌اش خواهم کرد!»


    اما

    لحظه‌یی دیگر
    این رویا
    باز ازنو!
    لحظه‌یی دیگر و
    پیمودن ِ این راه ِ دراز
    از نو!




    راستی را
    مختوم
    من به تقدیر و به پیشانی و این‌گونه اباطیل
    ندارم باور.
    اگر از من شنوایی داری
    می‌گویم

    هر کسی قطره‌ی خُردی‌ست در این رود ِ عظیم
    که به تنهایی بی‌معنی و بی‌خاصیت است،

    و فشار ِ آب است
    آن ناچاری

    که جهت‌بخش ِ حقیقی‌ست.

    ابلهان
    بگذار
    اسم‌اش را
    تقدیر کنند.





    حرف ِ من این است:
    قطره‌ها باید آگاه شوند

    که به هم‌کوشی
    بی‌شک

    می‌توان بر جهت ِ تقدیری فایق شد.


    بی‌گمان ناآگاهی‌ست
    آنچه آسان‌جو را وامی‌دارد
    که سراشیبی را
    نام بگذارد تقدیر

    و مقدّر را
    چیزی پندارد

    که نمی‌یابد تغییر.


    رود ِ سردرشیب این را مفت ِ خود می‌شمرد;
    رود ِ سردرشیب
    به همین ناآگاهی زنده‌ست،
    و به نیروی همین باور ِ تقدیری
    زنده و تازَنده‌ست.


    این‌چنین است که ما هم ــ من و تو ــ
    سرنوشتی این‌سان می‌یابیم:

    تو
    غمین و ماءیوس

    می‌نشینی ساعت‌ها

    سر سکّو
    جلو ِ خانه‌ی تاریک‌ات

    غرق ِ اندیشه‌ی بی‌حاصلی این همه سال
    که چه بیهوده گذشت;

    و من
    این گوشه
    در این فکر ِ عبث

    که بیابم جایی هم‌نفسی:
    غم‌گُساری که غمی بگذارم با او
    باری از دل بردارم با او.

    و در این ساعت
    رود

    سرخوش از باور ِ تقدیری‌ آسان‌جویان
    همچنان در تک و در تاز است;

    که چنین باور
    تا هست

    عمر ِ آن بهره‌کش ِ قحبه دراز است.




    آه، مختوم‌قلی
    من گه‌گاه
    سردستی
    به لغت‌نامه
    نگاهی می‌اندازم:


    چه معادل‌ها دارد پیروزی! (محشر!)
    چه معادل‌ها دارد شادی!
    چه معادل‌ها انسان!
    چه معادل‌ها آزادی!


    مترادف‌هاشان
    چه طنین ِ پُروپیمانی دارد!

    وای، مختوم‌قلی
    شعر سرودن با آن‌ها

    چه شکوه و هیجانی دارد!


    نه!

    من نمی‌خواهم باشم
    تنها
    نوحه‌خوانی گریان. ــ
    می‌بینی؟

    کار ِ من این شده است
    که بیایم به اتاقم هر شام
    و به خاموشی خورشیدی دیگر
    کلماتی دیگر گریه کنم.

    گاه با خود می‌گویم:
    «سهم ِ ما
    پنداری
    شادی نیست.

    لوح ِ پیشانی ما مُهر ِ که را خورده؟ خدا یا شیطان؟»

    باز می‌گویم:

    «هرچند
    دائماً مرثیه‌یی هست که بنویسی
    یا غریو ِ دردی
    که دل‌ات را بچلاند در مشت‌اش،
    و به هر حالی

    هست

    دائماً اشک ِ غمی گُرده‌شکن در چشم
    که سراپای جهان را لرزان بنگری از پُشت‌اش ــ


    هرچند
    نابه‌کارانی هستند آن‌سو
    (چیره‌دستانی در حرفه‌ی «کَت‌بسته به مَقتَل بردن»)
    و دلیرانی دریادل این سو
    (چربدستانی در صنعت ِ «زیبا مردن») ــ

    همه‌جا هست اگر چند
    (به خود می‌گویم باز)

    پُل ِ متروکی بر بستر ِ خُشک‌آبی
    در یکی جاده‌ی کم آمدوشد
    که پسین‌منزل و پایان ِ ره ِ مردم ِ دریادل باشد،
    باز
    زیر ِ پُل

    دریا
    از جوش نمی‌ماند
    زیر ِ پُل
    دریا
    پُرصلابت‌تر می‌خواند.»



    روزگاری
    با خود

    دردمندانه می‌اندیشیدم
    که پیام از توفان‌ها نرسید
    و نسیمی که فرازآمد از گردنه‌های صعب
    بر جسدهایی بیهوده وزید ــ

    به جسدهایی
    آونگ

    بر امیدی موهوم‌ـ

    لیک اکنون دیگر
    مختوم

    من هراس‌ام نیست
    اگر این رویا در خواب ِ پریشان ِ شبی می‌گذرد
    یا به هذیان ِ تبی
    یا به چشمی بیدار
    یا به جانی مغموم...


    نه
    من هراس‌ام نیست:


    ز نگاه و ز سخن عاری

    شب‌نهادانی از قعر ِ قرون آمده‌اند
    آری

    که دل ِ پُرتپش ِ نوراندیشان را
    وصله‌ی چکمه‌ی خود می‌خواهند،

    و چو بر خاک در افکندندت
    باور دارند

    که سعادت با ایشان به جهان آمده است.


    باشد! باشد!
    من هراس‌ام نیست،
    چون سرانجام ِ پُراز نکبت ِ هر تیره‌روانی را
    که جنایت را چون مذهب ِ حق موعظه فرماید می‌دانم چیست
    خوب می‌دانم چیست.



  12. #137
    پروفشنال Amir..H's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    محل سكونت
    "گااااااا"
    پست ها
    932

    پيش فرض

    در نیست



    راه نیست



    شب نیست



    ماه نیست



    نه روز و



    نه آفتاب،



    ما



    بیرون زمان



    ایستاده‌ایم


    با دشنه‌ی تلخی
    در گُرده‌هایمان.

    هیچ‌کس



    با هیچ‌کس



    سخن نمی‌گوید



    که خاموشی



    به هزار زبان



    در سخن است.



    در مرده‌گان خویش



    نظر می‌بندیم



    با طرح خنده‌یی،


    و نوبت خود را انتظار می‌کشیم
    بی‌هیچ
    خنده‌یی!




  13. 2 کاربر از Amir..H بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #138
    داره خودمونی میشه violi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2010
    محل سكونت
    between color
    پست ها
    28

    پيش فرض

    نه
    این برف را دیگر
    سر ِ باز ایستادن نیست ،
    برفی که بر ابروی و به موی ما می نشیند
    تا در آستانه ی آیینه چنان در خویشتن نظر کنیم
    که به وحشت
    از بلند ِ فریادوار ِ گُداری
    به اعماق ِ مغاک
    نظر بردوزی .
    باری
    مگر آتش ِ قطبی را
    بر افروزی .
    که برق ِ مهربان ِ نگاه ات
    آفتاب را
    بر پولاد ِ خنجری می گشاید
    که می باید
    به دلیری
    با درد ِ بلند ِ شبچراغی اش
    تاب آرم
    به هنگامی که انعطاف قلب مرا
    با سختی ِ تیغه ی خویش
    آزمونی می کند .

    نه
    تردیدی بر جای بنمانده است
    مگر قاطعیت ِ وجود ِ تو
    کز سرانجام ِ خویش
    به تردیدم می افکند ،
    که تو آن جرعه ی آبی
    که غلامان
    به کبوتران می نوشانند
    از آن پیش تر
    که خنجر
    به گلوگاهشان نهند .

  15. 2 کاربر از violi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #139
    داره خودمونی میشه Gharibane's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    در به در تر از باد زيستم در سرزميني كه گياهي در آن نميرو
    پست ها
    97

    پيش فرض

    با سكوتي لب من
    بسته پيمان صبور-

    زير خورشيد نگاهي كه ازو مي‌سوزم
    و به نفرت بسته‌ست
    شعله در شعله‌ي من،

    زير اين ابر فريب
    كه بدو دوخته چشم
    عطش خاطر اين سوخته تن
    ،

    زير اين خنده پاك
    ورود جادوگر كين
    كه به پاي گذرم بسته رسن...



    آه!
    دوستان دشمن با من
    مهربانان در جنگ،


    همرهان بي‌ره با من
    يكدلان ناهمرنگ...




    من ز خود مي‌سوزم
    همچو خون من كاندر تب من

    بي‌كه فريادي ازين قلب صبور
    بچكد در شب من

    بسته پيمان گويي
    با سكوتي لب من.

  17. 4 کاربر از Gharibane بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #140
    پروفشنال Snow_Girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    Your Heart
    پست ها
    556

    پيش فرض

    هزار معبد به یکی شهر …
    بشنو:
    گو یکی باشد معبد به همه دهر
    تا من آنجا برم نماز
    که تو باشی …


    چندان دخیل مبند که بخشکانی‌ام ازشرم ناتوانی خویش
    درخت معجزه نیستم
    تنها
    یکی درخت‌ام
    موجی
    در آبکندی
    و جز این‌ام هنری نیست
    که آشیان تو باشم …
    تخت‌ات و تابوت‌ات.
    یادگاریم و خاطره اکنون.
    دو پرنده یادمان پروازی
    و گلویی خاموش
    یادمان آوازی …





    شاملو

  19. 6 کاربر از Snow_Girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •