آهسته از کنار دیوار گذشت تا کسی عاشقش نشود .چشمش به سایه ای افتاد خودش عاشق شد!!!!
آهسته از کنار دیوار گذشت تا کسی عاشقش نشود .چشمش به سایه ای افتاد خودش عاشق شد!!!!
با سایه ام کنار آمده ام....قرار است بعد تو او همیشه پا به پایم بیاید !
خدا حکمتش را با خیانت و هوس و دروغ به من فهماند... گلچین خوبی بود! حالا در زندگی با حکمتی میمرم!
عاشقانه ای در کار نیستــــــ !
[ عشق قربانی معصوم غرور است هنوز ]
گاهی حواست نیست و کسی را که اصلا فکرش را نمیکنی برای خداحافظی دست تکان می دهد ...
نگاهت میکند ...لبخند می زند ... و شب قبل خواب برایت پیامی میفرستد!
و تو مات و مبهوت جمله را چند بار میخوانی ... چند بار ... چند بار...
[ سخته خدافظـــــــی .....]
دستی که به سمتم دراز شد دستم را گرفت تا موقع سقوط مرا بهتر به سمت پرتگـــــــاه هل بدهد!
خواننده ی هر شعری هستی باش ...امام این شعر زیادی از سرت زیاد بود!
[ کنــــــــارم هستی و بازم دلم تنگ میشه هر لحظه]
عشقـــــــ مفقود الاثری است در خاک غرور !
محض یک رویا هم شده
همین حوالی اگر خواستی
دقیقه ای به هوای آدمیت بنشین.
با یک سبد سیب از بهشت به دیدارت می آیم!
بهار من بیا کمی به آغوشم....
من خود آن پاییزم که بهاری شد وقتی در آغوشی ماند!
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)