تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 14 از 17 اولاول ... 41011121314151617 آخرآخر
نمايش نتايج 131 به 140 از 164

نام تاپيک: شعر های مذهبی

  1. #131
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jul 2012
    پست ها
    1,115

    پيش فرض


    پلک صبوری می گشایی
    و چشم حماسه ها
    روشن می شود
    کدام سر انگشت پنهانی
    زخمه به تار صوتی تو می زند
    که آهنگ خشم صبورت
    عیش مغروران را
    منغص می کند
    می دانیم
    تو نایب آن حنجره ی مشبّکی
    که به تاراج زوبین رفت
    و دلت
    مهمانسرای داغ های رشید است
    ای زن !
    قرآن بخوان
    تا مردانگی بماند
    قرآن بخوان
    به نیابت کل آن سی جزء
    که با سر انگشت نیزه
    ورق خورد
    قرآن بخوان
    و تجوید تازه را
    به تاریخ بیاموز
    و ما را
    به روایت پانزدهم
    معرفی کن
    قرآن بخوان
    تا طبل هلهله
    از های و هوی بیفتد
    خیزران٬
    عاجزتر از آن است
    که عصای دست
    شکستهای بزک شده باشد

    شاعران بیچاره
    شاعران درمانده
    شاعران مضطر
    با نام تو چه کردند ؟

    تاریخ ِ زن
    آبرو می گیرد
    وقتی پلک صبوری می گشایی
    و نام حماسی ات
    بر پیشانی دو جبهه ی نورانی می درخشد :
    زینب !

    شاعر: زنده یاد سید حسن حسینی




  2. این کاربر از orochi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #132
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jul 2012
    پست ها
    1,115

    پيش فرض





    با دست بسته هست ولی دست بسته نیست


    گر چه سرش شکسته ولی سرشکسته نیست



    هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود


    زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست



    رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم


    داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست



    حتی اگر به صورت او سنگ می خورد


    هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست

  4. این کاربر از orochi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #133
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jul 2012
    پست ها
    1,115

    پيش فرض

    چکامه خون






    بخوان چکامه ی خون را زبان به کام نگیر
    بخوان اگر چه ببارند بر سرت شمشیر

    به خون نشسته نگاهت اگر صبور بزرگ !
    وگر که داغ تو را کرده است یک شبه پیر

    چقدر شعله ی صبرت قشنگ می رقصد
    ودرد را چه بزرگانه می کنی تحقیر

    ببار خواهر غمدیده هُرم آهت را
    کنار پیکر خونین شیر های د لیر

    بگو به گریه نشسته ست آب و آتش و خاک
    بگو که آه شقایق شده ست دامنگیر

    بگو فرات ، خجالت زده ست از رویت
    بگو که پیش تو کوچک شده ست خنجر وتیر

    چقدر چشم تو همرنگ لاله ها شده است
    گرفته از تب آن چشم آسمان تأثیر

    غزل گریستمت باز زخم جاری شد
    بیا ودست دلم را به رسم لطف بگیر

  6. #134
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jul 2012
    پست ها
    1,115

    پيش فرض

    زن مگو مرد آفرین روزگار
    زن مگو بنت الجلال اخت الوقار

    زن مگو عرش خدا را قائمه
    یک محمد یک علی یک فاطمه

  7. #135
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jul 2012
    پست ها
    1,115

    پيش فرض


    نه تنها زینب از دین یاوری کرد
    به همت کاروان را رهبری کرد

    به دوران اسارت با یتیمان
    نوازشها به مهر مادری کرد

  8. #136
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    پست ها
    62

    پيش فرض


    سید حمیدرضا برقعی

    بست روی سر عمامه پیغمبر را
    رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را

    من به مهمانی تان سوی شما آمده‌ام
    یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده‌ام

    ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
    پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم

    ننوشتید زمینها همه حاصلخیزنذ؟
    باغهامان همه دور از نفس پاییزند

    ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
    در فراوانی این فصل تو را کم داریم

    ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
    نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله

    حرف هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
    چشمه هاتان همگی از ده بالا گِل بود

    باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند
    آیه‌ها را همه با هلهله پاسخ دادند

    نیست از چهره آیینه کسی شرمنده
    که شکم ها همه از مال حرام آکنده

    بی‌گمان در صدف خالی‌شان درّی نیست
    بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست

    بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود
    قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود

    آی مردم پسر فاطمه یاری می‌خواست
    فقط از آن همه یک پاسخ آری می‌خواست

    چه بگویم به شما هست زبانم قاصر
    دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر

    در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
    ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت

    همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
    غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست

    چون ابالفضل به ابروی خودش چین انداخت
    خویش را از دل گهواره به پایین انداخت

    خویش را از دل گهواره می اندازد ماه
    تا نماند به زمین حرف اباعبدالله

    آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد
    با همان گریه خود غسل شهادت می کرد

    گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد
    گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد

    عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
    داستان را همه اهل حرم می دانند

    بعد عباس دگر آب سراب است سراب..
    غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب…

    مرغِ در بین قفس این در و آن در می‌زد
    هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد

    آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟
    علی از فرط عطش سوخت، خدا می فهمد

    می رسد ناله آن مادر عاشورایی
    زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی

    کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
    و خدای من تو نیز بزرگ است علی

    کودک من به سلامت سفرت، آهسته
    می‌روی زیر عبای پدرت آهسته

    پسرم می روی آرام و پر از واهمه‌ام
    بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام

    پسرم شادی این قوم فراهم نشود
    تاری از موی حسین ابن علی کم نشود

    تیر حس کردی اگر سوی پدر می‌آید
    کار از دست تو از حلق تو بر می‌آید

    خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن
    قد بکش حنجره‌ات را سپر بابا کن

  9. این کاربر از fa110135 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #137
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    پست ها
    62

    پيش فرض


    سید حمیدرضا برقعی

    ...ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
    مثل تیری که رها می شود از دست کمان
    خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
    بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
    مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
    مست می آمد و رخساره برافروخته بود
    روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
    بر تنش دست یدالله حمایل بسته
    بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد
    زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
    یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
    آمده باز هم از جا بکند خیبر را
    آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
    معنی جمله در پوست نگنجیدن را
    بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
    زیرپایش همه کون و مکان می چرخید
    بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
    رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
    آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
    گفت:لاحول ولاقوه الابالله
    مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
    به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
    آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
    بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
    رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
    پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
    نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
    به تماشای نبرد تو خداوند آمد
    با همان حکم که قرآن خدا جان من است
    آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
    ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
    دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
    آه آیینه در آیینه عجب تصویری
    داری از دست خودت جام بلا می گیری
    زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای
    به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
    پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
    از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
    غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
    آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا*
    گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
    با فغان پسرم وا پسرم می آید
    باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
    ولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟!
    کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
    یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
    مثل آیینهء در خاک مکدر شده ای
    چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!
    من تو را در همه کرب و بلا می بینم
    هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
    ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی
    کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
    مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
    باید انگار تو را بین عبا بگذارم
    باید انگار تو را بین عبایم ببرم
    تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم...

    کریمی: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    برقعی: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  11. #138
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    پست ها
    62

    پيش فرض

    سید حمیدرضا برقعی

    نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
    نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

    شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده
    و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده

    زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
    تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری-

    جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت
    از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت

    مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم
    جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حی یا قیوم

    خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی
    و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی

    خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
    از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی

    تو می رفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم
    به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم

    تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد
    چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد

    حدود ساعت سه ، جان من می رفت آهسته
    برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته

    بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
    خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها با من

    تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود
    ولی از پا نیفتادم ، شکستم بی صدا در خود

    شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم
    قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم

    نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
    نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

  12. #139
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    پست ها
    62

    پيش فرض

    سید حمیدرضا برقعی

    با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
    در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
    ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
    شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

    احساس کرد از همه عالم جدا شده است
    در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است

    در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
    وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
    وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
    مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

    باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست
    شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست

    بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
    دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت
    یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت
    تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

    حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
    دارد غروب فرشچیان گریه می کند

    با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
    بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
    او را چنان فنای خدا بی ریا کشید
    حتی براش جای کفن بوریا کشید

    در خون کشید قافیه ها را ، حروف را
    از بس که گریه کرد تمام لهوف را

    اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
    بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
    این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
    "خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت

    بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"
    اوکهکشان روشن هفده ستاره بود


    خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
    پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
    خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
    شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...

    در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس
    شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

    لینک دانلود شعر خوانی برقعی
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  13. این کاربر از fa110135 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #140
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    پست ها
    62

    پيش فرض

    «امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
    عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است»

    امشب از جام دعا، جام نمازش، مست است
    عصر فردا که شود بر سر نی رقصان است

    امشب از شوق شهادت به جهان می‌خندد
    عصر فردا ز غمش، جنّ و بشر گریان است

    بوی پیراهن یوسف همه جا می‌پیچد
    عصر فردا همه‌ی کرب و بلا، کنعان است

    ::

    مرده بودیم ولی عشق تو احیامان کرد
    تا ابد در رگ ما، خون تو در جریان است

    {رضا احسان‌پور :: محرم الحرام 1433}


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •