کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
جام می
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
جام می
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
میخور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است
گل
بدادش سه جام دمادم نبید
می سرخ و جام از گل شنبلید
فرسنگ
از آن پس که اندر بیابان رسی
یکی منزل آید به فرسنگ سی
لشگر
صبح سرمی کشد از پشت درختان خورشید
تا تماشا کند این بزم تماشائی را
جمع کن لشکر توفیق که تسخیر کنی
شهریارا قرق عزلت و تنهائی را
دیدار
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
گیتی
در همه گیتی نگاه کردم و بازآمدم
صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او
گناه
عیب رندادن مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
ویرانه
ويرانه نه آنست كه جمشيد بنا كرد
ويرانه نه آنست كه فرهاد فرو ريخت
ويرانه دل ماست كه با هرنگه تو
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ريخت
سرو
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند////////////همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند.
اشک
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)