نثار خاک رهت نقد جان من هرچند............که نیست نقد روان را بر تو مقداری
نثار خاک رهت نقد جان من هرچند............که نیست نقد روان را بر تو مقداری
یاران ره عشق منزل ندارد.:.:. این بحر مواج ساحل ندارد
بذر غم عشق در مزرع دل .:.:. ز درد و محنت حاصل ندارد
عشق است کاری مشکل که عالم .:.:. کاری بدینسان مشکل ندارد
باری که حملش ناید زگردون .:.:. جز ما ضعیفان حامل ندارد
صغیر اصفهانی
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
...
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
دردا که ز حجران تو ای جان جهان .:.:. خون شد دلمو دلت نه اگاه از من
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزدایرانیان است و بـــس
ندادند شـیر ژیان را بکــس
همه یکدلانند یـزدان شناس
بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس
فردوسی
سایه تا بازگرفتی زچمن مرغ سحر / اشیان درشکن طره شمشددنکرد
دیم آلالهای در دامن خار
واتم آلالیا کی چینمت بار
بگفتا باغبان معذور میدار
درخت دوستی دیر آورد بار
رشته ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود
دال بده![]()
دل شاد از دل زارش خبر نی
تن سالم زبیمارش خبر نی
نه تقصیره که این رسم قدیمه
که آزاد از گرفتارش خبر نی
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)