گفتم که بیا ، گفتا نمیام
همچنان منتظرم در دلم شوریست در نگاهم خاموشی چشم انتظار صبور همچنان نگران فردا.
غلام همت آن نازنینم ...که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم .... که هرچه کرد با ما آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود ...ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
همه چی ارومه من چقد خوشحالم.......![]()
میشه سبک شعرت رو بگی؟ به این سبک علاقه مند شدمهمه چی ارومه من چقد خوشحالم.......![]()
راستش اون مصرع بعدیش خیلی باهام سازگار نبود.چون الان خونه تنهام.سبکشو نمیدونم ولی الان همینم که نوشتم.![]()
واران وارانه عزیزکم گل ریزه ریزه
وعده بهار دا عزیزکم یه خو پائیزه
واران وارانه عزیزکم واران ترم که
سوزه چو خمار عزیزکم له دین درم که
شرطو له داغت عزیزکم هرگز نخنم
برگی عزیتی عزیزکم له بر نکنم
شیرین شیرینه شیرین شمامه
ساتی نینمت عزیزکم عمرم تمامه
روزگار غریبی است نازنین ...
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
![]()
من آنطور که می خواهی نیستم
مثل استعاره ها
افسانه ها
مثل واقعیت حتی
نیستم
من قصه ای نیستم با پایان خوب
شبی نیستم که منتظر روز باشد
و ننشسته ام به انتظار قفلی که باز کند قفسم را
من پنجره ای هستم که بازش نکرده هیچکس
هیچکس!
آن سوی پنجره خورشیدی نیست
ماهی نیست
ستاره ای نیست
آن سوی پنجره فصل ها همه مرده اند
و کویر له له می زند برای قطره ای آب!
آن سوی پنجره حرفی است تازه اما تلخ
و هیچکس درنگ نکرده برای فهمیدنش
و هیچکس برای تفاوتش ارزشی قائل نیست
انگار که هیچکس تا بحال ندیده است
که پنجره ای رو به ديوار باز شود..!
نمیدونم کی هستم
نمیدونم کجا هستم
نمیدونم مشکل چیه
نمیدونم چرا اینجوری شد
نمیدونم چرا اینجوریه همه چیز
نمیدونم اینجا چه خبره
نمیدونم قراره چی بشه
نمیدونم چرا نمیدونم
نمیدونم چرا فکر میکنم نمیدونم
تنها چیزیکه با دونستنش خوشم اینه که زمانه که همه چیزو میدونه
سبک: نوی نیماییه مشوش و مجحول الحال
Last edited by Reza Razor; 20-06-2010 at 21:51.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)