مردی ازدواج کرد. اما عروس نه مسواک زده بود و نه حمام رفته بود و نه به خودش عطر زده بود، به همین دلیل بوی گندی از زیر بغل و دهانش می آمد که حال داماد را خراب کرد. داماد گفت: لااقل بگوز، شاید یک بوی خوبی بدهد.
-
بچه ای پیش پدرش رفت و گفت: آقا جان! داداشم به من میگه زیادی نخور.
پدر گفت: داداشت غلط کرد، برو هر چقدر دلت می خواد بخور.
-
یوزباشی متلک گوی معروف اصفهان برای قضای حاجت به مستراح مسجد شاه رفت و گفت: اهن!
اما کسی که در مستراح بود با صدای بلند گوزید.
یوزباشی دوباره گفت: اهن!
کسی که در مستراح بود دوباره با صدای بلند گوزید.
یوزباشی گفت: خب مرد حسابی! تو که توپخونه ات به این عظمته و غذای شش ماهت هم زیر پاته، چرا علیه دولت یاغی نمی شی؟
-
زن مثل چیست؟
یک نظریه فرانسوی: زن مثل گل است، باید او را بوئید.
یک نظریه آلمانی: زن مثل ماشین خوب است، باید از او بخوبی مواظبت کرد و از او حداکثر استفاده را کرد.
یک نظریه انگلیسی: زن مثل لیره استرلینگ است، باید ارزش آنرا حفظ کرد.
یک نظریه ایتالیایی: زن مثل تابلوست، باید خوب همه جایش را نگاه کرد.
یک نظریه ایرانی: زن مثل صفحه گرامافون است، بعد از اینکه از یک طرفش استفاده کردی باید برش گردانی و از طرف دیگرش هم استفاده کنی.
-
مردی برای دوستش گفت: خوابی دیدم که نصفش راست بود و نصفش دروغ، خواب دیدم که یک میلیون تومان از یک بانک دزدیدم، چند پلیس مرا تعقیب کردند. از دست پلیس ها فرار کردم، اما به هر کوچه ای که می رفتم پلیس ها می آمدند، بالاخره در یک خانه که درش باز بود وارد شدم و موفق شدم از دست پلیس ها فرار کنم، اما از ترس ---- توی شلوارم.
دوستش گفت: کجای این خواب راست بود؟
مرد گفت: صبح که بلند شدم دیدم پولها نیست، اما ریده بودم توی شلوارم.