اتفاقا من همین امروز به صورت تصادفی مصاحبه ی شما رو خوندم و متوجه محل سکونت شدم ( ناقلا واسه کلاس نوشتی سیسیل؟نوشته شده توسط MaFia
)
بله بله بله ، کاملا روشن شد.
--
--
اتفاقا من همین امروز به صورت تصادفی مصاحبه ی شما رو خوندم و متوجه محل سکونت شدم ( ناقلا واسه کلاس نوشتی سیسیل؟نوشته شده توسط MaFia
)
بله بله بله ، کاملا روشن شد.
مثل اينكه موضوع تاپيك عوض شده !!!!!!!!!!!
عکسی جالب از سوتی اداره راه و ترابري![]()
![]()
سلام سلام ایول به مرام همتون خیلی باحالید ... ممنونم کلی با خوندن اینها حال کردم ....
--------------------
چندتا سوتی باحال دارم که مال سالهای مختلف هست ولی اصلا +18 یا شبیه این نیست![]()
--------------------
1-سال سوم دبیرستان---4 سال پیش--
- سر کلاس درس ....
- موضوع بحث بین من و همکلاسیهام در مورد اردوی دو روزه برای قبل عید نوروز---
-------
در این لحظه معاون وارد کلاس شد و از معلم نیم ساعت آخر رو گرفت تا با ما راجع به
اردو صحبت کنه....
خوب نشستیم پای صحبت....
معاون : بچه ها با اردوی شما موافقت شده.![]()
من : مگه میتونستن موافقت نکنن.![]()
معاون : ببین اگه یک بار دیگه این حرفو بزنی اردو کنسل میشه...![]()
من : ببخشید!!!!![]()
معاون : بچه ها یکسری مواردی هست که باید بگم ... از آوردن نوار و ورق خودداری کنیدچون اگه ببینم
اونوقت حالتون رو میگیرم .... و اردو زهرتون میشه....
یکی از بچه ها : آقا مگه نوار چشه .... من که میارم ...![]()
معاون : تو غلط کردی....
(کلاس شلوغ شد)![]()
من: اجازه من هم ورق میارم
.....
(کلاس ساکت شد)![]()
(معاون اومد بیاد به طرف من با حالت خشن)![]()
![]()
بغل دستیم (در گوشی) : خاک تو سرت بدبخت شدی.![]()
(معاون اومد جلوم وایساد).
معاون : بلند شو ببینم ... چی گفتی.
من : (با حالت ترس): گفتیم ورق میارم.
معاون : تو غلط کردی با کسی که بیاره و باهات بازی کنه.گمشو بیرون.اومد بزنه تو گوشم که من خودمو کشیدم عقب![]()
معاون در حالی که حالش گرفته بود رو کرد به مبصر کلاس گفت : برو مدیر رو بیار.
همکلاسیها : هووووووووووووو.....![]()
معاون : زهرمار خفه شین ....
(بعد چند لحظه) در باز شد و مدیر اومد(مدیر ما خیلی خشن بود )![]()
مدیر: چی شده.
معاون : این جناب (با انگشت به من اشاره کرد) میخواد برای اردوی دو روزشون ورق بیاره و بازی کنه .
مدیر : (با نگاه خشانت انگیز!!!!) یوسف... راست میگه.
من : بله.![]()
مدیر : تو غلط کردی ..![]()
![]()
من : (دیدم اوضاع خرابه ) آقا آخه من خیلی بازیشو دوست دارم....
همکلاسیها : هووووووووو ... (دست زدن)![]()
مدیرو معاون
(همزمان) : خفه ... بیشعورها....
مدیر : یوسف خان به خاطر این جسارتت تنبیه میشی ... میفرستمت حراستسازمان ....
میخوای بازی حرامرو بین بچه ها رواج بدی .... بیتربیت بی نزاکت....
من : اجازه کجاش حرومه ... همه دارن بازی میکنن ...![]()
مدیر : یعنی میگی حلاله .... کجا همه بازی میکنن ... حداقل نصف مردم ایران بلدش نیستن![]()
من : کی میگه همه بلدن.....
مدیر : یوسف خیلی پر رو شدی .... گمشو از کلاس بیرون....
من : به خدا همه بلدن ... حتي خود شما....
مدیر : (مثل تام تو برنامه تام و جری از سرش بخار اومد بیرون)... تو غلط کردی من بلدم...
(اومد جلو و یقه من رو گرفت و از رو صندلیم هولم داد وسط کلاس)(مدیر در همین حال داد زد):اخراجییی...
مدیر : میخوای ورق بیاری ها ... من میدونم و تو....
من : به خدا حروم نیست ... جرم نیست ...
مدیر (اومد پشت یقه من رو گرفت بکشه بیرون از کلاس)
من : آقا یه لحظه اجازه بدین ...
مدیر : بگو ... چته ....
من : (رو کردم به بچه ها) .... بچه ها خدائیش ورق حرومه.... اونم ورق کا غذ واسه اسمو فامیل
.....
( در همین لحظه همه نگاه ها متعجب به سوی من![]()
....
چند ثانیه بعد کلاس از خنده منفجر شد![]()
![]()
)
همکلاسیها : ( در حال زدن روی صندلیها و هو هو کردن اسم منو صدا میزدن)
مدیردستمو گرفت رفتیم بیرون ... معاون
هم زورش به کلاس نرسید .... رفت تو دفتر و زنگ تفریحو زد ...
از روی ساعت راهرو دیدم که 10 دقیقه زود تر زنگ رو زدن....
(تو دفتر من و مدیر و چند تا از معلم ها به همراه معاون)
معاون در حال توضیح به معلمهای دیگه ... مدیر در حال تماس با محل کار پدرم ...
بعد از تعریفهای معاون .... من شاهد خنده های معاون و معلم ها بودم ...
مدیر همچنان در کف این اتفاق دست و پا میزد....
بعد از 15 دقیقه سر پا ایستادن ....
معاون زنگ کلاس رو زد ....
در دفتر باز شد و پدرم اومد تو ....
مدیر و معاون به همراه معلمها به نشان احترام از روی صندلیهاشون پا شدند ....
مدیر در حال توضیح اتفاق به پدرم ....
پدرم بعد از اتمام توضیحات زد زیر خنده... البته نیش خنده
....
خلاصه .... تموم شد .... من تعهد دادم .... اردو هم رفتم ....
ورق (اصل).... نوار
.... بعضیا هم سیگار
... و حتی قلیان هم
... آوردن
اینو بگم که معاون هم با بچه ها ورق بازی کرد.....
---------
این سوتی مدیر ما بود ..... شاید هم خاطره بود .... امیدوارم خوشتون اومده باشه ... منتظر بعدیها باشین
متشکرم
یوسف
دوستاني كه در اين تاپيك سوتي هاي خود را مينويسند مطمئن باشند بزرگترين سوتي عمر خود را داده اند![]()
اقا جون اين آخرش واسه من جالب بود معاونه كه مخالف ورق بود خودشم هم با بچه ها نشسته بازي كردنوشته شده توسط Y.O.U.S.E.F.P.3.0
![]()
کشتین منو از خنده
امرو ز ترم شروع شده اصلا حال نداشتم
حالم و جا اوردین
منم چنتا سوتی دارم اروم اروم میگم
اولیش اینه
اقا ترم اوله نشستیم تو کلاس ریاضی خودشم موقعیت لژ
با دو تا از دوستام داریم در مورد بعضی از همکلاسیا بحث میکنیم
هر هر می خندیم
بیچاره استادم هی با چشم و ابرو به ما میگه بس کنیم (مارو هم که جو اخذ کرده بود که کلاس و زدیم به هم حالیمون نبود)
اخر یهو چرخید و منو با نیشای تا بنا گوش باز که بهش زل زده بودم دید
با دست اشاره کرد بهم و گفت :اقا گفتم: ما
گفت :بله شما . برو از کلاس بیرون و دیگه نیا فقط بیا امتحان بده
منم با افتخار تمام از این که اولین اخراجی کلاسم رفتم تا دم در
نمیدونم چی شد گفتم :اقا این جلسه رو میریم ولی دیگه تکرار نمیشه
بیچاره مات مونده بود گفت خیلی خوب
من خودم موندم چی گفتم اون منو از کلاس اخراج کرده بود می گفت دیگه سر کلاس نیام من چی می گفتم
فقط در و وا کردم ودر رفتم
بعد یکی از دوستام بعد کلاس حالیم کرد قاطی کرده بودم
------------------------------------------------------------------------------------------
اگه قشنگ نبود ببخشید
باید اوجا بودید و میدین
منم شدم سوتي گير اينجا
اول يه سوتي از اقا مهدي گرفتم
الانم نوبت اقا ميلاد پوررجب شده
آييييييييييي اقا ميلاد يا سوتيتو بگو همه بخندن
يا خودم ميگمااااااااااا
زود باش
اين يك تهديد جدي بود![]()
![]()
شما مثل اینکه نفهمیدین ! منظور از ورق همون کاغذ هست ! یعنی معاون هم اسم فامیل و ... بازی کردهنوشته شده توسط nishnish
ايول .نوشته شده توسط Soso
خوشم اومد .
به اين ميگن IQ .
![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)