حکايت129
پيرمردی را گفتند : چرا زن نکنی ؟ گفت : با پيرزنانم عيشی نباشد . گفتند : جوانی بخواه ، چون مکنت داری . گفت : مرا که پيرم با پيرزنان الفت نيست پس او را که جوان باشد با من که پيرم چه دوستی صورت بندد ؟
پرهفطاثله جونی می کند
غشغ مقری ثخی و بونی چش روشت
زور بايد نه زر كه بانو را
گزرى دوست تر كه ده من گوشت