منصور در حالیکه می خندید ، گفت: پس مال منو میخوای نه خودمو ، وروجک!
- این دوره زمونه فقط اسکن جونم
- باریکلا! دیگه چی میخوای ، جونم
- دیگه.......دیگه یه دل پاگ ، اما بعدها ایشاءا...
- اونکه از جون و دل
- ممنونم
- گیسو جان، تو خیلی قانعی .منو خجالت ندی
- بیا عرقت رو پاک کنم، عزیزم
کمی تو چشمهای هم خیره ماندیم.گفتم : من وجودت رو میخوام منصور. قلب و روحت رو میخوام .یادته گیتی تو دفتر خاطراتش چی نوشته بود؟حاضرم روی یه گلیم پاره زندگی کنم و روی همون، سفره محبت تو رو پهن کنم وغذای روح بخورم .از سوراخ های اون گلیم پنجره محیت بسازم که به قلب تو باز می شن
- آره یادمه
- حالا من حاضرم آسمون خدا رو سقف سرم کنم و زمین خدا رو فرش زیر پام .ولی فقط در کنار تو باشم و تو بشی ستون زندگیم .غذام بوسه تو وآبم بارون رحمت الهی
- تو وگیتی برای من دوتا فرشته الهی بودین و هستین
دستم را روی قلب منصور گذاشتم وگفتم : تا وقتی زنده ام که این قلب ضربان داره .نه اینکه فکر کنی اگر خدای ناکرده نباشی خودکشی میکنم، نه، ولی میشم مرده متحرک.خود به خود فنا می شم .تا این حد بهت وابسته م منصور.
- منم همینطور نازنینم!قشنگم!
مادر وارد سالن شد وگفت: شما دوتا خیالتون راحت شد؟مگه کار و زندگی ندارین ، اینطور به هم چسبیدین و همدیگر رو ول نمی کنین؟
زدیم زیر خنده .منصور گفت : نه مامان، کار و زندگی نداریم .چون همدیگر رو داریم .عشق میشه زندگیمون ، خدا هم میشه نگهدارمون
- انشاءا.... الهی قربون جفتتون برم. زنده باشم عروسی تون رو ببینم .مطمئنم این آرزوی گیتی هم هست
- بله همینطوره
- امروز شرکت نمی رین؟
- نه
- برو فکر نون باش که خربزه آبه
- گیسو میگه رو گلیم پاره هم با من زندگی میکنه، حتی رو زمین .پس مشکلی نداریم
- گیسو میل خودشه ، ولی بنده نمی تونم رو گلیم پاره زندگی کنم .گیسو که این حرفو میزنه، انگیزه داره ، یعنی تو رو داره .من بدبخت کی رو دارم ؟ الکی بشینم رو گلیم پاره ، نون خشک سق بزنم و شما دوتا رو ببینم که چی بشه؟ مگه خلم بچه؟ یاالـله بلند شو برو سر کار
قهقهه خنده بلند شد.ثریا هم لبخندزنان از ساختمان بیرون رفت
آهسته به منصور گفتم: منصور مادر انگیزه میخوان. باید فکری به حال ایشون بکنیم
- سر اون انگیزه رو بیخ تا بیخ می برم
در دلم گفتم : بیچاره بابام گیر چه یزیدی افتاده وخبر نداره!
مادر گفت: گیسو جان تکلیف منو زودتر مشخص کن .من باید برم یا بمونم؟
- منظورتون چیه؟
- خب اینجا خونه تو ومنصوره. منصور هم که بدتر از باباش بلده به تو بگه چشم. حالا تو مادر شوهر میخوای یا نه؟
- من بدون شما تو این خونه نمی مونم مادر جون. شما عزیز ما هستین
- الهی فدات شم .منم بدون شما نمی تونم زندگی کنم
منصور بلند شد وگفت: بریم تا این مادر و دختر بیرونمون نکردن
- کجا میخوای بری منصور؟
- می رم سری به شرکت بزنم .از اون طرف هم می رم پدر رو میارم اینجا
- پس من هم میام
- شما دیگه می مونین و استراحت می کنین .از این به بعد ریاست منزل به عهده شماست
- البته، مادر ملکه این منزل هستن
- ببین منصور، از حالا بهتره سنگهامون رو وا بکنیم.بنده شرکت و شما رو رها نمی کنم ، تنها هم بیرون می رم .حالا تصمیم بگیر.مادر رو هم شاهد می گیرم
- حالا تو شروع کردی گیسو؟ اخلاق منو که می دونی
- باشه .پس زندگیمون رو شروع نمی کنیم ، برو فکرهات رو بکن، بعد بیا دنبالم
- نه قربونت برم، برو حاضر شو بریم شرکت .تنها هم خواستی می تونی بری بیرون. اصلا برو کره مریخ ، کسی جرات داره اظهار نظر کنه؟
- روی هرچی مرده سیاه کردی منصور. بی اراده! می گن زنهای دوم شانس دارن، راسته!
- چه کنیم دیگه مامان جون؟دیگه کی رو پیدا کنم که مثل گیسو برام عزیز باشه؟
مادر چشمکی به من زد و گفت : برو که نونت تو روغنه گیسو جان
بالا رفتیم و آماده شدیم .سر راه منصور شیرینی خرید و در شرکت همه را از نامزدیمان باخبر کرد .همه تبریک گفتند .فرهان بیچاره چنان جاخورده بود که شرمنده شدم .تبریک مصلحتی گفت، ولی می دانستم که در دل منصور را لعنت می کند. کمی برایش ماجرا را توضیح دادم .او هم ظاهرا پذیرفت
***************************
بعد از ظهر به خانه پدرم رفتیم، ناهار را همان جا خوردیم، بعد با بهرام تماس گرفتن .((سلام دکتر مقتدر))
- سلام گیسوخانم، حال شما؟
- ممنونم، والـله شرمنده م
- دشمنتون شرمنده باشه ، اما خبر غیر قابل انتظاری بود .اول فکر کردم مادر باهام شوخی می کنه .وقتی فهمیدم جدیه، عرق سردی روی پیشونیم نشست
- متاسفم ، نمی دونم چطور عذرخواهی کنم؟
- عذرخواهی لازم نیست .تنها این گله رو دارم که ای کاش اول خوب فکر می کردین بعد مهمون دعوت می کردیم
- حق با شماست .اما به من این حق رو بدین که با کسی ازدواج کنم که بیشتر بهم نیاز داره .اینطوری روح خواهرم هم آرامش بیشتری داره. من ومنصور بعد از مرگ خواهرم به هم علاقمند شدیم، ولی به دلایلی هردو ملاحظه می کردیم. منصور قبل از شما از من خواستگاری کرد و جواب منفی گرفت . خب، من به شما هم علاقمند بودم ، اما هرچی خواستم دلم رو از سنگ کنم نتونستم .اینه که شرمنده م
- خواهش میکنم .راستش، من بارها پیش خودم می گفتم چطور جناب مهندس ازشما، که هم شبیه خانمشون هستین و هم زیبا و باوقار، خواستگاری نمی کنن .برام عجیب بود. برای همین هم خودم با تاخیر خواستگاری کردم
- در هرصورت برای خوشبختی ما دعا کنین .شما به گردن من و پدر حق دارین وما محبتهای شما رو با بدی جواب دادیم
- اختیار دارین .من وظیفه م رو انجام دادم .شما هم کار خوبی کردین .درسته که من به شما خیلی علاقه دارم ، اما مهندس به شما بیشتر نیازمندن و برای من فرصت زیاده
- بله، واقعا بهتر از من قسمت شما میشه. ازخانواده تون عذرخواهی کردم، ولی باز هم شما عذرخواهی کنین
- انشاءا... به پای هم پیر شید .به مهندس سلام وتبریک مارو ابلاغ بفرمایین
- ممنونم .ایشون میخوان با شما صحبت کنن .گوشی خدمتتون
- سلام، دکتر جان........ممنونم، ما خجالت زده ایم .......... مطمئنم که فرد تحصیلکرده وباشخصیتی مثل شما، شرایط ما رو درک میکنه..........خواهش میکنم ، سپاسگزارم........انشاءا.... عروسی شما.......بله، گیسوجان حرف نداره . حق با شماست و البته من گیسو رو از شما دارم .متشکرم .به خانواده سلام برسونین .عذرخواهی ما رو بپذیرین و پیش ما بیایین..........خدانگهدار
وقتی گوشی را گذاشت، پدر گفت: نکنه ایندفعه یه قرصی به ما بده که روونه امین آبادمون کنه و تلافی در بیاره .گیسو بگم خدا چی کارت کنه بچه
**********************************
در طول آن دو هفته به خرید عروسی وکارهای مربوط به جشن پرداختیم .اتاق خوابمان را هیچ تغییر ندادم، چون سلیقه گیتی عزیزم بود ودوست داشتم خاطره اش همیشه در یادمان زنده بماند .روز قبل از عروسی دسته جمعی به بهشت زهرا رفتیم و از گیتی مجددا اجازه گرفتیم و تشکر کردیم