به بارانی ترین ابر سپرده ام
دلتنگی چشمانم را
بسراید...
به بارانی ترین ابر سپرده ام
دلتنگی چشمانم را
بسراید...
شعر باران من اینجا گم شد
آه جای تر او خالی ماندشعر باران من آن اوج عزیزکه غم غربت من ویران کردشعر باران من ای شعر دلمتا تو رفتی دل من پر زده استلیک این صفحه بدون تو سفیدوخالیمی نگارم در آنمن کنون تا غم نیستنت حس نشودرفتی و حس قشنگ بارانمن هنوز و هر روزدر دل خود دارمحس زیبای طراوت،شادیحس عشقی زیباکه تو باران تو به من می دادیقصه کوته کردمباز باران آمداز هوا یا ز دو چشم خیسم؟نیک بنگر!چه تفاوت دارد...
صدای گام های سبز باران است
اینجا می رسند از راه اینک
تشنه جانی چند دامن از کویر آورده گردآلود
نفسهاشان سراب آغشته سوزان
گامهاخشک و غباراندوه
اینجامی رسند از راه اینک
مردماني دردپرور پیکرآلوده
نشاط از چهره هاشان رخت بربسته
قلبها پیر و ترک خورده
نه درقاموس لبهاشان تبسم نقش می بندد
نه تنها قطره اشکی میزند
از خشکرود چشمها بیرون
......خداوندا
....ندانم می رسد فریاد من تا ابر
....تا گردون صدای گامهای سبز
باران است
امروز که دل غمگین بود
غم دوری تو را می پیمود
شاید امروز که باران بارید
به هوای دل من می بارید ...
در راه باران
از خانه اي عبور مي كني
من اسمش را خانه ي انتظار گذاشته ام
مسجد سهله
خانه همان كسي كه روزي مي آيد
و جهان در انتظار اوست
تو اكنون اجازه يافته اي كه در بيت او داخل شوي
لحظه به لحظه
ساعت به ساعت
روز به روز
ماه به ماه
سال به سال
انتظار و انتظار . . .
بغض عجيبي حكم فرما بود
و من زمزمه اي را شنيدم كه مي گفت:
ترسم كه بيايي و من آن روز نباشم
اي كاش كه من خاك رهه كوي تو باشم
به او گفتم
باران که ببارد
عادت خواهي کرد به گريستن در باران
و اشک هاي تو
باراني خواهد شد
هم چون تمام باران ها ،
خنديد؛ او عادت را نمي فهميد...
سرد است....
من
به دستان تو ميانديشم
و از پنجره هاي بسته
دلم ميگيرد.
قنديل ها
از پنجره ها آويزان اند!
تا دورها
شكفته ميشوي
به قامت خيال
در صداي باران
و شب
مرا و باران را
ميبرد تا دورها.
شكفته ميشوي
به قامت خيال
و پرده كه كنار ميرود
ناودان ها
هنوز ميخوانند!
پشت یه دریا خاطره
پشت دو کوه
پشت یه دست مه گرفته
روی برگ نازک گل
زیر درخت ساکت باغ
کنار رنگ پنجره
تو دل یک دست کویر
در اوج هجوم نازک نور
سر دو بار بارون خیس
دست نحیف برگا
می شد یه دست رخت زمین
یه آدم بود ....که دیگه نیست !!!!
زیر باران
زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای بهم بزنیم
نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت كهنه را به هم بزنیم
وزباران كمی بیاموزیم
كه بباریم وحرف كم بزنیم
كم بباریم اگر ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
چتر را تا كنیم وخیس شویم
لحظه ای پشت پا به غم بزنیم
سخن از عشق خود به خود زیباست
سخن عاشقانه ای بهم بزنیم
قلم زندگی را به دست دل است
زندگی را بیا رقم بزنیم
قطره ها در انتظار تواند
زیر باران بیا قدم بزنیم
دیریست دلم گرفته باران
اشکم که ز غم سرشته بارانباران برِ من ببار باران
از او خبری بیار باران
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)