آزادی یعنی اینکه می خواهم نه برده باشم و نه برده دار(آبراهام لینکلن)قبول كنيد كه هركسي خطرناك است و قبول كنيد كه هيچكس خيلي خطرناك نيست!(آبراهام لینکلن)
آزادی یعنی اینکه می خواهم نه برده باشم و نه برده دار(آبراهام لینکلن)قبول كنيد كه هركسي خطرناك است و قبول كنيد كه هيچكس خيلي خطرناك نيست!(آبراهام لینکلن)
آدم ها بعضي وقتا آنقدر احمق ميشوند كه ميخواهند وظيفه دفاع از ديگران رو به عهده بگيرند در صورتي كه حتي قادر به دفاع از خود هم نيستن.
آلبرت انیشتین :
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت توضیحش بدی !
---------- Post added at 10:09 AM ---------- Previous post was at 10:08 AM ----------
آلبرت انیشتین :
دستهایت را برای یک دقیقه بر روی بخاری بگذار ، این یک دقیقه برای تو مانند یک ساعت میگذرد . با یک دختر خوشگل یک ساعت همنشین باش ، این یک ساعت برای تو به سرعت یک دقیقه میگذرد و این همان قانون نسبیت است !
در نبرد بین انسانهای سخت و روزهای سخت این انسانهای سخت هستند که میمانند نه روزهای سخت.
برای انسان های بزرگ بن بستی وجود ندارد ، چون آنها معتقدند یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت.
زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه گلهای سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گلسرخی را بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است.
زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند.
بيژن پاکزاد « دنيا گفت همنوا و هماهنگ با من باش. دنيا گفت در کمترين پايه باقي بمان. دنيا گفت مصالحه و سازش کن ...و من دنياي خود را ساختم.»
اگر روزی دشمن پیدا کردی بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی. اگر تهدیدت کردن بدان در برابرت نا توانند. اگر خیانت دیدی بدان قیمتت بالا است. اگر ترکت کردند بدان با تو بودن لیاقت می خواهد
ساعتها را بگذارید بخوابند . بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست . . .
رهایی و آزادی ، برآیند پرستش خرد است و دانایی .
ارد بزرگ
به قدری این سخنان دکتر شریعتی زیباست که خوندنش همیشه و همه جا به آدم میچسبه،حرفایی رو از دل ما میزنه که ما هرچی تلاش میکنیم نمیدونیم چه جوری بگیم:
خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی، لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی، به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته، تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی، زمین و آسمان را کفر میگویی، نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان، تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر، عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی، نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی، ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است . . .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)