تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 14 از 87 اولاول ... 41011121314151617182464 ... آخرآخر
نمايش نتايج 131 به 140 از 866

نام تاپيک: نويسندگان عزيز ميخواهيم داستان بنويسيم!

  1. #131
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض

    بزن دو، بزن دو، بچه ها زود باشيد الان مسابقه شروع ميشه جا ميمانيم.
    مرد از پشت تلويزيون بيرون امد،سري خاراند و گفت:
    نه،اين درست بشو نيست،من ميزنم دو شما هولش بديد،شايد روشن شد
    اينكه جاي بحث ندارد فضاي يك تيمارستان/نويسنده سعي نكرده است گره داستاني ايجاد كند و يا خواننده را فريب بدهد تنها برشي از يك واقعه را به نمايش گذاشته است

    همچنان در شوك قرارداشتم.
    تابحال نشده بود كسي جرأت كرده باشد كه بخواهد به من بي‌ادبي كرده باشد
    حال اينجا، در جايي تاريك و نمور ، با دستاني كه تا لحظاتي پيش از پشت بسته شده و چشماني كه با دستمالي سفيد بسته شده‌ بودند!
    ميدانم
    خلاقيت تنها اثر مثبت اين نوشته است،از نظر نثر مشكل دارد و ديالوگها از بطن تيپها در نميايد

    بحث آنقدر مزخرف بود که میاندا نتوانست تحمل کند ووسط حرف دواین پرید:تو می خواهی بگی بابانوئل واقعیه؟
    دواین دستپاچه شد:اوه نه...من منظورم اینه هر چی از صمیم قلب بخواهی می شه حتی اگه باور کنی بابا نوئل
    می تونه توروبه آرزوهات برسونه
    میراندا با تمسخرلب خم کرد:مطمعنی؟
    دواین شاد از جلب کردن توجه او با امیدواری لبخند زد:مطمعنم
    میراندا با دودلی گفت:حاضری شرط ببندی؟
    يك نموره اشنا ميزند استفاده از نامها و فضاي نامانوس كمي مبهم كرده است . نثر خوبي دارد و كمتر دچار سكته شده است ، پايان داستان نيز هم گره داستاني ايجاد ميشود و هم باز ميشود.اگر ديالوگهاي ابتدايي را بازنويسي و پيرايش كند به رواني داستان كمك ميكند


    :
    برف مي‌آمد.همه‌جا تاريك بود. خدا خدا مي‌كرد كه بالاخره يكي پيدا شود و كمكش كندامّا انگار خبري نبود.سرانجام وقتي كه در خواب بود، صاحب خانه در را باز كرد تا زباله‌هايشان را بيرو بگذارد.نگاه صاحب‌خانه به او افتاد كه آرام و بي‌صدا در خوابي زيبا و عميق فرو رفته بود.ناگهان زباله‌ها را به كناري پرت كرد.با عجلهسبدي كه او در آن خوابيده بود را برداشت و به خانه برد.از خوشحالي سر از پا نمي‌شناخت.فقط فرياد مي‌زد:« ويونا...بالاخره خدا ما رو هم استجابت كرد...اوه ويونا...خدايا شكرت خدا...!» آن شب زن و شوهر بيش از هر وقت ديگري خوشحال بودند.بچّه‌اي كه معلوم نبود چه اتّفاقاتي مي‌توانست برايش بيفتد،شده بود نور چشم آقا و خانم ريدر.
    كمي بيش از حد شخصيت را سياه جلوه داده شده است.معمولا نويسندگان نبايد طرف شخصيت يا واقعه اي را در داستان بگيرند
    زاويه ديد داستان هم اگر عوض شود به اين نوع داستان بيشتر كمك ميكند




    درست است.


    ما در دنیایی زندگی میکنیم که بهشتی وجود ندارد.


    دنیایی که جهنم حکمرانی میکند.


    [/CENTER]
    با گوشه اي از يك داستان نميشود در مورد همه داستان قضاوت كرد ولي اگر تنها همين متن را در نظر بگيريم ، بايد بگويم نثر ادبي است نه داستان
    چون داستان چارچوبهاي خاص خودش را دارد.منتظر داستان كاملش هستم


    توی خیابون دم در یک خونه بزرگ که معلوم بود صاحبش پولداره داشتند با هم جر و بحث میکردند ولی نمیدونم سره چی . دختره داشت گریه میکرد و پسره دلداریش میداد و میگفت نترس چیزی نمیگه نترس من تا اخرش باهات هستم .
    دختر - من نمیوتونم برم خونه ...
    - چرا ؟
    - نمیخوام باهاش رو در رو بشم ...
    اوه اوه واقعا كه اينقدر ادمها را زود متحول نكنيد.
    اتفاق داستان انچنان نبود كه خواننده بپذيرد پايانش اينچنين خواهد شد.من به شخصه اگر جاي پدر بودم با چك و لگد ميافتادم به جانشان(عدم باورپذيري داستان و شعاري بودنش)
    بايد ديد موضوع بعدي را چگونه آغاز ميكند




    -سلام. خسته نباشید.
    -سلام .قربان شما.
    - می شه لطف کنید و در صندوق عقب رو باز کنید.
    -بله حتما ،چرا که نه
    - اینها چی هستند.
    .
    معمولا خوانندگان دوست ندارند نويسنده فريبشان بدهد.خيلي از برنامه هاي تلويزيوني را ديديد كه آخرش طرف از خواب ميپره و شما تو دلتان ميگيد:مسخره،سر كاري بود

    نويسنده بايد با خواننده صادق باشد.اگر خواننده از همان اول ميدانست اين ذهنيات شخصيت داستان است بهتر داستان را قبول ميكرد

    بارون داشت میومد که یک تاکسی قراضه جلوش ایستاد و گفت سوار شو جوون برسونمت ...
    -پسر گفت : نه اقا من خودم میرم ...
    -راننده : توی این هوا ماشین به زور میره تو چطور میخوای بری .؟
    - خوب ....
    پسر سوار میشه . تا چند دقیقه هر دو نفر هم ساکتند و حرفی نمیزنند تا اینکه یک گربه میاد جلوی ماشین و راننده رو شوکه میکنه .
    رانند میگه : ادما درست شدند حالا با این حیووا باید بسازیم .
    -اونم جون داره و سردشه حتما داره میره خونه اش بخوابه .
    تا نصف مسیر سر همین چیزا با هم حرف میزنند و کمی صمیمی میشند .
    -راننده میخنده و میگه : پسر این وقته شب از کجا میای تو این سرما ؟
    -از پیش نامزدم ...
    - مبارکه عروسی کی هست حالا ؟
    - پسر لبخند تلخی میزنه و میگه با این وضع تا سال دیگه .
    -مگه چه وضعیه ؟
    -منی که شغل درست و حسابی و پدر ومادر پولدار و سروضع درست حسابی ندارم به نظرتون میتونیم زندگی بچرخونم ؟
    داستان بعديت به روز تر است

    توی اتاق از طرف میز صدایی میاد ...
    اتاق سرده و این پسره هم از ما زیاد کار میکشه ...
    صدای کیس کامپیوتره ...
    کیس : من که خسته شدم برای این پسره کار کنم انگار که ما کلفتش هستیم ...
    مانیتور : اره راست میگی ولی باید ساخت دیگه ...
    انتظار داشتم يك چيز ديگري را در اخر داستان متوجه بشوم ، سعي كن داستان را جور ديگري به پايان برسوني البته اين نظر شخصيه ربطي به قواعد داستان نويسي ندارد

    سلام
    ببخشید که دیر شد
    واقعا دیروز واسم مشکل پیش اومد و نشو شب بیام

    همه داستان ها عالی بودن خیلی خیلی قشنگ بودن همه

    اگه فقط یک رای می شه داد به وسترن رای می دم اما بقیه هم خیلی خیلی خوب بودند

    نويسنده داستان را بدون اضافات شروع كرد.اولين گره داستاني در همان خط دوم پيش آمد(مشكل پيش امد)
    نويسنده خواننده را تا پايان داستان ميكشاند تا گره داستاني باز بشود ولي در اخر نويسنده آب پاكي را روي همه ريخت و ضد حالش را زد

  2. این کاربر از pedram_ashena بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #132
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mobiler's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    امپراطوری پارس
    پست ها
    329

    پيش فرض

    با گوشه اي از يك داستان نميشود در مورد همه داستان قضاوت كرد ولي اگر تنها همين متن را در نظر بگيريم ، بايد بگويم نثر ادبي است نه داستان
    چون داستان چارچوبهاي خاص خودش را دارد.منتظر داستان كاملش هستم
    راستش الان حدود یک ساله دارم فکری برای پایانش میکنم. به غیر از اینیایی که دیدید بازم نوشتم اما هنوز نتونستم تمومش کنم. پیشنهاد خاصی ندارین که چیکار کنم که نه داستانو سر وتهشو زود هم بیارم و نه از حالت داستان کوتاه در بیاد.
    ممنون از نظرتون...

  4. #133
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    نقل قول:
    نوشته شده توسط hamidma


    -سلام. خسته نباشید.
    -سلام .قربان شما.
    - می شه لطف کنید و در صندوق عقب رو باز کنید.
    -بله حتما ،چرا که نه
    - اینها چی هستند.
    .

    معمولا خوانندگان دوست ندارند نويسنده فريبشان بدهد.خيلي از برنامه هاي تلويزيوني را ديديد كه آخرش طرف از خواب ميپره و شما تو دلتان ميگيد:مسخره،سر كاري بود

    نويسنده بايد با خواننده صادق باشد.اگر خواننده از همان اول ميدانست اين ذهنيات شخصيت داستان است بهتر داستان را قبول ميكرد
    نقد فوق العاده اي بود. خودم هم با نظر شما موافقم. هر چند دوست داشتم كه كلا اعلام كنيد كه اهل نوشتن هستم يا نه؟

  5. #134
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mobiler's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    امپراطوری پارس
    پست ها
    329

    پيش فرض

    با گوشه اي از يك داستان نميشود در مورد همه داستان قضاوت كرد ولي اگر تنها همين متن را در نظر بگيريم ، بايد بگويم نثر ادبي است نه داستان
    چون داستان چارچوبهاي خاص خودش را دارد.منتظر داستان كاملش هستم
    امروز بعد از مدتها دوباره نوشتم، ایندفعه با استفاده از راهنمایی های دوستان تونستم تمومش کنم. کار خیلی سختی نبود فقط باید دوباره امتحان میکردم. متن اظافه شده با متن قبلی همشو گذاشتم. ممنون میشم بگید این پایان خوبه یا نه.
    مرسی







    دنیای جدید



    عقل: درست است.


    ما در دنیایی زندگی میکنیم که بهشتی وجود ندارد.


    دنیایی که جهنم حکمرانی میکند.


    شیطان راهبر است.


    نباید دید.


    گاهی اوقات کور بودن بهتر از دیدن است.


    گاهی اوقات گذشتن از حقمان راحتتراز گرفتن ان است.


    جهنمی که زندگی در ان اسان تر از ساختن بهشت است.



    نه.


    نگو، میدانم.


    میدانم که چه بیگناهانی به خاطر چهره شان گناه کار شدند.


    میدانم که چه افرادی به خاطر کشور، رنگ ونژادشان شیطان شدند.



    بله میدانم.


    میدانم که چه تعابیری برای احساسات زیبای انسانی درست کرده اند.


    ازادی را توهم میدانند،انسانیت را احمقانه،زیبایی را نسبی،عشق را شهوت،ترس را جهنمی،عدالت را ارزو،نیاز را غلط (بد)ودوست داشتن را ترحم.


    فقط و فقط تقلید را قبول دارند،در واقع طوطی را به انسان واقعی ترجیح میدهند.



    نشانم بده!


    بگرد و عاشقان واقعی نشانم بده.


    چه کسی زیباست.


    انسانیت کجاست.



    شاید هم راست میگویند، انسانیت ارزوست.



    احساس:نه!تو دیگر احمق نشو.


    هست فقط باید دید.



    عقل: آهان.پس باید دید.


    چه چیز را؟



    احساس: انسانیت را.




    عقل: ایا تو دیده ای.


    هان؟دیده ای.




    احساس: نه من خود ندیده ام اما میدانم که هست.




    عقل: از روی چه؟




    احساس: آن را هم نمیدانم.اما...




    عقل: چه میگویی.به من میگویی احمق،تو که خودت احمق تری.


    اگر نیستی:


    پس خدایان مهربان را نشانم بده.شیطان نابود شده،دنیای زیبا،روز بدون ترس، زندگی آرام،خواب راحت،عشق بدون اشک،...


    نشانم بده.


    چی؟


    چرا ساکت شده ای.


    اصلا هست؟




    احساس: نمیدانم،اما گاهی احساس کردم که واقعا عاشق شده ام.


    بدون در نظر گرفتن ...


    این را چه میگویی؟



    عقل: خب،جالب است.


    اطمینان داری به خودت دروغ نمیگویی.




    احساس: بله،تو چه فکر میکنی؟


    چه میخواهی بگویی؟




    عقل: خب چه قدر ادامه داشت؟




    احساس: شاید چند روز شاید یک ماه وشایدم ...




    عقل: و بعدش؟




    احساس: دیگه دوستش داشتم یا شایدم ... نداشتم.


    و گاهی که دوستش نداشتم ازش متنفر هم بودم.





    عقل: چه ساده.


    چه ساده عشق واقعی تبدیل به تنفر میشود.


    واقعا عشق اینه؟




    احساس: نمیدانم.




    احساس خاموش شد...





    عقل: چه ساده با "نمیدانم" خودت را راحت میکنی.


    نه، نیست.


    عشق وجود ندارد.


    عشق...





    ناگهان عقل خاموش شد.




    این من هستم.


    "من" دو وجه دارم، عقل و احساس.


    من میتوانم ببینم.


    آری زیباست.


    زندگی زیباست.


    این عشق من است.


    نگاهش کن... زیبا نیست؟


    نترس راستش را بگو.


    من با تو نیستم عقل، با احساسم هستم.


    از عقل نترس.


    او همواره میخواهد توجیه کند.


    اما نمیداند ایندفعه نمیشود توجیه کرد.

    من عاشق شده ام، توجیحش کن.



    احساس، احساس کرد...



    احساس: آری زیباست، عقل کجایی که ببینی زیبایی را.


    عشق را ...


    دیدی هست فقط باید دید...
    Last edited by mobiler; 28-01-2008 at 22:17.

  6. #135
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض

    نقد فوق العاده اي بود. خودم هم با نظر شما موافقم. هر چند دوست داشتم كه كلا اعلام كنيد كه اهل نوشتن هستم يا نه؟
    ببينيد انسانها دو دسته هستند در حيطه داستان نويسي:
    1- دسته اول استعداد ندارند و تنها اداي نوشتن را در مياورند اگر خوب به نوشته هايشان نگاه كنيد ميتوانيد چندين داستان معروف را درشان پيدا كني كه بهم چسباندن
    2-دسته دوم استعداد دارند ولي شگردها را بلد نيستند كه با كمي مطالعه و نوشتن شيوه و روش خودشان را پيدا ميكنند

    شما جزو دسته دوم هستيد

    امروز بعد از مدتها دوباره نوشتم، ایندفعه با استفاده از راهنمایی های دوستان تونستم تمومش کنم. کار خیلی سختی نبود فقط باید دوباره امتحان میکردم. متن اظافه شده با متن قبلی همشو گذاشتم. ممنون میشم بگید این پایان خوبه یا نه.
    مرسی
    ببين داستان هم مثل خانه است.فرض كنيد به شما تصوير يك غار را نشان بدهند و تصوير يك كلبه بعد از شما بپرسند خانه كدام هست؟

    شما كلبه را نشان ميدهيد (احتمالا) اگر دليلش را بپرسند ميگوييد چون قواعد يك خانه را دارد.
    1-ساخته دست بشر است
    2-از روي محاسبه ساخته شده است
    3-از اجسام مختلف براي ساختنش استفاده شده است
    و....

    حالا يكنفر بيايد و بگويد اون غار هم خانه است،من ميتوانم بروم اون تو زندگي كنم يا خيلي ها در غار زندگي ميكنند.شما در جواب ميگوييد: اسب هم انسان را جابجا ميكند ولي بهش نميگويند ماشين

    منظور من اين است كه شما يك ابزار از چند ابزار يك داستان را استفاده كرديد و هنوز براي خواننده به عنوان يك داستان شناخته شده نيست

    درست مثل شعر ،كه هر جمله اي قشنگي را شعر نميگويند

    من پيشنهاد ميكنم بار ديگه در مورد يك موضوع ملموستر براي خودت يك داستان بنويسي،بعد مياييم پله به پله كمك ميكنيم تا بهتر بشود

  7. این کاربر از pedram_ashena بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #136
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mobiler's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    امپراطوری پارس
    پست ها
    329

    پيش فرض

    ببين داستان هم مثل خانه است.فرض كنيد به شما تصوير يك غار را نشان بدهند و تصوير يك كلبه بعد از شما بپرسند خانه كدام هست؟

    شما كلبه را نشان ميدهيد (احتمالا) اگر دليلش را بپرسند ميگوييد چون قواعد يك خانه را دارد.
    1-ساخته دست بشر است
    2-از روي محاسبه ساخته شده است
    3-از اجسام مختلف براي ساختنش استفاده شده است
    و....

    حالا يكنفر بيايد و بگويد اون غار هم خانه است،من ميتوانم بروم اون تو زندگي كنم يا خيلي ها در غار زندگي ميكنند.شما در جواب ميگوييد: اسب هم انسان را جابجا ميكند ولي بهش نميگويند ماشين

    منظور من اين است كه شما يك ابزار از چند ابزار يك داستان را استفاده كرديد و هنوز براي خواننده به عنوان يك داستان شناخته شده نيست

    درست مثل شعر ،كه هر جمله اي قشنگي را شعر نميگويند

    من پيشنهاد ميكنم بار ديگه در مورد يك موضوع ملموستر براي خودت يك داستان بنويسي،بعد مياييم پله به پله كمك ميكنيم تا بهتر بشود
    ممنون از راهنماییاتون.
    میخواستم بدونم اسم نوشته ی من که قبلا گذاشتم چی میتونه باشه. البته برام خیلی مهم نیست که حتما داستان یا داستان کوتاه باشه. من یه اشتباه کردم که این نوشته مو گذاشتم برای مسابقه و فکر کنم برای همین رای نیاورد که اصلا داستان کوتاه نبود!
    به هر حال برای من مهم نیستش که این داستان کوتاه باشه، چون اول که داشتم مینوشتم با این قصد ننوشتم.
    بازم ممنون از راهنماییتون.
    لطف کنید این نوشتمو که اینو به قصد داستان کوتاه نوشتم بررسی کنید و اگه ممکنه بگید داستان خوبیه یا نه.
    خواهشا بگید که اگه این یکی هم داستان کوتاه نمیشه اسمشو گذاشت چی میشه بهش گفت.
    ممنون

    چرا زندگی؟
    در پایتخت یکی از بزرگترین کشورها مردی 27 ساله در خانه ای بزرگ که از پدرش به او ارث رسیده بود زندگی میکرد.
    این مرد که جیمز نام داشت در بیست سالگی پدر و مادرش را در تصادفی از دست داده بود و تنها زندگی میکرد.
    او شغلی مناسب داشت و درامد ماهانه اش بسیار زیاد بود.
    او کسی بود که با بزرگان کشور از قبیل روسا و نمایندگان مجلس و حتی بعضی از وزرا رفت و امد داشت و انها برای او احترام خاصی قایل بودند.
    به غیر از غم تنهایی ، او در زندگی اش هیچ غمی نداشت.
    به خاطر وضعیت اجتماعی جیمز خیلی از دختران ارزوی ازدواج با وی را داشتند.
    بالاخره جیمز نیز تصمیم ازدواج گرفت و به چند کشور مسافرت کرد تا همسر مورد علاقه اش را بیابد.
    در نهایت او همسرش را یافت.
    بعد از گرفتن مراسمی مجلل ان دو زندگی با هم را شروع کردند.
    روزها وسالها میگذشت وانها تصمیم گرفتند که کودکی را به دنیا اورند.
    انها کودکی به دنیا اوردند ونام این کودک زیبا را کترین گذاشتند.
    زیبایی او مانند داستانها بی مانند بود.
    کترین مادری مهربان و پدری داشت که همه نیازهای او را برطرف کرده بودند.
    اما همین که او بزرگ تر میشد ترسی سراسر وجود پدر و مادرش را فرا می گرفت.
    این ترس یک نگرانی عادی نسبت به فرزند نبود و با ان فرق داشت.
    این ترس به خاطر این بود که کترین در شش ماهگی اش ساعت ها به جایی خیره میشد و این رفتارش را تا الان که حدودا شش ساله است هنوز دارد.
    البته فقط این نبود.
    کترین کودک عادی ای نبود ، زیرا او بسیار گوشه نشین و گاهی اوقات بسیار غمگین در اتاقش می ماند و فکر می کرد.
    زمانی که بزرگتر شد و به مدرسه رفت ،همه از رفتارش تعجب می کردند .او در انجا نیز با کسی صحبت نمی کرد حتی با معلمان .
    او همین جور به مدرسه میرفت تا زمانی که بیست ساله شد.
    البته تا بحال پدر و مادر کترین رفتارش را نادیده میگرفتند اما خود را به ندیدن آن میزدند.
    اما با گذشت زمان وضع داشت بدتر میشد.
    پدرش که دیگر خسته و ناراحت بود تصمیم گرفت که با او صحبت کند تا اگر توانست به او کمکی کند.
    جیمز ،به اتاق کترین رفت و با او صحبت را اغاز کرد:
    جیمز:نمیدونم چه کاری میتونم بکنم.من و مادرت در تمام این مدت هرچه نیاز داشتی برایت فراهم کردیم و تا نهایت توانمان تلاش کردیم که تو راحت زندگی کنی.ولی به نظر میاد همه ی نازات برطرف نشده، درسته؟
    کترین:من نیاز به سکوت دارم و اینکه خیلی کم صحبت میکنم دلیل نمیشه که غمگینم یا کمبود عاطفی دارم.من در این فکر هستم که چرا باید زندگی کرد و این موضوعیست که فکر من رو در تمام
    این مدت به خودش جلب کرده.
    جیمز:من چیزی یاد گرفته ام وان اینست که: زندگی را زندگی باید کرد.
    همه مردم بر این اساس زندگی میکنند.
    تو هم از مردمی ، پس باید زندگی کنی.چون برای این خلق شده ای و روزی نیز می میری.
    حال که تمام مدت زندگی ات را در این جستجو باشی که چرا زندگی؟
    زندگی نمی ایستد تا با تو همراه شود بلکه میگذرد و دیگر تو نیز زندگی نخواهی کرد و زمان زندگی ات را از دست داده ای.
    کترین:درست است که زندگی انجور که باید می گذرد و منتظر کسی نمی ماند.اما................................... ...............
    مثالی می زنم که شاید بتوانی مرا درک کنی.
    تا بحال به یک مرغداری رفته ای.
    در انجا از مرغان نگهداری میکنند ، بهشان غذا می دهند و در نهایت انها را می کشند.
    مرغان در انجا زندگی میکنند ، غذا میخورند ، زاد و ولد میکنند اما برای چه؟
    ایا این کافیست که زندگی کنی.اما ندانی برای چه.
    انها در مدت زندگیشان باید انقدر تخم بگذارند تا جایی که دیگر قدرت ندارند و انوقت است که به مرگ محکومند.
    زندگی یک مرغ واقعی چگونه است.
    ایا انها نباید در طبیعت ازاد زندگی کنند و خودشان با مرگ بجنگند.
    که می داند ، شاید ما هم مثل ان مرغانیم.
    و در شعورمان چیزی بیش از این نمیبینیم.
    همانطور که یک مرغ فقط مرغداری را می تواند ببیند.

  9. #137
    آخر فروم باز pedram_ashena's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    محل سكونت
    من هم همانجام ;)
    پست ها
    3,303

    پيش فرض

    ممنون از راهنماییاتون.
    ]
    خوب شروع كردي ولي فكر كنم هنوز تمام نشده

    خيلي بد تمام شد.بايد يك پايان مناسبتري پيدا كني.

  10. #138
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    خوب منم اومدم نظراتم رو بگم!!!!!از اول شروع می کنم نقل قول نمی کنم...
    داستان pedram ashena
    چند بار هم بخونی نمی تونی بفهمی دیونه خونه است یعنی منظورش رو خوب رسونده فقط من نمی فهمم یکی
    چرا باید چنین داستانی بنویسه وخواننده چرا باید اونو بخونه؟؟؟

    داستان mario هم در همین مایه بود اما کمی خنده دار جلوه کرده جالب شده البته اگر قصد خندوندن داشته موفق بوده

    داستان mahdi shadi خوب بود.واضح وتمیز به سبک کلاسیک رسیدن به درس تلخ در همان چند سطر اونو خیلی جذاب کرده بود و البته هماهنگی جمله اول و آخر فکر جالبی بود منکه به این رای داده بودم

    داستان mobiler که اصلاً داستان نبود شعر یا نثر یا؟نمی دونم؟نمی تونم نظر بدم!!!!!!!!!!!!

    هر سه داستان beny nvidia جالب بود اول دختر و پسر دم در...ساده وشیرین با دلهره موقتی و پایانی خوش ومنطقی

    داستان پسرک فرش فروش نوعی نارضایتی و دروغگویی جوانان که خودم مکرراً باهاشون رو در رو شده ام و این داستان لج آدم رو خوب در میاره وخواننده رو متوجه عیب بزرگی می کنه

    داستان سوم کامپوتر فکر جدید وخوبی بود خوب شروع شده بود و خوب پیش می رفت خواننده رو کنجکاو می کرداما
    آخرش انگار که می تونست خیلی بهتر از این بشه ...

    داستان hamidma (قلوه سنگها)یک ترحم زایی عالی!هر آن خواننده فکر می کنه با یک شخصیت منفی طرفه که با پی
    بردن به حقیقت و درک نکردن جامعه اطراف دلسوزی می کنه

    بنظرم همه سعی خوبی کرده بودند و اگه ادامه بدیم بهتر هم خواهیم شد

  11. #139
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    داستان hamidma (قلوه سنگها)یک ترحم زایی عالی!هر آن خواننده فکر می کنه با یک شخصیت منفی طرفه که با پی بردن به حقیقت و درک نکردن جامعه اطراف دلسوزی می کنه
    با تشكر از اظهار نظرتون. من يه مقداري سعي كردم كه در اين داستان علاوه بر اينكه خواننده رو با يه شوك ( نه چندان زياد) مواجهه كنم از اونجايي كه شديدا به موضوعات روانشاختي و روان درماني علاقه دارم و مطالعه كرده ام ، به نوعي به وضعيت روحي و فكري افرادي كه دچار افسردگي و ديگر بيماريهاي روحي مبتلا مي شوند اشنا كنم.
    هميشه براي من فيلم ( ذهن زيبا ) beautiful mind با بازي راسل كرو يه فيلم تاثير گذار بوده. در اين فيلم نيز بيننده كاملا با يه شوك البته شديد مواجهه مي شود كه خوب من اون رو خيلي پسنديدم.


    به هر حال از نظراتتون ممنونم.

    يه سوال هم در مورد نوشته و نقد جناب پدرام داشتم.
    شما در مورد صداقت نويسنده صحبت كرديد ولي در نوشته خودتون روندي شبيه به روند داستان من وجود داره مكالماتي نا مفهوم و پيچيده كه با عبارت ( يه زن سفيد پوش ) بر ملا مي شود. ممنون مي شوم كه در اين مورد بيشتر توضيح و صحبت كنيد.
    اگر هم لطف كنيد و در مورد نظر لطفتون كه در مورد نويسندگي من داشتيد ، راهنمايي كنيد كه با چه كتابهايي شروع كنم و چي بخونم ممنون مي شم.

  12. #140
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    منم از اینطور سردرگم کردن خواننده در مورد شخصیتها خوشم میاد اگه رمان شیطان کیست منو خونده باشید می بینیدکه اکثر شخصیتهام مرموزند اصلاً از اسم رمانم معلومه مگه نه؟

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •