مرا به رندی و عشق آن فضول عيب کند
که اعتراض بر اسرار علم غيب کند
کمال سر محبت ببين نه نقص گناه
که هر که بیهنر افتد نظر به عيب کند
مرا به رندی و عشق آن فضول عيب کند
که اعتراض بر اسرار علم غيب کند
کمال سر محبت ببين نه نقص گناه
که هر که بیهنر افتد نظر به عيب کند
داند آن كس كه درد من دارد
خورده در جام شب شراب نشاط
ساقي آسمان مينايي
شهر آرام خانه ها خاموش
جلوه گاه سكوت و زيبايي
نيمه شب زير اين سپهر كبود
من و آغوش باز تنهايي
ياد باد آن صحبت شبها که با نوشين لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
پيش از اين کاين سقف سبز و طاق مينا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
![]()
در اتاقي چراغ مي سوزد
ماه مانند دختري عاشق
سر به دامان آسمان دارد
چشم او گرم گوهر افشاني است
در دل شب ستاره مي بارد
گوييا درد دوري از خورشيد
ماه را نيمه شب مي آزارد
در شب قدر ار صبوحی کردهام عيبم مکن
سرخوش آمد يار و جامی بر کنار طاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرين و گل را زينت اوراق بود
ديريست كه دلدار پيامي نفرستاد ننوشت كلامي و سلامي نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران پيكي ندوانيد و پيامي نفرستاد
[IMG][/IMG]
در خون من غرور نیاکان نهفته است
خشم ستیز رستم دستان نهفته است
تو زهری زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از توست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو . غم از تو. مستی از توست
تو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گير
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دلا چو غنچه شکايت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسيم گره گشا آورد
دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)