شب ِآسمان وقتی برف می اید روشن است
درست مثل دلِ من
باید رها شوم
مدام با خودم می گویم
باید رها شوم
لعنتی
لعنتی .
پس کلید کو ؟
---------
نه کم محلی نبود..می خواستم ببینم کسی نبود من بهش نمود می کنه که انگار نکرد
تصمصم دارم خودمو حلق اویز کنم
شب ِآسمان وقتی برف می اید روشن است
درست مثل دلِ من
باید رها شوم
مدام با خودم می گویم
باید رها شوم
لعنتی
لعنتی .
پس کلید کو ؟
---------
نه کم محلی نبود..می خواستم ببینم کسی نبود من بهش نمود می کنه که انگار نکرد
تصمصم دارم خودمو حلق اویز کنم
هنوز هم که هنوز است عاشق ماهم
ولی بدون تو مهتاب را نمیخواهم
برای آمدنت گرچه راه کوتاه است
هنوز هم که هنوز است چشم در راهم
سلام... روز قشنگی است... دوستت دارم ...
چقدر عاشق این جملههای کوتاهم
هوای بودن یک عمر با تو را دارم
منی که دلخوش دیدارهای گهگاهم
Last edited by sise; 05-08-2007 at 22:21.
نخیر اولین نشانه های تصمیم برای حلق اویزی بود![]()
می خواهم بگذرم،
!از تو
از عشق ویران کنندهء تو
از منی که با تو به وجود میامد
و چه غریب بود
قلب این پرنده امروز از پیش تو پرواز خواهد کرد
مژگان خودتو نکش![]()
در دنیا بی قفس که مانده در این زندان جز نفس چه مانده
درد روزگار کرده ما را اسیر قلب روزگار کرده ما را اسیر
روز سیه در شب مهتابی نمایان شد گاری زمستان در بهاران نمایان شد
ابر ها خاموشند از درد تو آسمان خاموش است از بغض تو
آوایی به جز آوای غربت نگاههایت نیست ناله ای به جز ناله ی سکوت نگاههایت نیست
-------
نه فرانک راه نداره
هیچ کس هیچیش نیست من که نیستم
بایستی برم
تو را مانند گل گفتم ز داغ شرم مي سوزم
ز چشم آينه ديم كه تو بر خويش مانندي
تو را با اشك پروردم چه باكم گر نميداني
نداند تلخي رنج پدر را هيچ فرزندي
باشه پس حلال کن ما رو
یا نه صبر کن با هم بریم
یادم دادی در خیالم سیاهی را پک کنم
یادم دادی در آسمانم ابرها را پک کنم
زیبایی زندگی را در چشمانت آموختم
حرفهایت را در سکوت لبانت آموختم
دستانت را پر مهر کردی تا فراموش نشوی
قلبت را به یاران سپید دادی تا فراموش نشوی
قضاوت سرنوشت را عدالت کردی
آخرین بار مرگ را زندگی کردی
هدایت را پناه بی پناهان کردی
عشق را راز نیت هر خانه کردی
چه درسها بر من آموختی هست در خاطرم
برای آخرین بار نفس می ماند در خاطرم
------------
فامیل جونم حالا میخواهیم دوتایی بریم دلیل نمی شه
ی
بدی که
می نويسد
او که قلم در دستانش
جای آشنای هميشگی را دارد
واژه ها را با موسيقی افکارش می رقصاند
آرام و آهسته
گاهی تند تند
...
می کِشم سر انگشتانِ خود را
به دور ميز
چشمانم را می بندم
و حس ميکنم
آنچه را که هميشه ساده از آن ميگذريم
این ميز است
گوشه ها و کناره های ميز
مرز بين هوا و جسم
پرتگاه سقوط
...يا لبهء نجات از مرگ
!مرگ
چه واژهء سياهی
...
کِی واژه ها را رنگ کرديم؟
آه... رنگها را نيز رنگ کرديم
میم دوست داری مرحومه عزیز ؟
مردن و آغاز شدن
به هم آوايي قلب دو پرنده
به سبکبالي اوج
دل سپردن
به شب هم نفسي
راغب پرواز شدن
آري
عشق را
بايد ابراز نمود
عشق را
بايد گفت
من دارم با دو تا روح مشاعره میکنم؟!
تو سفر کردی به سلامت
تو منو کشتی ز خجالت
دیگه حرف اشتی نباشه
دیگه قهرم تا به قیامت
-----------
موچکرم
حمد سوره یادت نره..خدایی گلاب نریزی حالم بد می شه
اره جلال جان
اگه ناراحتی قلبی دای(خدای نکرده و دور از جون) وارد نشو
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)