رهي زن که صوفي به حالت رود
به مستي وصلش حوالت رود
مغني دف و چنگ را ساز ده
به آيين خوش نغمه آواز ده
رهي زن که صوفي به حالت رود
به مستي وصلش حوالت رود
مغني دف و چنگ را ساز ده
به آيين خوش نغمه آواز ده
هر چند ناز کردی ، نیازم زیاده شد
دردم فزود و سوز و گدازم زیاده شد
هر چند بیش کشت به ناز و کرشمهام
رغبت به آن کرشمه و نازم زیاده شد
باز آمدی و شعلهی شوقم به جان زدی
کم گشته بود سوز تو بازم زیاده شد
در اين خونفشان عرصة رستخيز
تو خون صراحي و ساغر بري
به مستان نويد سرودي فرست
به ياران رفته درودي فرست
ترک من تیغ به کف ، بر زده دامن برخاست
جان فدایش که به خون ریختن من برخاست
میکشیدند ملایک همه چون سرمه به چشم
هر غباری که ترا از سم توسن برخاست
خرمن مشک چو بر دور مهت ظاهر شد
دود از جان من سوخته خرمن برخاست
تمناي وصالم نيست عشق من بگير از من
به دردت خو گرفتم نيستم در بند درمانت
اميد خستهام تا چند گيرد با اجل کشتي
بميرم يا بمانم پادشاها چيست فرمانت
تا نماند هیچ ذره بی نصیب
دادهای هر ذره را یاری دگر
لاجرم دادی تو یک یک ذره را
در درون پرده بازاری دگر
چون یک است اصل این عدد از بهر آنست
تا بود هر دم گرفتاری دگر
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم رازست
شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه درازست
تو كه رفتي بعد تو همه چي رنگشو باخته...
تو كه رفتي دل من تابوت مرگشو ساخته/...
هيچگاه ويترينی نداشتهام٬
تا دلم را در آن به نمايش بگذارم.
در قامت يک فروشنده دورهگرد عاشق تو شدم.
از اين روست که تمام خيابانهای شهر٬
عشق مرا میشناسند
خواهر! کجاست شانۀ دندانشکستهات؟
صبح آمدهست، شانه بکش باز بر سرم
دستان قاچخوردۀ خود را نشان بده
من را ببوس مثل همان بار آخرم
حالا اتاق خالی و این روزهای تلخ
کیفی کنار عکس قشنگت برابرم
کیفی که باز میشود و باد میبرد
پروانهای که خشک شده لای دفترم
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)