جزر و مد های زیادی آمده اند و رفته اند
مـــــــوج در مـــــــوج
امـــــــــا نمی دانم چرا
هنوز هم بر تن خیس ســــاحل
نام تــــــــــو را می بینمـــــــ ...!
جزر و مد های زیادی آمده اند و رفته اند
مـــــــوج در مـــــــوج
امـــــــــا نمی دانم چرا
هنوز هم بر تن خیس ســــاحل
نام تــــــــــو را می بینمـــــــ ...!
یکـــــــ حبه قنــــــد ،
درفنجـــان قهـــوه ی تلخـــــــ ..
شیرین نمیشـــود ..
دو حبه قنــــد ،
در فنجـــــان قهــــــوه ی تلخـــــــــ ..
شیرین نمیشــــود ..
سه حبـــه ، چهار ، پنج ..
.
.
اصلاً تو بگــو یک دنیـــــــــا قنـــد ،
در این دنیای تلخــــــــ ،
نه ..
اگـــر تــو نباشــــی فالِ این زندگــــــــــی ،
شیرین نمیشـــــود ... !
مــی دانـــی
اگـــر هنوز هم تورا آرزو می کنم
برای ِ بـی آرزو بودن ِ من نیستـــ !!
شــایـــــد
آرزویــی زیبـــاتــر از تـــ ــــو ســراغ ندارم ... 3/>
Last edited by Traceur; 16-03-2011 at 10:58.
چند شاخه درخت خشکیده از بی مهری آبــ
برای عشق میان درخت و آتش کافیستــــ
عشقی که درخت را تبدیل به خاکستر می کند و هر لحظه آتش را مشتعل تر،
شاید باران وقتی آید که دیگر از درخت چیزی جز خاکستر نیستــــ
.
.
.
از یک نویسنده ژاپنی
Last edited by santamove; 16-03-2011 at 14:14.
نقاشی تو را می کشم
ولی به جای رنگ قرمز
به قلب فلزی ات ضد زنگ میزنم
تا از آسیب اشک هایم در امان باشد.....!
Last edited by attractive_girl; 16-03-2011 at 12:16.
خدایا دوستت دارم
چرا که تو آموزگار اول عشق در من بودی
آری تو بودی که به من، پیکی از گوهر عشق را نوشاندی
و خودت بودی که، معشوق را در وجودم پروراندی
و امّا…!
من چه گویم در برت؟
من نگویم… تو خود دانی که در عشقم نباشد هیچ رنگی و ریایی
بسی سخت است…
بسی سخت است نالیدن ز معشوق
"در زمانی که وفا قصّه ی برف به تابستان است
و صداقت گل نایابی
با چه کس باید گفت: با تو انسانم و خوشبخت ترین؟"
خدایا ...!
اعترافی می کنم در محضرت...
عشق را تنها تو می دانی و بس
آه...!
عشق کو؟
عاشق کجاست؟
معشوق کیست؟
آنکه دارد ادعای عاشقی،
خود نداند عاشق آن نیست که کند شیدایی
خود نداند عاشق آن نیست که کند سودایی
او نداند که در این زمانه ی بی عشقی...
عشق یک حس غریبیست که قدرش را نداند هیچکس
عاشقی در عهد ما بازی شده
ای خداوند رحیم
عاشقی نزد تو می ماند...
تا ابد...
تا به کی این درد در دل ها بماند؟
تا ابد؟
دل من از این زندگی بی مروت نالید
دوستان شما با زندگی در چه حالید ؟
چه بگویم سخنی نیست
میوزد از سر امید نسیمی
لیک تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به رهش نارونی نیست...
"شاملو"
عصر ما عصر بلا عصر لمس انتها
عصر افعی عصر گرگ معصیت های بزرگـــــ
عصر خواری عصر ذلت دورهء کوچ عصر هجرتـــــ
موسم بی اعتنائی عصر زندان نه رهائی
عصر دفن واژهء عشق عصر تهمت عصر بحرانـــــ
عصر بغض و عصر کینه عصر قداره و سینهـــــ
قامت انسان به دار کل سهم ما همینه
روی امتداد این عصر ما فراموش شده گانیمـــــ
نا بجا فرمان بریم و پند و اندرز نستانیم
بطن امتداد این عصر نا خلف از خود رهائیمـــــ....
نگارم رفتنت دیوانه ام كرد
هوای دیدنت پروانه ام كرد
شدم آواره تا یابم نشانت
هوای هجر تو بی خانه ام كرد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)