تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 138 از 233 اولاول ... 3888128134135136137138139140141142148188 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,371 به 1,380 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #1371
    آخر فروم باز anon85's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    محل سكونت
    here & there
    پست ها
    1,845

    پيش فرض


    خدایان سیزیف را محکوم کرده بودند که دائما سنگی را به بالای کوهی بغلتاند، تا جائیکه سنگ بخاطر وزنش به پایین می‌افتاد. آنها به دلائلی فکر می‌کردند که تنبیه وحشتناک تری از کار عبث و بی امید وجود ندارد.

    آلبر كامو، افسانه سيزيف


  2. #1372
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض

    «وقتی نتیجهٔ انتخابات اعلام شد، یعنی رأی بالاترین مرجع اعلام شده‌است.»
    بینوایان شاهکار ویکتور هوگو

  3. 6 کاربر از M3HRD@D بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  4. #1373
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض

    روباه: همه سوتفاهم ها تقصیر زبان است
    شازده کوچولو

    ---------- Post added at 03:53 PM ---------- Previous post was at 03:50 PM ----------

    _ همین طور برای آب. آن آب که تو به من دادی تا بخورم مثل نغمه موسیقی بود،به سبب چرخ چاه و طناب...یادت هست...آن آب مفرح دل بود.

  5. 5 کاربر از شاهزاده خانوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #1374
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض

    روز پنجم باز سرِ گوسفند، از یک راز دیگر زندگی شهریار کوچولو سر در آوردم. مثل چیزی که مدت‌ها تو دلش به‌اش فکر کرده باشد یک‌هو بی مقدمه از من پرسید:
    -گوسفندی که بُتّه ها را بخورد گل ها را هم می‌خورد؟
    -گوسفند هرچه گیرش بیاید می‌خورد.
    -حتا گل‌هایی را هم که خار دارند؟
    -آره، حتا گل‌هایی را هم که خار دارند.
    -پس خارها فایده‌شان چیست؟
    من چه می‌دانستم؟ یکی از آن: سخت گرفتار باز کردن یک مهره‌ی سفتِ موتور بودم. از این که یواش یواش بو می‌بردم خرابیِ کار به آن سادگی‌ها هم که خیال می‌کردم نیست برج زهرمار شده‌بودم و ذخیره‌ی آبم هم که داشت ته می‌کشید بیش‌تر به وحشتم می‌انداخت.
    -پس خارها فایده‌شان چسیت؟
    شهریار کوچولو وقتی سوالی را می‌کشید وسط دیگر به این مفتی‌ها دست بر نمی‌داشت. مهره پاک کلافه‌ام کرده بود. همین جور سرسری پراندم که:
    -خارها به درد هیچ کوفتی نمی‌خورند. آن‌ها فقط نشانه‌ی بدجنسی گل‌ها هستند.
    -دِ!
    و پس از لحظه‌یی سکوت با یک جور کینه درآمد که:
    -حرفت را باور نمی‌کنم! گل‌ها ضعیفند. بی شیله‌پیله‌اند. سعی می‌کنند یک جوری تهِ دل خودشان را قرص کنند. این است که خیال می‌کنند با آن خارها چیزِ ترسناکِ وحشت‌آوری می‌شوند...
    لام تا کام به‌اش جواب ندادم. در آن لحظه داشتم تو دلم می‌گفتم: "اگر این مهره‌ی لعنتی همین جور بخواهد لج کند با یک ضربه‌ی چکش حسابش را می‌رسم." اما شهریار کوچولو دوباره افکارم را به هم ریخت:
    -تو فکر می‌کنی گل‌ها...
    من باز همان جور بی‌توجه گفتم:
    -ای داد بیداد! ای داد بیداد! نه، من هیچ کوفتی فکر نمی‌کنم! آخر من گرفتار هزار مساله‌ی مهم‌تر از آنم!

  7. 5 کاربر از شاهزاده خانوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #1375
    آخر فروم باز pooriya_hp's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2010
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    3,234

    پيش فرض

    سرباز بودیم ، دوران بدی بود ، خیلی بد ، چند سالی بود که خانواده ام رو ندیده بودم ، صدای گلوله ها همش در گوشم میچرخید

    شب ها از افکرای که داشتم نمی تونستم به خوابم ...

    اوضاعم روز به روز بدتر میشد ....

    تا به اردوگاه حمله کرده اند تنها چیزی که میدیدم فریاد سربازان بود که داشته اند کشته میشدند ....

    ساعتی گذشت که دیدم مردی تمام جنازه ها را چک می کند و هرکس که توان حرف زدن را نداشته باشید می کشد

    یک آن دیدم که به من رسید ، دید که زنده هستم بعد گفت ببرینش

    چشمام رو بستن و سوار ماشینی شدیم ...

    بعد من رو بردن به درمانگاه و شروع به مراقبت از من کردن ...

    چند روز گذشت مردی اومد که همه بهش احترام میذاشتن ، چهره ی خشن داشت ....

    گفت بیارنش مرد من رو بر صندلی گذاشت و دستانم را بست ...

    سوال می پرسید اما من زبانشان را بلد نبودم به همین جهت گفت بنویس ...

    سروان از من نقشه پایگاه اصلی رو میخواست و من بهش ندادم ...

    یک لحظه دیدم که پارچه ی چرمی را پهن کرد که داخل پر از لوازم شکنجه بود ...

    اول با تیغ در پشت من خطوطی را کشید ...

    بعد با اره پاهایم را قطع کردند .... و بعد من را در جنگلی رها کرد

    در همان اطراف دکتری من را پیدا می کند و من را معالجه می کند

    سپس من با یک پا و پس از چندین سال سختی به خانه بر گشتم ...

    همسرم ازدواج کرده بود ، مادر و پدرم فوت شده بوده اند ، بردارم کشته شده بود و ....

    پس از 3 ماه سختی ماموران امنیتی کشور من را گرفتن و چون قانون کمونیست در جنگ این است که یا بکش و یا بمیر

    از اونجای که من زنده بودم باید سزای عملم را میدیم ...

    من به 6 سال زندان محکوم شدم ...

    در زندان دوران بدی رو داشتم ...

    باید به دنبال 4 تا جو در سوپ می گشتم تا پیدا کنم ... !!

    " یاد گذشته به خیر که در ولایت خودمون گونی گونی این جو ها را به اسب هایمون میدادیم "

    و ..........

    ---------------
    نام کتاب : شرمنده یادم نیست

  9. 3 کاربر از pooriya_hp بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #1376
    آخر فروم باز rosenegarin13's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    پست ها
    1,419

    پيش فرض

    «غم و شادی بر خلاف آب و روغن می توانند با هم مخلوط شوند.»
    /
    «باید گفت این نیز حقیقت دارد که اگر پیش از هر عملی بخواهیم پی آمدهای آن را سبک و سنگین کنیم، صادقانه آنها را بسنجیم، نخست پی آمد های اولیه، بعد پی آمدهای محتمله، بعد پی آمدهای ممکنه، بعد پی آمدهای متصوره، در آن صورت هرگز از اولین فکری که ما را به درنگ واداشت، فراتر نخواهیم رفت.»
    /
    زن دکتر گفت: «همه مان گاهی درمانده میشویم، چه بهتر که هنوز میتوانیم گریه کنیم، اشک ریختن اغلب مایه ی نجات است، بعضی وقت ها اگر گریه نکنیم به قیمت جانمان تمام می شود.»
    /
    «دنیا طوری است که برای نیل به مقصور اغلب لازم است حقیقت لباس دروغ به تن کند.»
    /
    «ما وقتی کور شدیم در واقع از پیش کور بودیم، از ترس کور شدیم، از ترس کور خواهیم ماند.»
    /
    «می دانم، می دانم، من عمرم را با نگاه کردن در چشم مردم گذرانده ام، چشم تنها جای بدن است که شاید هنوز روحی در آن باقی باشد.»
    /
    «حتی در منتهای بدبیاری هم امکان یافتن خوبیهایی هست که بدبختی ها را قابل تحمل سازد.»
    /

    از کوری ...ژوزه ساراماگو ..
    ترجمه ی مینو مشیری ..

  11. 8 کاربر از rosenegarin13 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #1377
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض عباس معروفی

    صورتم را در دست‏هام گذاشتم و به این فکر کردم که نباید بیش از حد دست و پا بزنم. دانستم که خیلی چیزها به اختیار آدم نیست. زندگی خواب‏های گذشته‏ای است که تعبیر می‏شود. زندگی تاب خوردن خیال در روزهایی است که هرگز عمرمان به آن نمی‏رسد. زندگی آغاز ماجراست. می‏خواهم فکرم را جمع کنم و یک بار گذشته‏ام را یا آینده‏ام را مرور کنم. می‏دانستم که آدمی وقتی راه می‏رود یک پا پس است و یک پا پیش، وقتی که ایستاده انگار مثل پروانه در جعبه آینه‏ای به دیوار دوخته شده است. اما گیج شده بودم. نمی‏دانستم به گذشته برگردم یا به آینده فکر کنم.

    پیکر فرهاد

  13. 8 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #1378
    کاربر فعال انجمن ادبیات dourtarin's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2009
    پست ها
    528

    پيش فرض لایم لایت

    انسان اغلب وقتیکه در لحظه اتخاذ تصمیمی قرار دارد و ناگهان دورنمای دیگری در برابر او ظاهر می

    شود و او را وادار به تفکر می کند، از تفکر درباره این وضع ثانوی خودداری می کند و بدون توجه به آن

    ندائی که در گوشش می گوید شاید اشتباه کند، خود را در آغوش تصمیم اول می اندازد.


    کتاب: لایم لایت
    نویسنده: چارلی چاپلین
    مترجم:رضا سیدحسینی
    Last edited by dourtarin; 24-03-2011 at 22:58.

  15. 4 کاربر از dourtarin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #1379
    کاربر فعال انجمن ریاضیات hts1369's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    پست ها
    1,160

    پيش فرض

    ما زماني که خود نيز غمگين هستيم در برابر شوربختي هاي ديگران حساستر مي باشيم. گويي در اين زمان احساس دلسوزي نه تنها نابود نميشود بلکه تا اندازه اي نيز تقويت ميشود...
    شبهای روشن /داستایوسکی
    Last edited by hts1369; 25-03-2011 at 13:21.

  17. 6 کاربر از hts1369 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #1380
    کاربر فعال انجمن ریاضیات hts1369's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    پست ها
    1,160

    پيش فرض

    چرا انچه را که در قلب خود داريم , دقيقا بر زبان نمي اوريم , اگر واقعا منظورمان همان است؟ با اين وجود , همه سعي دارند نفرت انگيزتر از انچه هستند ,به نظر مي ايند . گويي هراس دارند اگر خود را براحتي به نمايش گذارند , اين عملتوهيني به احساسات انها تلقي گردد.
    خداي مهربان! ايا يک لحظه شادي کامل براي يک عمر کافي نيست؟
    شبهای روشن/ داستایوسکی
    Last edited by hts1369; 26-03-2011 at 09:51.

  19. 6 کاربر از hts1369 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •