خدایان سیزیف را محکوم کرده بودند که دائما سنگی را به بالای کوهی بغلتاند، تا جائیکه سنگ بخاطر وزنش به پایین میافتاد. آنها به دلائلی فکر میکردند که تنبیه وحشتناک تری از کار عبث و بی امید وجود ندارد.
آلبر كامو، افسانه سيزيف
خدایان سیزیف را محکوم کرده بودند که دائما سنگی را به بالای کوهی بغلتاند، تا جائیکه سنگ بخاطر وزنش به پایین میافتاد. آنها به دلائلی فکر میکردند که تنبیه وحشتناک تری از کار عبث و بی امید وجود ندارد.
آلبر كامو، افسانه سيزيف
«وقتی نتیجهٔ انتخابات اعلام شد، یعنی رأی بالاترین مرجع اعلام شدهاست.»
بینوایان شاهکار ویکتور هوگو
روباه: همه سوتفاهم ها تقصیر زبان است
شازده کوچولو
---------- Post added at 03:53 PM ---------- Previous post was at 03:50 PM ----------
_ همین طور برای آب. آن آب که تو به من دادی تا بخورم مثل نغمه موسیقی بود،به سبب چرخ چاه و طناب...یادت هست...آن آب مفرح دل بود.
روز پنجم باز سرِ گوسفند، از یک راز دیگر زندگی شهریار کوچولو سر در آوردم. مثل چیزی که مدتها تو دلش بهاش فکر کرده باشد یکهو بی مقدمه از من پرسید:
-گوسفندی که بُتّه ها را بخورد گل ها را هم میخورد؟
-گوسفند هرچه گیرش بیاید میخورد.
-حتا گلهایی را هم که خار دارند؟
-آره، حتا گلهایی را هم که خار دارند.
-پس خارها فایدهشان چیست؟
من چه میدانستم؟ یکی از آن: سخت گرفتار باز کردن یک مهرهی سفتِ موتور بودم. از این که یواش یواش بو میبردم خرابیِ کار به آن سادگیها هم که خیال میکردم نیست برج زهرمار شدهبودم و ذخیرهی آبم هم که داشت ته میکشید بیشتر به وحشتم میانداخت.
-پس خارها فایدهشان چسیت؟
شهریار کوچولو وقتی سوالی را میکشید وسط دیگر به این مفتیها دست بر نمیداشت. مهره پاک کلافهام کرده بود. همین جور سرسری پراندم که:
-خارها به درد هیچ کوفتی نمیخورند. آنها فقط نشانهی بدجنسی گلها هستند.
-دِ!
و پس از لحظهیی سکوت با یک جور کینه درآمد که:
-حرفت را باور نمیکنم! گلها ضعیفند. بی شیلهپیلهاند. سعی میکنند یک جوری تهِ دل خودشان را قرص کنند. این است که خیال میکنند با آن خارها چیزِ ترسناکِ وحشتآوری میشوند...
لام تا کام بهاش جواب ندادم. در آن لحظه داشتم تو دلم میگفتم: "اگر این مهرهی لعنتی همین جور بخواهد لج کند با یک ضربهی چکش حسابش را میرسم." اما شهریار کوچولو دوباره افکارم را به هم ریخت:
-تو فکر میکنی گلها...
من باز همان جور بیتوجه گفتم:
-ای داد بیداد! ای داد بیداد! نه، من هیچ کوفتی فکر نمیکنم! آخر من گرفتار هزار مسالهی مهمتر از آنم!
سرباز بودیم ، دوران بدی بود ، خیلی بد ، چند سالی بود که خانواده ام رو ندیده بودم ، صدای گلوله ها همش در گوشم میچرخید
شب ها از افکرای که داشتم نمی تونستم به خوابم ...
اوضاعم روز به روز بدتر میشد ....
تا به اردوگاه حمله کرده اند تنها چیزی که میدیدم فریاد سربازان بود که داشته اند کشته میشدند ....
ساعتی گذشت که دیدم مردی تمام جنازه ها را چک می کند و هرکس که توان حرف زدن را نداشته باشید می کشد
یک آن دیدم که به من رسید ، دید که زنده هستم بعد گفت ببرینش
چشمام رو بستن و سوار ماشینی شدیم ...
بعد من رو بردن به درمانگاه و شروع به مراقبت از من کردن ...
چند روز گذشت مردی اومد که همه بهش احترام میذاشتن ، چهره ی خشن داشت ....
گفت بیارنش مرد من رو بر صندلی گذاشت و دستانم را بست ...
سوال می پرسید اما من زبانشان را بلد نبودم به همین جهت گفت بنویس ...
سروان از من نقشه پایگاه اصلی رو میخواست و من بهش ندادم ...
یک لحظه دیدم که پارچه ی چرمی را پهن کرد که داخل پر از لوازم شکنجه بود ...
اول با تیغ در پشت من خطوطی را کشید ...
بعد با اره پاهایم را قطع کردند .... و بعد من را در جنگلی رها کرد
در همان اطراف دکتری من را پیدا می کند و من را معالجه می کند
سپس من با یک پا و پس از چندین سال سختی به خانه بر گشتم ...
همسرم ازدواج کرده بود ، مادر و پدرم فوت شده بوده اند ، بردارم کشته شده بود و ....
پس از 3 ماه سختی ماموران امنیتی کشور من را گرفتن و چون قانون کمونیست در جنگ این است که یا بکش و یا بمیر
از اونجای که من زنده بودم باید سزای عملم را میدیم ...
من به 6 سال زندان محکوم شدم ...
در زندان دوران بدی رو داشتم ...
باید به دنبال 4 تا جو در سوپ می گشتم تا پیدا کنم ... !!
" یاد گذشته به خیر که در ولایت خودمون گونی گونی این جو ها را به اسب هایمون میدادیم "
و ..........
---------------
نام کتاب : شرمنده یادم نیست![]()
«غم و شادی بر خلاف آب و روغن می توانند با هم مخلوط شوند.»
/
«باید گفت این نیز حقیقت دارد که اگر پیش از هر عملی بخواهیم پی آمدهای آن را سبک و سنگین کنیم، صادقانه آنها را بسنجیم، نخست پی آمد های اولیه، بعد پی آمدهای محتمله، بعد پی آمدهای ممکنه، بعد پی آمدهای متصوره، در آن صورت هرگز از اولین فکری که ما را به درنگ واداشت، فراتر نخواهیم رفت.»
/
زن دکتر گفت: «همه مان گاهی درمانده میشویم، چه بهتر که هنوز میتوانیم گریه کنیم، اشک ریختن اغلب مایه ی نجات است، بعضی وقت ها اگر گریه نکنیم به قیمت جانمان تمام می شود.»
/
«دنیا طوری است که برای نیل به مقصور اغلب لازم است حقیقت لباس دروغ به تن کند.»
/
«ما وقتی کور شدیم در واقع از پیش کور بودیم، از ترس کور شدیم، از ترس کور خواهیم ماند.»
/
«می دانم، می دانم، من عمرم را با نگاه کردن در چشم مردم گذرانده ام، چشم تنها جای بدن است که شاید هنوز روحی در آن باقی باشد.»
/
«حتی در منتهای بدبیاری هم امکان یافتن خوبیهایی هست که بدبختی ها را قابل تحمل سازد.»
/
از کوری ...ژوزه ساراماگو ..
ترجمه ی مینو مشیری ..
صورتم را در دستهام گذاشتم و به این فکر کردم که نباید بیش از حد دست و پا بزنم. دانستم که خیلی چیزها به اختیار آدم نیست. زندگی خوابهای گذشتهای است که تعبیر میشود. زندگی تاب خوردن خیال در روزهایی است که هرگز عمرمان به آن نمیرسد. زندگی آغاز ماجراست. میخواهم فکرم را جمع کنم و یک بار گذشتهام را یا آیندهام را مرور کنم. میدانستم که آدمی وقتی راه میرود یک پا پس است و یک پا پیش، وقتی که ایستاده انگار مثل پروانه در جعبه آینهای به دیوار دوخته شده است. اما گیج شده بودم. نمیدانستم به گذشته برگردم یا به آینده فکر کنم.
پیکر فرهاد
انسان اغلب وقتیکه در لحظه اتخاذ تصمیمی قرار دارد و ناگهان دورنمای دیگری در برابر او ظاهر می
شود و او را وادار به تفکر می کند، از تفکر درباره این وضع ثانوی خودداری می کند و بدون توجه به آن
ندائی که در گوشش می گوید شاید اشتباه کند، خود را در آغوش تصمیم اول می اندازد.
کتاب: لایم لایت
نویسنده: چارلی چاپلین
مترجم:رضا سیدحسینی
Last edited by dourtarin; 24-03-2011 at 22:58.
ما زماني که خود نيز غمگين هستيم در برابر شوربختي هاي ديگران حساستر مي باشيم. گويي در اين زمان احساس دلسوزي نه تنها نابود نميشود بلکه تا اندازه اي نيز تقويت ميشود...
شبهای روشن /داستایوسکی
Last edited by hts1369; 25-03-2011 at 13:21.
چرا انچه را که در قلب خود داريم , دقيقا بر زبان نمي اوريم , اگر واقعا منظورمان همان است؟ با اين وجود , همه سعي دارند نفرت انگيزتر از انچه هستند ,به نظر مي ايند . گويي هراس دارند اگر خود را براحتي به نمايش گذارند , اين عملتوهيني به احساسات انها تلقي گردد.
خداي مهربان! ايا يک لحظه شادي کامل براي يک عمر کافي نيست؟
شبهای روشن/ داستایوسکی
Last edited by hts1369; 26-03-2011 at 09:51.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)