در آن دقايق پر اضطراب پر تشويش
رها ز شاخه بر امواج بادها مي رفت
به رودها پيوست
و روي رود روان رفت برگ
مرگ انديش
به رود زمزمه گر گوش كن كه مي خواند
سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها
سلام فرانک. خوبی؟
در آن دقايق پر اضطراب پر تشويش
رها ز شاخه بر امواج بادها مي رفت
به رودها پيوست
و روي رود روان رفت برگ
مرگ انديش
به رود زمزمه گر گوش كن كه مي خواند
سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها
سلام فرانک. خوبی؟
آفتاب همه جا رو روشن و داغ کرده است
ما هر دو به موج ها خیره شده ایم
موج ها یکی یکی می آیند
خود را به ساحل می کوبند و برمی گردند
من به موج ها خیره شده ام اما آنها را نمی بینم
وقتی با تو هستم هیچ چیز را نمی بینم
تنها یک نفر را می بینم و آن ...
سلام
ممنون
شما خوبی ؟
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست
دگر قمار محبت نمیبرد دل من
که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
به رهگذار تو چشمانتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست
خوبم. ممنون
توی این شهر ِسیاه ِصبح به ظاهر ...... دلا از تنهایی مُردن ای مسافر
دلت و به جاده بسپار
دستت و به دست یک شعر
فانوسک به دست بگیر و
تو بشو خورشید ِپر مهر
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
نمی لرزد آب از رفتن خسته است تو نیستی نوسان نیست
تو نیستی و تپیدن گردابی است
تو نیستی و غریو رودها گویا نیست و دره ها ناخواناست
می ایی : شب از چهره ها بر می خیزد راز از هستی می پرد
میروی : چمن تاریک می شود جوشش چشمه می کشند
چشمانت را می بندی ابهام به علف می پیچد
سیمای تو می وزد و آب بیدار می شود
می گذری و ایینه نفس می کشد
جاده تخی است تو بار نخوای گشت و چششم به راه تو نیست
پگاه دروگران از جاده روبرو سر می رسند رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند
...
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیجیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدایا با که این بازی توان کرد
شب تنهائیم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد.
ديدم آن چشم درخشان را ولی در اين صدف
گوهر اشکی که من می خواستم پيدا نبود
بر لب الوان من فرياد دل خاموش بود
آخر آن تنها اميد جان من تنها نبود
جز من و او ديگری هم بود اما ای دريغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود
نبار
دیگر نبار
اما هنوز هر بار نگاهم به سقف می افتد
هربار آدمک ِخاموش تو را می بینم
می بارم
سخت می بارم
...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)