نمی گویم
حالا چرا
بهارهای باقی را
به دیدارم بیا
تا بباری
چون ابر
بر ریشه ی انتظار من
تا برویم
چون گیاه
در جنگل نگاه تو
سلام
خوبی محمد جان؟
نمی گویم
حالا چرا
بهارهای باقی را
به دیدارم بیا
تا بباری
چون ابر
بر ریشه ی انتظار من
تا برویم
چون گیاه
در جنگل نگاه تو
سلام
خوبی محمد جان؟
نهال گلشن دل نخل نو رسيدة اوست
بهار عالم جانم خط نو دميدة اوست
زچشم او به نگه كردني گرفتارم
كه از نهفته نگههاي برگزيدة اوست
زشيوههاي خدا آفرين او پيداست
هزار شيوة نيكو كه آفريدة اوست
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Last edited by sise; 04-08-2007 at 19:08.
سلام
........
ما نوشتيم و گريستيم
ما خنده كنان به رقص بر خاستيم
ما نعره زنان از سر جان گذشتيم ...
كسي را پرواي ما نبود.
در دور دست مردي را به دار آويختند :
كسي به تماشا
سر برنداشت
ما نشستيم و گريستيم
ما با فريادي
از قالب خود بر آمديم
...
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد ميدارد که بربنديد محملها
به مي سجاده رنگين کن گرت پير مغان گوي
که سالک بيخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
از دیدن ِ این دو سه موی سفید آینه تعجب نمی کنم!
فقط کمی نگران می شوم!
می ترسم روزی در آینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم ...
مو آن محنت کش حسرت نصيبم که در هر ملک و هر شهري غريبم
نه بو روزي که آيي بر سر من بويني مرده از هجرحبيبم
***
قربانتان
(فرانک خانم اقر بخیر
جلالی دومیش چیه دیگه؟
محمد![]()
مزار دلي را که تو جانش باشي
معشوقهي پيدا و نهانش باشي
زان ميترسم که از دلازاري تو
دل خون شود و تو در ميانش باشي
جان چيست غم و درد و بلا را هدفي
دل چيست درون سينه سوزي و تفي
يک چند بکودکي باستاد شديم يک چند به استادي خود شاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد از خاک در آمديم و بر باد شديم
دوستان الان نت شلوغه من برم شب بیام
فعلا![]()
من سواد خواندن و نوشتن ندارم
و خواندن تو چقدر دشوار است
بسان کتیبه های هخامنشی
که از بس
میخ حروفشان شده ام
تنبلی چشم گرفته ام و
سرزمین "آریایی" را "ریایی" می بینم
با این همه
معنای عشق اسطوره ای را خوب میدانم
و تهمینه و رودابه ی شاهنامه را هم
اندکی میشناسم
-
ممد دادا نگفتی
جنس لطیف چیه تو اواتارتو
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)