در ميان بهانه هاي ساده تو سقوط کردم
و پيش از آنکه زير پايم را خالي کند
من از مرگ تهي شده بودم.
خوب يادت هست بجاي من اعتراف کردي
و آخرين حرف پيش از سقوط در چاه بهانه هاي کودکانه را
تو گفتي:
دست هاي آلوده ات فردا خشک خواهند شد
آن را از روي طناب جمع مي کنم .
جمع کردي
و جاي دستهايم در زندگيت خالي شد.
عادت کرده بودي به آنها؛
و من بيزار از آنکه روزي ترا با دستهايم بدين جا بياورم.