من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی
من هنـــوز روزها را می شــمارم
و تـــو پیدا نمیشوی
یا مــــ ــن بازی را بلــد نیستم
یا تـــ ـــو جر زدی !
من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی
من هنـــوز روزها را می شــمارم
و تـــو پیدا نمیشوی
یا مــــ ــن بازی را بلــد نیستم
یا تـــ ـــو جر زدی !
غم احاطه ام کرده است .
ديگر سنگری برايم باقی نمانده است .
بايد شکست را سر افرازانه پذيرفت ... مگر نه اين هم جزیی از زندگیست ؟
اما اين بار بايد پذيرفت چيزی را که انتخاب نکرده ای ... چيزی را که برايت جز نيست کل است....
کاش می شد رفت .... کاش می توانستم بروم ..... کاش انسان نبودم ... کاش دوست نداشتم ....
کاش بغض اجازه می داد .................................................
فروغ فرحزاد
Last edited by M O B I N; 15-03-2011 at 17:23.
متــــــــاسفم
نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست
نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم
متاسفم که چرا مزه ی عشـــــــق را
از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم
تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم...!
آرت ورکـــ اثر خودم....
فانوسی کم سو در ساحلی ناپیدا و مبهم....
بادبان ها افراشته و در انتظار باد ...
مدت هاست که در انتظار طوفانم،
ولی انگار هوا تا ابد آرام استــــــ....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
Last edited by santamove; 15-03-2011 at 21:04.
این چه حس غربیه
که توی این وجودمه
پیدا نشد اون کسی که
تموم این وجودمه
می خوام برم دنیا وفا نداره
غرق شوق شدیم
احساس را جاری کردیم
معطوف جریان باغ شدیم
پرواز کردم با تو
روی جنگل و دشت و دریا
تا اوج رفتیم
جایی که دیگر ما بودیم و خدا
آ نجا من اشک خدا را دیدم
که در نهایت خوشحالي
هدیه عشق را به ما بخشید
و ما عاشق شدیم ...
حاصل آشتی آب و باد ،
آرامشی در دریاست،
که سال ها بادبان های کشتی من،
در این اوج آرامش،
سال ها در انتظار رسیدن به ساحلی دور و مبهمند....
هر کسی بنوشته است بر صفحه ای خطیـــــ چند
هر کسی گوید ز زخم خویش ما را پندـــــ چند
من نگویم زغـــــم و احوال این راز درون
تا بسوزد چو منش در جور این خوبانـــــ چند ...
![]()
آب نطلبیده همیشه مراد نیستــــ...
شاید بهانه ای باشد برای کشتن تــ.....ـــو
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)