تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




مشاهده نتيجه نظر خواهي: --

راي دهنده
0. شما نمي توانيد در اين راي گيري راي بدهيد
  • --

    0 0%
  • --

    0 0%
صفحه 137 از 469 اولاول ... 3787127133134135136137138139140141147187237 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,361 به 1,370 از 4685

نام تاپيک: ســــــو تــــــــــي بــــــــــازار!

  1. #1361
    داره خودمونی میشه C.GAM3R's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    Behind You
    پست ها
    81

    پيش فرض

    من معمولا وقت ميرم خدمات کامپيوتري سوت زياد ميزنم (ازنوع سوم شخص مفرد)
    يه بارم يه سوتي خفن در قيچي دادم بدجوري ضايع شدم
    يارو هم نامردي نکرد تا ميتونست مارو آب کردم
    تازه اين LCD ها اومده بودن مام انقدرا حاليمون نبود رفتم تو مغازش خواستم يکم سرکارش بزارم ديدم نداره LCD گفتم آقا اين مانيتورا که ... که ... هرچي کردم رو زبونم نچرخيد ، گفتم اين مانيتور 2 اينچي ها نداري؟
    خوب خنديد بهم
    بعدشم گفت اون مانيتورا که ميگي 2 اينچ نيستن و 15 و 17 و 19 اينچن
    اگه از لحاظ قطر ميگي که قطرش يه اينچه و يه اينچم ميشه 2 و نيم سانتيمتر
    از همه اينا گذشته اسم اونا LCD هست و ما نداريم
    منم آب شدم ريختم روي زمين همونطوري از زير در ليز خوردم اومدم بيرون

  2. #1362
    Banned G A B R I E L's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Shahr Sakht Afzar.CoM
    پست ها
    759

    پيش فرض

    سلام

    ما هم سوتی دادیم ها

    فکر نکینید فقط خودتون بلدید ...!


    آقا ما یک روز 3-4 سال پیش خودم رفتم ثبت نام کلاس کامپیوتر ...

    رفتم دیدم یک خانم اونجا نشسته و مشغول ثبت نام یه پسره است (میخواستم Icdl ثبت نام کنم)

    آقا کار اون پسره که تموم شد ما رفتیم جلو سلام کردم و گفتم ببخشید میخواستم برای کلاسهای Adsl تون ثبت نام کنم .!!!!!!!

    خانمه گفت کلاس چی ؟

    من هم باز گفتم : Adsl !!!!!

    که یه دفعه یادم افتاد چه سوتی دادم ...!!

    گفتم ببخشید Icdl

    خانمه که از خنده داشت روده بر میشد به روی خودش نیاورد اما از روی سرخی صورتش میشد تشخیص داد که داره غش میکنه

  3. #1363
    داره خودمونی میشه C.GAM3R's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    Behind You
    پست ها
    81

    پيش فرض

    اتفاقا اين سوتيه که من هميشه مرتکبش ميشم
    هميشه جاي Icdl ميگم Adsl يا برعکس

  4. #1364
    آخر فروم باز Mohammad Modarresi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2005
    محل سكونت
    شيراز
    پست ها
    1,143

    پيش فرض

    يه روز جلوي پاساژ دعوا شده بود ما هم جو گير شديم بريم كمك اون بيچاره كه كتك ميخوره اون طرف رو گرفتيم بت بچه ها زديم ارش فهميديم حق با اوني بوده كه ما زديمش

  5. #1365
    آخر فروم باز Lovelyman's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    محل سكونت
    همین دورو برا!
    پست ها
    1,330

    پيش فرض

    دو سه روز پيش تو اتوبوس بودم خيلي شلوغ بود من واستاده بودم يه دفعه يكه نزديك ايستگاه از جاش بلن شد منم مهلت ندادمو نشستم بعد يه 10 ثانيه يارو برگشت كه بشينه كه چشاش شد چراغ فولكس منم شدم گوجه فرنگي و از جام بلند شدم!

  6. #1366
    حـــــرفـه ای *Batman*'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2005
    محل سكونت
    Virtual Environment
    پست ها
    5,203

    پيش فرض

    سلام.

    يه سوتي از دوران 8 سالگي ما:

    ما يه بقالي تو محلمون داريم كه اسم صاحبش علي آقاست.

    اون موقع يه آدامس هايي بود به شكل سكه كه قيمتش 3 تومن بود.

    يه روز ما رفتيم مغازه علي آقا و بهش گفتيم:

    علي آقا سلام. اين آدامس 3 تومني ها دونه اي چنده؟

    خلاصه نابود شديم و از مغازه زديم بيرون.

    اگه بي مزه بود شرمنده.

  7. #1367
    آخر فروم باز WooKMaN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2005
    محل سكونت
    Ķêŗmάņšĥąħ
    پست ها
    10,533

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط c.gam3r
    آقا يه سوال؟
    پست من واس چي پاک شده؟
    دقيقا تو همين صفحه هم بود؟
    جـــــــــواب:؟؟؟

    دوست عزيز يه سري از پستها بدليل اينكه شما پيغام خصوصيتون فعال نبود و اينجا نوشتيد پاك شد ...

  8. #1368
    اگه نباشه جاش خالی می مونه hamid_xp's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    احتمالا در خدمت سربازی!
    پست ها
    443

    پيش فرض

    سلام . تاپیک خیلی باهالیه آدم رو بیشتر یاد جوونیهاش میندازه!
    حالا سوتی منو بشنوید:
    حدود 11-12 سال پیش بود . اون موقع من 8ساله بودم . یادمه یه روز گرم تابستون دم دمای ساعت دو بعد از ظهر بود . منم از اون بچه شرهای محلمون بودم . یادمه یه گدای بسار تنومند میومد محلمون و گدایی میکرد. همیشه زنگ تمام خونه ها رو می زد و طلب پول میکرد . با اون اوضاع و هیبتی که داشت آدم یاد رضا زاده می افتاد (نزدیک بود یه سوتی دیگههم بدم "الان یاد رضازاده میافتم ")
    به هر حال اون روز روزی بود که اون گدا سرو کلش تو محله ما پیدا شده بود. من نمی دونم با اون بدبخت چه مشکلی داشتم ولی اون روز میخواستم یه جوری عقده بازی در بیارم و اونو اذیت کنم. (چون پیش خودم فکر می کردم که با این هیکلی که این داره نباید گدایی کنه) . به هر حال اون روز من یواشکی اون رو دنبال کردم و در یه لحظه مناسب از پشت سر با با یه سنگ بزرگ محکم زدم تو
    کمر یارو و ده در رو. موقعیت جوری بود که گداهه نمی تونست آنی منو ببینه ولی به هر حال ما جیم شدیم ورفتیم ته محل. بعد از یک دقیقه دیدم گداهه دنبال فردی به نام حمید میگرده و خیلی هم عصبانی هست . (مثله اینکه با پرس و جو متوجه شده بود که این کار فقط از عهده من برمیاد و من بچه شره هستم ولی خوشبختانه قیافم رو نمیشناخت. بالاخره گداهه اومد طرف من و گفت :
    "فلان فلان شده! چرا منوزدی؟ "
    من: "کی گفته من شما رو زدم ؟؟؟؟؟؟"
    گداهه: " همه میگن حمید زده "
    من یه هو یه فکر پلید اومد تو ذهنم.گفتم آره حمید زده . به خدا حمید زده . در این زمان من تنها حمید محل بودم .
    گداهه : "خوب حمید کجاست ؟ بگو تا پدرش رو در بیارم . "
    در این موقع دوست بسار خوبم مهدی جان سوار ماشین باباش شده بود تا با هم دیگه برن تفریح پارک ساعی. همینکه ماشینشون راه افتاد من به گداهه گفتم " حمید اوناهاش " یعنی اشاره کردم به مهدی .
    گداهه با عصبانیت راه افتاد به طرف ماشین و با یه پرش جلوی ماشین باعث توقف ماشین شد. یه هو یه قشقرقی به پا شد که نگو! گداهه گفت که بچت فلان کرده و .....
    چشمتون روز بد نبینه بالای مهدی بدون اون که سوالی ازش بپرسه همچین کشیده ای زد زیر گوش پسرش که نگو بعد از ماشین پیادش کرد و برد خونه ده بزن . حالا نزن کی بزن؟؟
    آقا اون روز بزرگترین سوتی عمرم و دادم . اصلا فکر نمیکردم اینطوری بشه هنز هم خیلی ناراحتم. البته بعدها این موضوع باعث شد من یه جورهایی با اون گداهه درگیر هم بشم . و اون خاطره ها رو اگر ببینم خواستید میگم چون اونا خاطره میشن نه سوتی!

  9. #1369
    اگه نباشه جاش خالی می مونه hamid_xp's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    احتمالا در خدمت سربازی!
    پست ها
    443

    پيش فرض

    نه بابا آزارمون هم به یه مورچه نمیرسه!!؟؟؟؟
    -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    خوب دوباره می خوام برگدم به گذشته.همونطور که متوجه شدید من بچه شره محلمون بودم . جوری بود که از در و دیوار بالا میرفتم . یادش به خیر!!!!! یادمه اون روزا یه پیرمرد ارتشی تو محله ما بود. به اسم اسمال آقا (اسماعیل آقا) . که سالها بود بازنشسته شده بود. ایشون از اون آدمهای قدیمی محله بودند و از مسنهای محله.
    از وقتیکه یادم میاد یعنی از 5 سالگی تا 11 سالگی همیشه من با این آدم مشکل داشتم. ولی باید بگم من از اون اول تا حالا آدم تو داری بودم و هیچ وقت با این آدم سر ناسزا و رو باز نکردم.و احترم سن بالاش رو داشتم (سنش حدود 80 سالی میشد).
    داشتم میگفتم من با این آدم خیلی مشکل داشتم . اون فکر میکرد محله جزوی از قلمرو اونه . بنابراین ما که عاشق فوتبال بودیم اونم تو محله ای که اصلا برای فوتبال طراحی شده بود (شرایط فیزیکی محله برای بازی فوق العاده بود. تنها ایرادی که داشت این بود که تیر چراغ برقی که ما از اون به عنوان دروازه استفاده می کردیم منتهی میشد به در خونه اسمال آق)ا. بنا به خواست ایشون نه صبح ها میتونستیم بازی کنیم نه ظهر ها نه بعداز ظهرها نه شبها نه هیچ وقت تنها مواقعی که به میل خودش میتونستیم باهم بازی کنیم روزهایی بود که نوه های لوث اسمال آقا میومدند به دیدن پدربزرگشون و اونموقع بود که ایشون به ما اجازه میدادن با نوه هاش فوتبال بازی کنیم . ولی حالا ما بودیم که بازی نمیکردیم و کفر اسمال آقا در میومد. به هر حال روزها اومدند و رفتند در این سالها ما و اسمال آقا یه جورهایی به تفاهم رسیده بودیم و دیکه زیاد سربه سر هم نمیذاشتیم. به هر حال من 12 ساله شدم . و چند ماهی گذشت . اسمال آقا هم
    بسیار پیر و فرسوده شده بود . اما هنوز هم عادات خودش رو حفظ کرده بود. بالاخره در همین اوضاع اسمال آقا بر اثر سکته قلبی به دیار حق میروند ( روحش شاد) . به هر حال من هم در سوگ فقدان ایشان سوگوار شدم .
    یادم میاد برای به خاک سپردن ایشون به بهشت زهرا (س) رفتم . خدا عزیزان شما رو براتون حفظ کنه جای عجیب و محزون کننده ایه.
    در همین موقع بود که جسد اون خدا بیامرز رو آوردند برای خاک سپاری . نمیدونید خانواده اون مرحوم چه شیون و زاری میکردن . اون لحظه لحظه عجیبی بود. منم بغض گلوم رو گرفته بود.
    مرحوم رو روی زمین گذاشتند و بعد از قرائت قرآن کریم و مرثیه خوانی متوجه یه رفتار عجیبی از نزدیکان ایشون شدم ! بستگانش میومدند با ضرباتی (که به یه آدم خفته میزنن تا اون آدم بیدار بشه ) اصول الدین و امام ها بزرگوار شیعه و
    همه چیزهایی که در عالم قبر از آدم می پرسن رو بهش تلقین میکردند.
    من تو این لحظه پیش خودم فکر کردم نکنه خدا به خاطر رفتارهایی که اسمال آق با من کرده عذابش کنه . بنابراین منم
    سراسیمه خودم رو به پیکر بی جان ایشان رسوندم و با ضرباتی محکم به ایشون با صدای فریاد گفتم :
    " اسمال آقا منم حلالت کردم -اسمال آقا من تو رو بخشیدم اسمال آقا من ازت گذشتم و ..... "
    در همین لحظه دختر بزرگ اسمال آقا متوجه من شد و یه هو مثل یه بمب ترکید . و هر چی از دهنش میومد به من با ناله و شیون گفت :
    " قاتل . تو پدر منو کشتی تو قاتلی من بابام رو از تو میخوام قاتل - بی دین - قاتل قاتل قاتل و ..... "
    وای نمودونید اون لحظه چه لحظه مزخرفی بود همه نگاهها به من بود انگار که همه منو تو مرگ اسمال آقا شریک میدونستند ولی روشون نمیشد که بگن !!!؟؟؟
    اون موقع دوست داشتم آب شم و برم تو یکی از این قبرها!
    وای وای وای الانم که یادش میوفتم دوست دارم خودم رو سر به نیست کنم .
    من تو اون روز هیچی نگفتم تا از خودم ذفاع کرده باشم . اون روز مزخرف ترین روز زندگیم بود.
    -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    البته چند هفته بعد از این مسئله دختر اسمال آقا از من بابت اون روز عذرخواهی کرد اما حالا چرا؟
    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    خوب دوستان عزیز باید منو ببخشید به جای خوشحال کردن ناراحتتون کردم . اما خوب من تو این جریان یه سوتی دادم دیگه !!!! باید اون حرفها رو تو یه دلم میگفتم .
    خوب دوستان خواهش میکنم ازتئن منو سرزنش نکنید من الن هم به اندازه کافی عذاب وجدان دارم ! البته نمیدونم چرا!!! ولی جون مادرتون سرزنشم نکنید.
    ----------------------------------------------
    خاطره بعدی رو راجع به بلایی که سر داییم آوردم میگم . منوط به اینکه بعد از این پست من 3-4 تا سوتی دیگه هم نوشته شده باشه. ( راستی یادم رفت امروز پنجشنبه هست برای شادی روح اسماعیل آقا یه فاتحه بخونید . خدا پشت و پناهتون.
    Last edited by hamid_xp; 21-07-2006 at 19:40.

  10. #1370
    داره خودمونی میشه C.GAM3R's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    Behind You
    پست ها
    81

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط WooKMaN
    دوست عزيز يه سري از پستها بدليل اينكه شما پيغام خصوصيتون فعال نبود و اينجا نوشتيد پاك شد ...
    رامبد جان شمام گير دادي به پيغام خصوصي من ها
    من فقط نوشته بودم اين چقدر باحال بود درست مثل بقيه ي شما ها

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •