دل ببردی و بحل کردمت ای جان ليکن
به از اين دار نگاهش که مرا میداری
ساغر ما که حريفان دگر مینوشند
ما تحمل نکنيم ار تو روا میداری
![]()
دل ببردی و بحل کردمت ای جان ليکن
به از اين دار نگاهش که مرا میداری
ساغر ما که حريفان دگر مینوشند
ما تحمل نکنيم ار تو روا میداری
![]()
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گرچه در خود شکستیم صدایی نکنیم....
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند
به عذر نيم شبی کوش و گريه سحری
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شيرين کار
که در برابر چشمی و غايب از نظری
(قابل توجه بعضيا! فكر كردي اون جمله آخر امضات من رو ميترسونه ؟
)
یک سال نقش فاصله هامان سکوت بود
شاید برای حرف زدن از عشق زود بود
ای کاش قفل خسته ی سکوت تو می شکست
یا در نگاه سرد تو خورشید می نشت
---------------
* ( من فقط در جواب بعضیا که خودشون می دونن اون جمله رو نوشتم. حالا با اون چماغت قراره منو بزنی؟) *
تو میبايد که باشی ور نه سهل است
زيان مايه جاهی و مالی
بر آن نقاش قدرت آفرين باد
که گرد مه کشد خط هلالی
(نه جانم . اين چماغفقط در مواقع دفاع كردن واسه من كاربرد داره )
یاد میآرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک میخواند مرا هردم به خویش
میرسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
در وهم مینگنجد کاندر تصور عقل
آيد به هيچ معنی زين خوبتر مثالی
شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را
هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی
![]()
يكرنگي كودكانه مي خواهم
اي مرگ از ان لبان خاموشت
يك بوسه ي جاودانه ميخواهم
مرا بخوان مه آلود برای آخرین بار
تو ای مسافر شب ای از ترانه سرشار
من با صدای سبزت از عشق می نوشتم
اما زمستون نشست تو باغ سرنوشتم
من یک غروب دلگیر سکوت خیس بندر
یه قایق شکسته بی بادبان و لنگر
مثل نسیم رو آب مسافری همیشه
من بغض یک غروبم که مونده روی شیشه
سفر بخیر مسافر سفر بخیر بهارم
ای که بدون یادت من قلب شوره زارم
در ساحل جدایی مرا بخوان مه آلود
نگو بریدن از هم تقدیر ما چنین بود
از اوج مسافری تو من بسته ی زمینم
کوهی شکسته در خویش ای یار من همینم
من به درماندگي صخره و سنگ
من به آوارگي ابر ونسيم
من به سرگشتگي آهوي دشت
من به تنهايي خود مي مانم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)