تو مهتاب شبونه فقط چشمام تورو ديد
نشو با من غريبه مثل نا مهربونا
بلا گردون چشمات زمين و آسمونا
مي خوام برگردم اما مي ترسم مي ترسم بگي حرفي نداري
بگي عشقي نمونده مي ترسم بري تنهام بذاري
*-*-*-*
باشه عوض میکنم
تو مهتاب شبونه فقط چشمام تورو ديد
نشو با من غريبه مثل نا مهربونا
بلا گردون چشمات زمين و آسمونا
مي خوام برگردم اما مي ترسم مي ترسم بگي حرفي نداري
بگي عشقي نمونده مي ترسم بري تنهام بذاري
*-*-*-*
باشه عوض میکنم
یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان
وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
دل آزرده ی ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسان
...
اشهد ان: اي صنم (!)، شعر تو را گفته خدا !!
اشهد ان: اين غزل، خيلي خيلي ماهه دادا
سلام بر عاكفان حريم دل
فرانك خانم، شما ميدونيد شاعر اين شعر كيه؟ خيلي حال نموديم باهاش. واقعاً جالبانگيزناك بيد.
ما برفتيم.
در پناه حق پاينده باشيد
پينوشت:اين پست حاوي مشاعره نيست.
نازار دلي را كه تو جانش باشي ، معشوقه پيدا و نهانش باشي
زان مي ترسم كه از دل آزردن تو ، دل خون شود و تو در ميانش باشي
داني كه به ديدار تو چونم تشنه ، هر لحظه كه بينمت فزونم تشنه
من تشنه آن دو چشم مخمور تو ام ، عالم همه زين سبب به خونم تشنه
هر راهرو که ره به حریم درش نبرد
مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
برا چی؟ بزار باشه محمد
Last edited by sise; 02-08-2007 at 02:09.
انگار مدتي است که احساس ميکنم خاکستريتر از دو سه سال گذشتهاماحساس ميکنم که کمي دير است ديگر نميتوانمهر وقت خواستم در بيست سالگي متولد شومانگار فرصت براي حادثهاز دست رفته است از ما گذشته است که کاري کنيمکاري که ديگران نتوانند فرصت براي حرف زياد استاما اما اگر گريسته باشي…آه… مردن چقدر حوصله ميخواهدبيآنکه در سراسر عمرت يک روز، يک نفسبيحس مرگ زيسته باشي! انگار اين سالها که ميگذردچندان که لازم است ديوانه نيستماحساس ميکنم که پس از مرگ عاقبتيک روز ديوانه ميشوم!شايد براي حادثه بايدگاهي کمي عجيبتر از اين باشمبا اين همه تفاوت احساس ميکنم که کمي بيتفاوتيبد نيست حس ميکنم که انگارنامم کمي کج است و نام خانوادگيام، نيزاز اين هواي سربي خسته استامضاي تازه من ديگرامضاي روزهاي دبستان نيست اي کاشآن نام را دوباره پيدا کنم اي کاش آن کوچه را دوباره ببينم آنجا که ناگهانيک روز نام کوچکم از دستم افتادو لابهلاي خاطرهها گم شد آنجا کهيک کودک غريبه با چشمهاي کودکي من نشسته استاز دور لبخند او چقدر شبيه من است!آه اي شباهت دور! اي چشمهاي مغرور!اين روزها که جرأت ديوانگي کم است بگذار باز هم به تو برگردم!بگذار دست کم گاهي تو را به خواب ببينم!بگذار در خيال تو باشم بگذار…بگذريم! اين روزهاخيلي براي گريه دلم تنگ است!
خودم هم شعر رو دوست دارم
ریتمش جالبه
اما نمی دونم از کیه![]()
از خانه برون آمد گمشد دل دیوانه
دست که بیفتد او، او را که برد خانه
ترسم که پری رویی او را ببرد سویی
در حلقه گیسویی او را بکشد شانه
چون شایعه می پیچد راز دل من هر جا
تا چشم زنم بر هم دل هست و صد افسانه
صد بار به وی گفتم با دیده نشو همدم
صد چاک گریبان را دید او همه دزدانه
سوختمو سوختم و ساختم
هرچي داشتم به پات باختم
کاش تو رو از روز اول مثل امروز مي شناختم
آخه عشق يعني شکستن
عاشقانه سر سپردن
دل سپردن به سرابه
که از سکوت خويش مردن................
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
بیت دوم چقدر قشنگه
Last edited by sise; 02-08-2007 at 02:15.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)