تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 136 از 640 اولاول ... 3686126132133134135136137138139140146186236636 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,351 به 1,360 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #1351
    پروفشنال Snow_Girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    Your Heart
    پست ها
    556

    پيش فرض

    من با كمر تو در ميان كردم دست
    پنداشتمش كه در ميان چيزي هست
    پيداست از آن ميان چو بر بست كمر
    تا من ز كمر چه طرف خواهم بر بست

  2. #1352
    پروفشنال Snow_Girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    Your Heart
    پست ها
    556

    پيش فرض

    هر روز دلم بزير باري گداست
    در ديده ي من ز هجر خاري دگراست
    من جهد همي كنم قضا ميگويد
    بيرون ز كفايت تو كاري دگراست

  3. #1353
    پروفشنال Snow_Girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    Your Heart
    پست ها
    556

    پيش فرض

    ببين چه قلبهائي كه شكستن توي دست روزگار
    ببين چشمائي رو كه گشتن پي نوري موندگار
    از عشق و باور بايد كه آخر بشن لبريز دلهامون
    يه روزي هرجا پر بشه دنيا از طنين صدامون
    پس بيا با هر زبون تو هم بخون ...بخون تو هم عاشقونه كنارم
    فرياد بزن بگو...دوستت دارم

  4. #1354
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
    چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
    جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
    آخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
    ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
    آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است
    ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست
    در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
    محتاج قصه نیست گرتقصد خون ماست
    چون رخت از ان توست به یغما چه حاجت است
    جام حهان نماست ضمیر منیر دوست
    اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است
    آن شد که بار منت ملاح بردمی
    گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
    ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
    احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
    ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
    می داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
    حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
    با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است

  5. #1355
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم
    حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم

    من خاک تیره نیستم تا باد بر بادم دهد
    من چرخ ازرق نیستم تا خرقه زنگاری کنم

    دکان چرا گیرم چو او بازار و دکانم بود
    سلطان جانم پس چرا چون بنده جانداری کنم

    دکان خود ویران کنم دکان من سودای او
    چون کان لعلی یافتم من چون دکانداری کنم

    چون سرشکسته نیستم سر را چرا بندم بگو
    چون من طبیب عالمم بهر چه بیماری کنم

    چون بلبلم در باغ دل ننگست اگر جغدی کنم
    چون گلبنم در گلشنش حیفست اگر خاری کنم

    چون گشته‌ام نزدیک شه از ناکسان دوری کنم
    چون خویش عشق او شدم از خویش بیزاری کنم

    زنجیر بر دستم نهد گر دست بر کاری نهم
    در خنب می غرقم کند گر قصد هشیاری کنم

    ای خواجه من جام میم چون سینه راغمگین کنم
    شمع و چراغ خانه‌ام چون خانه را تاری کنم

    یک شب به مهمان من آ تا قرص مه پیشت کشم

    دل را به پیش من بنه تا لطف و دلداری کنم


    در عشق اگر بی‌جان شوی جان و جهانت من بسم
    گر دزد دستارت برد من رسم دستاری کنم

    دل را منه بر دیگری چون من نیابی گوهری
    آسان درآ و غم مخور تا منت غمخواری کنم

    اخرجت نفسی عن کسل طهرت روحی عن فشل
    لا موت الا بالاجل بر مرگ سالاری کنم

    شکری علی لذاتها صبری علی آفاتها
    یا ساقیی قم هاتها تا عیش و خماری کنم

    الخمر ما خمرته و العیش ما باشرته
    پخته‌ست انگورم چرا من غوره افشاری کنم

    ای مطرب صاحب نظر این پرده می زن تا سحر
    تا زنده باشم زنده سر تا چند مرداری کنم

    پندار کامشب شب پری یا در کنار دلبری
    بی‌خواب شو همچون پری تا من پری داری کنم

    قد شیدوا ارکاننا و استوضحوا برهاننا
    حمدا علی سلطاننا شیرم چه کفتاری کنم

    جاء الصفا زال الحزن شکر الوهاب المنن
    ای مشتری زانو بزن تا من خریداری کنم

    زان از بگه دف می زنم زیرا عروسی می کنم
    آتش زنم اندر تتق تا چند ستاری کنم

  6. #1356
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

    دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

    چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
    چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

    زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
    که هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون

    نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
    چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

    شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
    کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

    چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا
    چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

    چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم
    که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

  7. #1357
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    در آسمان تاریک امید های من
    چون نکته سپید
    نمایان میشوی
    من هم با بال های کبوتر خیال
    پرواز میکنم
    تا اوج شهر عشق
    تا بستر وصال
    تا آنکه عرشیان بشنوند صدای من
    در گوش قدسیان برسانند نوای من
    پرواز چه زیباست
    با بال ها کبوتر خیال
    هرگز نمیروم
    به شهر پر فریب راستی
    آنجا که جز آن نکته سپید
    دیگر امیدی نیست
    Last edited by دل تنگم; 08-06-2008 at 20:29.

  8. #1358
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    در راه زندگی شکستم چو شیشه یی
    زانو زدم چو قطره یی در پای صخره یی

    در جمع دوستان بودم بلبل و گلی
    تنها شدم چو مرغ پر و بال شکسته یی

    دیوار از سکوت کشیدم به دور خویش
    خاموش شدم چو نغمه یی از یاد رفته یی

    آتش زنم به حلقه یی یاران بیوفا
    ماتم کنم به رشته از هم گسسته یی

  9. #1359
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    همه چیز را باور کرده‌ام

    حتی دروغ‌هایی که به خودم می‌گویم...

    همه‌اش راست بود

    روزم سیاه بود و شبم شب

    او خمس می‌داد

    من واجب‌الزکات بودم

    یعنی شکمم به من دروغ می‌گفت؟

    یا این دروغ راست بود...

  10. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #1360
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    هرجا هم بروی آسمان همین رنگ نیست،

    مگر با عسلی چشم‌های خودت به آن نگاه کنی.

    ‌خواستم گریه کنم

    یادم آمدم مرده‌ام

    اشک‌هایم گونه‌ای برای ریختن روي آن ندارد

    پشیمان شدم،

    ‌خنديدم..

    شماهم می خندید، نه؟

    حتی دلی ندارم که برایش بخندم..

    حرف‌هایم را فهمیدید..

    اگرسر در نمی‌آوريد حق دارید.. من هم نفهميدم مردن یعنی چه..

    شنيدم كه مرده‌ام.

    شاید برای همین است که کسی گریه و خنده و حرف‌های مرا نمی‌فهمد...

    مهم نيست

    همه يك روز اين‌طور مي‌شوند..

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •