دیده دریا کنم و سر به صحرا فکنم...من در این کار من دل خویش به دریا فکنم
بقیشو بلد نیستم...شعر حافظه اینم بیت اولشه پس قافیه تا تهش م هست.
م بده.
یه کم سرعت بچه ها بالاست و ما عقب موندیم!
دیده دریا کنم و سر به صحرا فکنم...من در این کار من دل خویش به دریا فکنم
بقیشو بلد نیستم...شعر حافظه اینم بیت اولشه پس قافیه تا تهش م هست.
م بده.
یه کم سرعت بچه ها بالاست و ما عقب موندیم!
تا آخر عمرم
روی همین نیمکت توقف می کرد
دلم بهم پوزخند میزنه
و بغض گلوم رو ...
سکوت ... سکوت ... سکوت ...
موقع خداحافظی
دلم شور میزنه
نباید بغضم بشکنه
باید دلم رو راضی کنم ...
سکوت ... سکوت ... سکوت ...
موقع خداحافظی
دوش به دوش
چشم به زیر ...
دل بهونه نگیر
Last edited by sise; 30-07-2007 at 23:55.
در سلسله عشق تو مغموم و صبورم
نازم بكش اي دوست كه مظلوم و صبورم
رندان همگي فرصت ديدار تو دارند
غير از من دل ساده كه محروم و صبورم
در شهر تو اي دوست چنان زار و غريبم
در دست تو اي دوست چنان موم و صبورم
من در این
آبی هجران زده ام
نغمه آزادی یک چلچله را
می شنوم
که در این بستر خونین افق
جز به ره عشق
ندارد پرواز
غم این مرغ مهاجر
به یقین
از دل تار من و توست
که بر این شام صدا
ضربه زند
پیک سحر
---------
فرانک برنامه را ندیدی؟
نيـمه شـب بـود و غمـي تـازه نفـس
ره خـوابــم زد و مـــانــدم بــيــدار
ريــخــت از پــرتـو لــرزنـده شـمــع
ســايـــه دسـتــه گلـي بـــر ديـوار
هـمـه گـل بود ولي روح نداشـت
سايـهاي مـضـطـرب و لــرزان بود
چهرهاي سرد و غم انگيز و سياه
گــويـيـا مــرده ء سـرگــردان بـــود
شمع خاموش شد از تـنـدي بـاد
اثــر از ســايــه بـــر ديــوار نـمــانـد
كس نپرسيد كجا رفت ؟ كه بود ؟
كــه دمـي چـنـد در ايـنـجا گذرانـد
ايــن منـم خستـه درين كلبه تنگ
جسم درماندهام از روح جـداست
مــن اگــر سايــه ء خـويـشم يـا رب
روح آواره مـن كـيـست ؟ كجاست ؟
سلام همگی
تو دریا را دوست داری
بی اندازه دوستش داری
آغوش باز می کنی و خود را در آن می اندازی
شناکنان جلو و جلوتر می روی
مثل همیشه من را و فریادهایم را نمی بینی
هرگز التماس هایم را برای نرفتن نمی شنوی
هرگز نمی بینی که من برای نجات تو خود را به آب می اندازم
سلام
این شعر قشنگ رو که یادتونه اقا جلال
مستی من
از نفس باور عشق
در نوازشگری خاطره ات
سهم من
آمدن حس نیاز
این اسارتگر بستان وجود
در پی جستن تصویر نهان
از گهر هم نفسی
سهم تو
حس تلاطم
غزل موج غرور
سفر ابر ملالت زده
در زمزمه بارش چشم
سهم من
رخوت هم فاز شدن
با تپش اینه ات
شعله لحظه دلباختنت
از نگه قاتل من
سهم تو
بو سه بر این
مخمل گیسوی بلند
رخ ز مستی زده
تا پیچ و گذار کمرم
سهم من
لمس نگاهت
گذر پیچک عشق
دور این قامت من
در پی تسخیر دلم
سهم تو
شعر تب غرق شدن
آمدن فصل نیاز
مردن از سوختن و
زنده شدن در شب راز
----------
سلام شب بخیر
اون فصل زندگیم گذشت
گفتم فصل ...
اون موقع تابستون رو بیشتر دوست داشتم
هوای گرم
روزهای تعطیل
روزهای بلند
توپ های دو لایه
کوچه های آسفالت و خاکی ...
زانوهای همیشه زخمی
شلوارهای همیشه پاره ...
اما باز آرزو می کردم
آرزوهایی که شده بود
دلخوشیِ لحظه هایِ سختِ زندگیم ...
آرزو ... آرزو ... آرزو ...
خوبید همه؟
آره یادمه فرانک. همون ادیتیه!
و محبت
گل سرخی ست
که درسینه خود
کاشته ام
نفس گرم تو
از کوره خاکم
عطش قلب مرا
دامن زد
و من انگار
که در سوختنم
مهمانم
مدتي است ديگر صدايم را نمي شنوي
صدايت را نمي شنوم
درست از همان روز كه گفتي تنهايت نمي گذارم
مي نويسم شايد بخواني
اما حالا ديگر خواندنت هم دردي را از من دوا نمي كند
مرسی شما خوبید؟
نه مژگان برنامه رو ندیدم جالب بود ؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)