ما تماشاچیانی هستیم ،
که پشت درهای بسته ماندهایم !
دیر آمدهایم !
خیلی دیر ...
پس به ناچار
حدس میزنیم ،
شرط میبندیم ،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونهیی دیگر در جریان است
جوابمونو ندادی محمد جان
ما تماشاچیانی هستیم ،
که پشت درهای بسته ماندهایم !
دیر آمدهایم !
خیلی دیر ...
پس به ناچار
حدس میزنیم ،
شرط میبندیم ،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونهیی دیگر در جریان است
جوابمونو ندادی محمد جان
تا زنی بر سنگ جام خود پرستی را
یك زمان با من نشینی ‚ با من خاكی
از لب شعر م بنوشی درد هستی را
سالها در خویش افسردم ولی امروز
شعله سان سر می كشم تا خرمنت سوزم
من غرق تمام غرقابهاي تو
تو لحظه عزيز رسيدن به بندري
من چيره مي شوم به هراس غريق من
از تو مراست وعده ميلاد ديگري
از تو گر كه بگذرم از خود گذشته ام
هرگز گمان نمي برم از من تو بگذري
ياري اندر كس نمي بينيم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پي كجاست
خون چكيد از شاخ گل ابر بهاران را چه شد
ج.اب دادم جلال جان
در زرد و سرخ شام و شفق بودهام کنون
تن را به عودی شب یلدا برآورم
چون شب مرا ز صادق و کاذب گزیر نیست
تا آفتابی از دل دروا برآورم ...
ممنون
مي دونم يه روز ازم جدا می شي
مني كه به عشق تو روز و به شب مي رسونم
اگه نامه هام جوابش هنوزم خط خطيه
من تموم خط ها شو با اشك چشمام مي خونم
مي دونم تو چشم تو من واسه تو خيلي كمم
تو گل ياسي و من خيلي باشم...يه گلدونم
معشوق من
با آن تن برهنه ی بی شرم
بر ساقهای نیرومندش
چون مرگ ایستاد
خط های بی قرار مورب
اندامهای عاصی او را
در طرح استوارش
دنبال میكنند
معشوق من
گویی ز نسل های فراموش گشته است
گویی كه تاتاری در انتهای چشمانش
پیوسته در كمین سواریست
گویی كه بربری
در برق پر طراوت دندانهایش
مجذوب خون گرم شكاریست
معشوق من
همچون طبیعت
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
او با شكست من
قانون صادقانه ی قدرت را
تایید میكند
به یاد دارم
شبهایی را که تا سحر
در خیابان های این شهر پاییزی
در زیر بغض ابرهایت قدم بر میداشتم
و خاطرات شیرین درد را با تو تکرار می کردم
و سحرگاه
رفتگر
خاطرات را جارو می کرد و به جوی می سپارد ...
دوستت دارم اما
عطر گل شب بویت را حس می کنم
جای پایم را می گذارم تا گلت هم مرا ببوید
دوستت دارم اما
قلبم را زنده به گور میکنم
دلیلش؟
خب چون قطار زندگیم باید همچنان بتازد!
در اسارتی که شد
این حصار قامتم
قصه ام شبانه در
این کتاب خود نگار
از جفای این خزان
تا غبار حسرتم
ماند از تو یادگار
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)