برقص
گويا هرگز كسي تو را نميبيــــــند.......
عاشق شو،
گويا هرگز كسي دلت را نشكســـــــته.......
و زندگي كن،
گويا كه بهشت اينجــــــــاس.......
برقص
گويا هرگز كسي تو را نميبيــــــند.......
عاشق شو،
گويا هرگز كسي دلت را نشكســـــــته.......
و زندگي كن،
گويا كه بهشت اينجــــــــاس.......
دلمـــ به بهانه همیشگیـــــــ گریست...
بگذار بگریـــ ـــد و بداند
هر آنچه خواست همیشه نیست...!!!
یوسف گمگشته ام هرگز به کنعان بر نگشت
چاه دیگر در رهش جا مانده پنهان برنگشت
پیرهن بر تن دریده زد به آتش بال و پر
وارهید از بند تن دیگر به زندان بر نشگت
سرزمینی بی بهار اینجا و باغی پر قفس
رفت از این ویرانه آن مرغ غزلخوان بر نگشت
دور گردون شد به کام سفله گان دوره گرد
آن عزیز پاک ما ناکام دوران برنگشت
آنکه خار ره به پایش می شکست اما ز مهر
بوسه می زد بر لب خار مغیلان برنگشت
وقت رفتن بال قرآن بر سرش گسترده بود
رفت و تا اوج فلک با بال قرآن برنگشت
سیل غم گو تا بکوبد زورق تهایی ام
رفته کاکایی کجا همراه توفان برنگشت
تاج گل بود و سبدهایی ز گل بر جای او
کلبه احزان ز گل پر شد گلستان بر نگشت
مثل شبنم تازه بود و ساده چون آب زلال
ابر پاکی شد ولی با ناز باران برنگشت
یوسف یعقوب اگر حافظ ز کنعان رفته بود
یوسف گمگشته ام هرگز به کنعان بر نگشت
آرزو دارم كه بميرم ....
سالهاست كه به اميد مردن زنده ام
دلم ميخواهد كه مرگ ......فقط مرگ به سراغ من بيايد .......
اما از بخت بدم مرگ هم براي من ناز ميكند......
بچه بودم بادبادکای رنگی
دلخوشی هر روز و هر شبم بود
خبر نداشتم از دل آدما
چه بی بهونه خنده رو لبم بود ...
![]()
صداي قديم ها تو گوشمه ... انگاري جار ميزنه ...
غم هاي قديم ها تو خونمه ... داره فرياد ميزنه ...
هر سايه اي يه نوري داري ... هر شب يك ستاره اي / تنها منم !! تنها منم !! بي نور و بي ستاره !
مردن کاری را حل نمیکند
چرا که وقتی مردی
وارد جمع مردگان میشوی
و از دیوانگان جدا میمانی
اینجا فقط دیوانگی کن
همین...
من این روزا یه حال دیگه ایی دارم
جهان من لباس تازه می پوشه
من و تو دیگه تنها نیستیم چونکه
خدا با ما نشسته چای می نوشه
خدا با دست من دستاتو میگیره
تو از چشم خدا حالم رو می پرسی
نه اینکه بی خیال مزرعه باشم
دیگه از باد پاییزی نمی ترسم
نگو این آسیاب از پایه ویرون شد
خدا با ماست از چیزی نمی ترسم...
بــــــــــاران بیهوده می بارد !
رد ِ پــایتـــــــ بر دلـــم
هنوز پاکــــ نشــدِ
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخمها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی
![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)