خانه را رها کردم
خیابان و
جادهها را
به جست و جوی جایی که جایی نیست
شما را رها کردم
اما مرا رها نمیکند خیال شما
که در خانههای خود خواب میبینید
که از جادههای دراز
بازگشتهام
به خانههای شما
شهاب مقربین
خانه را رها کردم
خیابان و
جادهها را
به جست و جوی جایی که جایی نیست
شما را رها کردم
اما مرا رها نمیکند خیال شما
که در خانههای خود خواب میبینید
که از جادههای دراز
بازگشتهام
به خانههای شما
شهاب مقربین
حوالی روزگارم گیج میزند خیالات وهم انگیز
که فقط تو میفهمی حسشان را
که تو فقط انگیزه تزریق میکنی در رگهای بودنم
و همین کافیست...
نیست؟
کوچه ها
جویبارهای کوچکی
که در پیچیدگی راز
دریا می شوند.
زیبا،
ماهیانی
که شعر را
"نیما" می شوند.
در بازگشتی
از این دست
دریا جاودانه می شود
و ماهی خانه ای می شود
برای زندگی
...... زندگی .......
نه فقط برای تو
بلکه برای همه ی تابوت ها گل و شاخه های سبز می آورم.
برای تو
ای مرگ پاک و مقدس
ترانه ای به طراوات صبحدم خواهم سرایید.
دسته های گل سرخ همه جا را پوشانیده است
ای مرگ، من تو را با سرخ گل ها و لاله های زود رس می پوشانم.
ولی اکنون پیش از همه گل های یاسی را که پیش از همه می شکوفد
دامن دامن می چینم
شاخه ها را از بوته ها جدا می کنم
با آغوشی انباشته می آیم و همه را به پای تو می ریزم
به پای تو
و همه ی تابوت های تو
ای مرگ.
خواهش ميكنم :
بي حوصلگي هايم را ببخش ،
بداخلاقي هايم را فراموش كن ،
بي اعتنايي هايم را جدي نگير ،
در عوض
من هم تورا مي بخشم
كه مسبب همه ي اينهايي !
تقدیر می رود
چون آب روانی
و ما در آن
دست و پا می زنیم
بیژن جلالی
حالا دیگر ۵ شنبه های عزیز عزیز تر شده اند
چون با خودم قرار دارم
خودم که هرگز ترکم نمی کند
فریبا عرب نیا
بی خیال می رفتم که دیدمش
در حاشیه ی گذرگاه
نازک. وحشی. سرخ. سر به سوی نور
در این سرما
دیروز نبود
می تواند هجوم یک باد به سادگی پرپرش کند. لگد یک عابر بی نگاه ویرانش کند
ولی بازیگوشانه ایستاده. بی بار. بی بند. بی نیاز. تنها
هست. خیلی ساده. فقط هست
آن قدر هست که نمی تواند چیزی از بودنش را به تو نبخشد
فردا نیست
چیزی گلویم را می فشرد. اما چه باک؟
در این لحظه زیباست. همین حالا
خسته نیستم
بیزارم
دلم گرفته
و یاد تو
که می افتم
هر شب
گریه ام می گیرد
خسته نیستم
لبریز خواهشم
پر از چیزهایی که هی می خواهم و نیست
و چیزهایی که هرگز ممکن نیست
لبریز از دویدنم
لبریز از گذشتن
خسته نیستم
تنم خسته است
روحم دارد
به سوی همه جا اوج می گیرد
نفرت، تلخ است
و فراموشی
- این که حتی متنفر هم نباشی -
وحشتناک..
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)