می فشارم پلكهای خسته را بر هم
لیك بر دیوار سخت سینه ام با خشم
ناشناسی مشت میكوبد
باز كن در ... اوست
باز كن در ... اوست
می فشارم پلكهای خسته را بر هم
لیك بر دیوار سخت سینه ام با خشم
ناشناسی مشت میكوبد
باز كن در ... اوست
باز كن در ... اوست
...
حالا تو نيستی
و تباهی من
از همين لحظه
آغاز میشود ...
دستخوش صیاد کرکسها ,کبوتر می کشی
با یکی می پروری با دست دیگر می کشی
تکه شمشی بودی اول بار که دیدم تو را
ای تبرزین مسی استاد مسگر می کشی
از کدام ایل و تباری که اینچنین یک مرغ را
با زبان تشنه اما دیده ای تر می کشی
سلام
Last edited by mohammad99; 29-07-2007 at 22:48.
آخ ... مهربون ...
فواره چشاش ، امانش را بریده ...
یه سکوت ممتد
یه نیاز ، خواهش ، تمنا
انتهای وجودش این حسرت عبور می کنه ...
کاش خدا به زبان مادریم
با من سخن می گفت ...
اشک ... اشک ... اشک ...
سلام محمد. خوشحالم که دوباره اومدی؟ خوبی؟
کاش می دانستم این را نیز
که برای من تو در آنجا چها داری
گاه کز شور و طرب خاطر شود سرشار
می توانم دید
از حریفان نازنینی که تواند جام زد بر جام
تا از آن شادی به او سهمی توان بخشید ؟
در آينه ات بنگر حيوان صفتي بيني
حاشا مکن اين باور اين دست تو نيست ايني
اين دست تو نيست ايني
اين است ترازوي عدالت تو پادشه مکر و رذالت
ارزانيه آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پيشکشو قصهء ما هم به سلامت
*-*-*-*-*-*
سلام جلال جان قربانت .مرسی ممنون
تا چشم به هم زدیم دیدیم ، موهای سیه سپید گشته
این حنجره گشته بی صدا و دل از همه نا امید گشته
تا چشم به هم زدیم دیدیم ، از غصه و غم خیال پژمرد
و آن سینه ی محرم به هر راز از سردی این زمانه افسرد
دلتنگم آنچنانکه اگر بينمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شايد که جاودانه بماني کنار من
اي نازنين که هيچ وفا نيست با منت
تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه كند راي صوابت
تا چشم به هم زدیم دیدیم ، بر لب به جز آه دل نمانده
بر مشت به غیر خک خشم و بر پای به غیر گل نمانده
تا چشم به هم زدیم دیدیم ، دنیا به سر آمده ست ما را
تزویر و ریا و کینه توزی تا پشت در آمده ست ما را
ای درس عشقت هر شبم
تا روز تکرار آمده
ای روز من بی روی تو
همچون شب تار آمده
Last edited by redprado; 29-07-2007 at 23:57.
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)