در راه باریکی که از آن می گذشتیم
تاریکی بی دانشی بیداد می کرد
ایمان به انسان شبچراغ راه من بود
شمشیر دست اهرمن بود
تنها سلاح من در این میدان سخن بود!
این حرفا چیه محمد
سالم و سرحال بر می گردی
در راه باریکی که از آن می گذشتیم
تاریکی بی دانشی بیداد می کرد
ایمان به انسان شبچراغ راه من بود
شمشیر دست اهرمن بود
تنها سلاح من در این میدان سخن بود!
این حرفا چیه محمد
سالم و سرحال بر می گردی
یارب غم آن سرو خرامان به که گویم ؟
دل نیست بدستم سخن جان به که گویم ؟
خونابهی پیدا همه بینند خود از چشم
احوال جگر خوردن پنهان به که گویم ؟
چه خداحافظی پرکش و قوسی!
حالا کجا رفت محمد؟
- ای صاحب دستان دوستی،
منشاء خانواده و خون!
خویش من از من در بیرون.
خوبیها جمع جهانی شده با طرد بد.
تو با منی، در منی، بهیاد منی!
من با تو، در تو، با یاد تو!
این بزم ماست، این رسم ماست، این جسم ماست:
در جذبهء لذت لحظه،
گرمی و شور فریاد میکشد در عطر دمهای گذران ...
--------------
سلام
ممد جان ممنون دادا کلی خوشحالم کردی
سلام جلال جان
نمی دونم کوجا رفته
نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجي
نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيائي
همه عزّي و جلاللي همه علمي و يقيني
همه نوري و سروري همه جودي و سخائي
لب و دندان سنائي همه توحيد تو گويد
مگر از آتش دوزخ بودش روي رهايي
سلام مژگان خانوم.
از این حرفا زیاد میزنه! الآنه که سر و کله اش پیدا شه!
یک رقص طولانی تانگو
- بیان عمودی طلبی افقی -
در امتداد محور زمان آغاز کنیم.
موسیقیمان صدای موج دریا
با نرمای نسیم
و ضرب صدای دالفین های نزدیک و دور.
تو با پای برهنه در شلیته قاسم آبادی و بلوز سرخ
پای راست بجلو - آهسته آهسته تند تند آهسته
من با شلواری سیاه و پیرهنی سفید
پای چپ بجلو - آهسته آهسته تند تند آهسته
بسوی هم اییم.
ما دو پروانه سبک بال پایکوبیم بر آب.
شانه باد در شبق گیسویت فتاده
تا در تناوب باز و بسته آن قارمون نامریی
شور را شتابی منظم بخشد.
من با دستمال سبز بگردن
- برگ بزرگ حیات بوته موز -
بسیاق کولی کوچ گر کروآت در ساحل آدریاتیک
محو در رویت رویای روبرو؛
بهم نزدیک میشویم.
محبوبم !
اگر برای آن به سوی تو می آیم
که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی ،
بگذار که در آنجا بسوزم .
و اگر برای آن به سوی تو می آیم
که لذت بهشت را به من بخشی ،
بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود .
اما اگر برای خاطر تو به سویت می آیم ،
محبوبم ! مرا از خویش مران !
متبرکم کن .
تا در کنار زیبایی جاودانه ات
تا ابد لانه کنم ...
Rabia
من : مرگ را نه چاله پذيرفتم
تا ماهيان گردن فراكشند
تا آفتاب تر از تأخير
پيدا نمي كنم چگونه در آن باران
دريا
با خواب هاي تو درگير شد
لبريز هر چه بخواهي
هر چند هر چه بخواهي ستاره نيست
نخل ولي پر از جوانه مي گذرم
ماه
همواره سايه بان مرقد ما نيست
گمونم عمل داشت واسش دعا کنید
تا چه باشد علم !
محک خویش بگو
که همان گونه سخن راندند تا امروز
که تو را و مرا
و هر انکس که ساده ، ساده
پی نادانی آدم باشد
به همان ره برسد
که خودش میخواهد
من که محمد رو خیلی دوست دارم
دعا میکنیم
در زیر این نیلی سپهر بی کرانه
چندان که یارا داشتم در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم
با این صدای خسته شاید خفته ای را
در چارسوی این جهان بیدار کردم
مگه می شه یه پرنده
بمونه بی آب و دونه
مگه می شه که قناری
توی بغض آواز بخونه
اگه تو بری ز پیشم
من همون قناری می شم
که تو بغض و گریه هاشم
میگه می خوام با تو باشم...
سلام ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)