دیگر بس است تجربه کردن سراب را
دریا کجاست تا که بفهمیم آب را
من تشنه ام به جان غزل سخت تشنه ام
با چه فرو نشانمش این التهاب را؟
این روزنه برای امروز من کوچک است
باید که خوب لمس کنم آفتاب را
دیگر بس است تجربه کردن سراب را
دریا کجاست تا که بفهمیم آب را
من تشنه ام به جان غزل سخت تشنه ام
با چه فرو نشانمش این التهاب را؟
این روزنه برای امروز من کوچک است
باید که خوب لمس کنم آفتاب را
زن شريك شيطونه .... زن خداي افسونه
زن وفا براش سخته .... بي وفايي آسونه
![]()
![]()
![]()
ببخشيد اشتپ شد
انان كه خاك را به نظر كيميا كنند ... كي ميشود كه گوشه چشمي به ما كنند
در نگاهت دل تعارف می کنی دعوت از من بی تکلف می کنی
مثل حوا تا به کی هی دزدکی سیب می چینی تخلف می کنی
عشق!هان ای اتفاق زندگی با دل من کی تصادف می کنی؟
هر چه با اصرار می خوانم تو را باز اظهار تاسف می کنی
می شناسم خلق و خویت را عزیز خوب می دانم تعارف می کنی.
با سلام
يك بار نيز
يادت اگر باشد
وقتي تو راهي سفري بودي
يك لحظه واي تنها يك لحظه
سر روي شانه هاي هم آورديم
با هم گريستيم
تنها نگاه بود و تبسم ميان ما
ما پاك زيستيم
اي سركشيده از صدف سالهاي پيش
اي بازگشته از سفر خاطرات دور
آن روزهاي خوب
ای بازگشته از فریدون مشیری ( بهار را باور کن )
با دو پرواز واپسين
درگيرو دار يك جنون
اي صميمي
نسيم غربت گيسويت
از كدام سو مي وزد
تا من خاك شوم
و باز باد
آخرين نفسم را ببلعد.
بی تو منو پنجره های بسته
بی تو منو زمزمه های خسته
بی تو منو شب ناله های بارون
تنهايی و دل ِ به خون نشسته
بی تو غريبه گشتم ، با سرگذشتم
رو تنِ تنهايی هام ، اسم تو رو نوشتم
ای که نگات ، رنگ صدات ، به ياد کوچه مونده
تو گوش هر پنجره ای ، از روشنايی خونده
ترانه هات برده منو، تا سرزمين رويا
گفتی از اين شبِ سياه ، چيزی تا صبح نمونده
يه روز مياد دوباره دستهای من و تو
برای عشق يه فصل موندنی می سازه
صدای تو می پيچه بازم توی کوچه
می خونی از عاشقی و هوای تازه
بی تو منم خستة راه ، يه بی نشونه
پرنده ای شکسته پر ، بی آشيونه
...
همه ی دنیا... دیوار بود
دیوار های سنگی
دیوار های بلند دلتنگی
و تو را .... دیدم
و هزار پنجره بر من گشوده شد
هر پنجره هزار فصل بود
که مرا با آن سوی دیوار آشتی میداد
هر پنجره هزارخاطره بود
که مرا با خودم آشتی می داد
تو رفتی و تمام دنیا دوباره دیوار شد
این بار خسته.... در این سوی دیوار نشسته
ولی با بغض هزار خاطره
از آن سوی دیوار
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق برورق شعبده ملحق نکنیم
من تنهایی را
در التهاب لحظه ها
از پس دیوار شب
و در آیینه ی باور خود
احساس می کنم
قسم به زمان که اشک
تهنا گواه
این حضور تلخ بود.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)