دارد دهان زخم دلم بسته می شود
بازش به میهمانی آن نیشتر ببر
خود را غزل! به بال تو دیگر سپرده ام
هر جا که دوست داری ام امشب ببر ببر!
دارد دهان زخم دلم بسته می شود
بازش به میهمانی آن نیشتر ببر
خود را غزل! به بال تو دیگر سپرده ام
هر جا که دوست داری ام امشب ببر ببر!
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
کام هر جويندهاي را آخـــــــــري است عارفـــان را منتهـــــــاي کـام نيست
از هزاران در يکــي گيرد سمـــــــــــاع زان که هرکس محرم پيغــام نيست
فعلا تا بریم شب بیایم
تاريخ يا جغرافي ؟
مي داني ؟
من دلم براي تاريخ مي سوزد
براي نسل ببرهايش كه منقرض گشته اند
براي خمره هاي عسلش كه در رف ها شكسته اند
گوش كن
به جاي عشق و جستجوي جوهر نيلي مي شود چيزهاي ديگری نوشت
حق با تو بود
در خيال روزهاي روشنم كز دست رفتندم
من به روي آفتابم
مي برم در ساحت دريا نظاره
و همه دنيا خراب و خرد از باد است
و به ره ، ني زن كه دايم مي نوازد ني ، در اين دنياي ابراندود
راه خود را دارد اندر پيش .
شعر از حسین پناهی نیست؟
شهریست در خموشی و دیوارهای شهر
گشتند تکیه گاه من هرزه گرد مست
با خویشتن به زمزمه ام این حدیث را
یا هست آنچه نیست و یا نیست آنچه هست
راستش نمی دونم اما گمون نکنم
تو مانده و بغض من
از این چراغ مردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر
که شهر ، شهر یار نیست
سلام فرانک کم پیدایی چرااااا ؟؟؟
Last edited by aftabkhanom; 23-07-2007 at 23:25.
تيره بختي نفسي از طلبم غافل نيست
سايه دايم ز پي شخص روان ميباشد
سلام دوستان
به نظر مياد دعاي آفتاب خانوم داره مستجاب ميشه
در آينه از سر گرفته ايم
حمام خون
شماي تو در اغماء ست
فرصت نمي تراشدم
دستي كه تا گلوي تو
حمام ديگري
سيبي نچيده ام
ما پيش از آن كه رود
ماهي صحرا باشد
از رو به روي جهان سايه كنده ايم
پس مي تواني : از نگاه خويش فروكاهي
لختي شلال خيابان
آن چكمه هاي تيره بياويزي
گرد سرم
سلام افتاب جان
خوبی؟
یک کم سرم شلوغ بود همین
من مغرور
دشمن شاد
برای فتح شهر خون
تو را کم دارم
ای فریاد
فرانک جون مرسی خوبم
سلام پایان خوبی؟
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)