هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال
سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
سلام فرانک خانوم. کم پیدا؟
هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال
سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
سلام فرانک خانوم. کم پیدا؟
شنيدم خال لبهات مي فروشي
خريدارم به سودات اومدم مو
شيرين قهر کرده يارم ، شيرين کردي کبابم
شيرين نمي دي جوابم ، شيرين قهر کرده يارم
سلام امت
محل نور تجلیست رای انور شاه
چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش
بجز ثنای جلالش مساز ورد ضمیر
که هست گوش دلش محرم پیام سروش
سلام ملت!
شب در رسید و ، شعله ی گوگردی شفق
بر گور بوسه ها ی تو افروخت آتشی
خورشید تشنه خواست که نو شد به یاد روز
آن بوسه را که ریخته از کام مهوشی
سلام
خوب هستین؟
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف سینه حافظ بود آرامگهش
ممنون
شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست
گر راهزن تو باشي صد كاروان توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندي بر آسمان توان زد
منم خوبم
در کلاس تو
_که به اندازه ی همه ی خوبی ها وسعت داشت_
می نشستم
و از پنجره ی نگاهت
آسمانی را می دیدم
که آرزوهایم را
چون خورشیدی روشن
در بر گرفته بود.
چه خوب بودی تو
چه ساده چه قدر مهربان !
و من در چشم هایت مهری را میدیدم
که بوی دامن مادر را میداد
وقتی که ریحان می چید
و بوی دست های پدر را
وقتی که خسته از کار بر می گشت
وضو می گرفت و در گوشه ی ایوان نماز میخواند
آن قمری قشنگ که همیشه پشت پنجره می نشست
و خبر های خوب کلاس را برای مادر ها می برد
هنوز هست!
و آن کلاغ پیر
که خبر چین بدی ها بود!
دير آمدي اي نگار سرمست
زودت ندهيم دامن از دست
بر آتش عشقت آب تدبير
چندان که زديم باز ننشست
از راي تو سر نمي توان تافت
وز روي تو در نمي توان بست
چطوری فرانک خانم؟خوبی
اقا جلال شما چطوری عزیز دل؟
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
ممنون
كفر زلفش ره دين مي زد و آن سنگين دل
در پي اش مشعلي از چهره برافروخته بود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)