سلام
در ره عشق از آن سوی فناصد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم
سلام
در ره عشق از آن سوی فناصد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
تمام رفتن و حس سکوت یعنی من
تمام ثانیه ها هرچه بودیعنی تو
هجوم عاطفه و عطر سیب یعنی تو
نسیم شالی و عشق نجیب یعنی تو
تمام صبح تمام سرودن از آغاز
نیاز حس پریدن و لحظه ی پرواز
طراوت گل گندم فریب بوسه ی سیب
و معنی گل سرخ نجیب یعنی تو
بمان بمان که سکوتم ز درد لبریز است
و بغض ثانیه ها تا سحر بلاخیز است
و آه می کشم آه از سکوت بی تردید
کسی ز شاخه ی شب بغض بی کسی را چید
من از صداقت باران من از تو دل گیرم
و چون پرنده ی بی بال بی تو می میرم
به مثل شاخه ی خشکی درون سایه ی دود
حدیث کهنه ی بود و نبود یعنی من
طراوت گل گندم فریب بوسه ی سیب
نسیم شالی و سهم و سیب یعنی تو
وفا مجوي ز كس ور سخن نمي شنوي
بهرزه طالب سيمرغ و كيميا مي باش
مريد طاعت بيگانگان مشو حافظ
ولي معاشر رندان پارسا مي باش
شد صرف عمرم دروفابيدادجانان همچنان//جان باختم دردوستي اودشمن جان همچنان
هركس كه آمدغيرمادربزم وصلش يافت جا//مابرسرراه فناباخاك يكسان همچنان
عمريست كزپيش نظربگذشت آن بيدادگر//مابرسرآن رهگذرافتاده حيران همچنان
حالم مپرس اي همنشين بي طره آن نازنين//آشفته بودم پيش ازاين هستم پريشان همچنان
وحشي بسي شب تاسحربودم پريشان. ديده تر
باقيست آن سوزجگروان چشم گريان همچنان
نذر كردم گر از اين غم به در آيم روزي
تا در ميكده شادان و غزلخوان بروم
به هواداري او ذره صفت رقص كنان
تا لب چشمه ي خورشيد درخشان بروم
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
آن پریشانی شب های دراز و غم و دل
همه در سایه ی گیسوی نگار آخر شد
(حافظ)
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من از بيگانگان هرگز ننالم
كه آنچه كرد بامن آشنا كرد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)