جنگ و صلح ِ تالستوی ؛
..سربازان وقتی در پناهگاه زیر آتش دشمن اند و کاری از دستشان ساخته نیست می کوشند برای خود سرگرمی بیایند تا خطر را آسان تر تحمل کنند. در نظر پی یر مردم همه همچون همین سربازان بودند که می خواستند از شرّ زندگی خلاص شوند. یکی در پی نامجویی بود، یکی خود را در قمار فراموش می کرد، یکی قانون وضع می کرد و یکی زنباره می شد، یکی سر خود را با بازیچه ها گرم می کرد و یکی اسب می دواند، یکی سیاست می باخت، یکی با شکار وقت می گذراند، یکی به دامان مِی پناه می برد و یکی با امور دولتی کلنجار می رفت. هیچ یک از این تدابیر را نباید حقیر دانست و هیچ یک را نمی توان مهم شمرد. همه شان برابرند. مهم آن است که به هر نحو که بتوانم از زندگی خلاص شوم. فقط باید از رویارو شدن با زندگی، از این زندگی خوف انگیز گریخت.
₪
برای خوشبخت بودن باید به امکان خوشبختی اعتقاد داشت.
₪
شطنج باز ماهری که بازی را باخته است صادقانه یقین دارد که باختش به علت اشتباهی است که جایی در آغاز بازی مرتکب شده است و نمی داند که هیچ یک از قدم هایی که در طول بازی برداشته است از همین خطاها پاک نبوده است و فقط اشتباهی توجه او را جلب می کند که چون حریف از آن سود جسته است بر او نمایان شده است.
₪
با نزدیک شدن خطر دو ندا با شدتی یکسان در روح انسان بلند می شود، یکی که بسیار معقول است و می گوید باید میزان خطر را سنجید و آن را شناخت و را نجات آن را یافت. آوای دیگر که از اولی نیز معقول تر است می گوید که تفکر بر خطر بسیار دشوار و روح آزار است و پیش بینی همه ی عوامل پدیدآورنده ی خطر و نجات یافتن از سیر کلی رویدادها در حدّ توان بشر نیست و به این سبب بهتر آن است که از کار دشوار بپرهیزیم و به خطر تا پیش نیامده نیندیشیم و خود را با جلوه های خوشایند زندگی مشغول داریم. انسان اگر تنها باشد بیشتر به هشدار نخست گوش می دهد و به عکس در جمع از ندای دوم پیروی می کند.
₪
خوشبختی ما، رفیق، مثل آب است در تور ماهیگیری. توی آب که حرکتش می دهی باز می شود و پُر از آب است، بیرونش که می کِشی خالی است. بله رفیق همین طور است.