به یاد دارم
شبهایی را که تا سحر
در خیابان های این شهر پاییزی
در زیر بغض ابرهایت قدم بر میداشتم
و خاطرات شیرین درد را با تو تکرار می کردم
و سحرگاه
رفتگر
خاطرات را جارو می کرد و به جوی می سپارد ...
سلام محمد
به یاد دارم
شبهایی را که تا سحر
در خیابان های این شهر پاییزی
در زیر بغض ابرهایت قدم بر میداشتم
و خاطرات شیرین درد را با تو تکرار می کردم
و سحرگاه
رفتگر
خاطرات را جارو می کرد و به جوی می سپارد ...
سلام محمد
دلم ميل گل باغ ته ديره درون سينهام داغ ته ديره
بشم آلاله زاران لاله چينم وينم آلاله هم داغ ته ديره
فعلا شب خوش
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
شبت خوش
تلاقی دو نگاه
و امتدادی تا چشم لبریز و جود
سلام شقایق است
نگاهی نگران
سایه ای خفته بر تن
در زیراستواری بید
سلام حدود عاطفه هاست
سلام
تو رفتی
ولی من به پاس آن شب
هنوز میبارم ..
پاییز
بهانه شب های دلتنگی
پاییز
پر احساس ترین معشوقه
پاییز
آغوش دلهای عاشق
خدانگهدار ...
سلام. صد رحمت به دیشب آفتاب خانوم!
رهزن دهر نخفته است مشو ايمن از او
اگر امروز نبرده است كه فردا ببرد
سلام عزيزان!!!!!!!!خوب هستيد؟
دیگر شعرم نمی آید
دیگر شاعران را زبان سخن نیست
حتی کاغذها از سفیدیشان دلتنگند
حتی جمله " دوستت دارم " عذاب وجدان دارد
سلام پایان
شعر قشنگی گفتی از حافظ. همه غزلو خیلی دوست دارم.
نیست در شهر نگاری...
در وسط حیاطم بید مجنونی خواهم کاشت
تا لیلی در زیر آن آهسته و نرم بخوابد
و با شربتی شیرین ، شیرین تر از شیرین ، فرهاد را پذیرایی خواهم کرد
صد رحمت؟؟؟؟
عزیزان !!!!!!!
؟؟؟؟؟؟؟؟
دیگر صداقتی نیست تا بهانه سرودن باشد
منتظر مانده ام تا مرگ
می خواهم وجودم را ببلعد
تا روزی در زیر خروارها خاک
به خود بخندم ...
منظورم وضعیت مشاعره بود. حالا بهتر شد!
کاش چیزهای بهتری می نوشتم
حیف دیر است
دیگر ایوانم آبی ست
ok
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)