نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چکنم حرف دگر ياد نداد استادم
نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چکنم حرف دگر ياد نداد استادم
در زندگي باران نباش كه فكر كنند خودت را با منت به شيشه ميكوبي ، ابر باش تا منتظرت باشند كه بيايي
لبت نه گوید و پیداست، می گوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی، که خیلی دوستم داری
ﻫﺮﻟﺤﻈﻪ ﻳﺎﺩﺕ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺷﺎﻳﺪﺗﻮﻫﻢ ﻳﺎﺩﻡ ﻛﻨﻲ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﺭﻓﻜﺮﺗﻮﺍﻡ ﺑﺎﻳﻚ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﺎﺩﻡ ﻛﻨﻲ ﻫﺮﮔﺰﻧﺪﻳﺪﻡ ﺍﺯﻛﺴﻲ ﻟﺒﺨﻨﺪﺯﻳﺒﺎﻱ ﺗﻮﺭﺍﻫﺮﮔﺰﻧﻤﻲ ﮔﻴﺮﺩﻛﺴﻲ ﺩﺭﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﺟﺎﻱ ﺗﻮﺭﺍ
از آسمان آن آینه افتاد و نشکست
تقدیر ما خورده ترک ، الحمدالله
چوپان اگر گرگی نمی بیند دروغ است
چون می زند ما را کلک ، الحمدالله ؟!
شیرین همان شیرینی افکار فرهاد
او زخم ما را زد نمک ، الحمدالله ؟!
نبودي بي تو پنهان گريه كردم،تورا ديدم و خندان گريه كردم،براي اينكه اشكهايم را نبيني,نشستم زير باران گريه كردم،...
یک روز رسد غمی به اندازه کوه............ یک روز رسد نشاط به اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است عزیز ...........در سایه کوه باید از دشت گذشت
نشنواز ني،ني حصيري بي نواست، بشنوازدل،دل حريم كبرياست،ني بسوزدخاك وخاكستر شود،دل بسوزد خانه دلبرشود.
دستم نمی رسد به ستاره کمک کنید ***باید برای چیدنش ، نردبان بیاورید
دیگر کسی به خانه ما سر نمی زند ؟ ***مهمان حبیب خداست ؛ مهمان بیاورید
يك گره بر دل بزن تا صد گره را واكنى
زشتى ما را به زيبايى خود زيبا كنى
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)