یک شعر یا ترانه را به اتکای استفاده از ابزار فولکلور نمیتوان فولکلوریک محسوب کرد. چراکه در ادبیات فولکلوریک، فولکلورمحور است نه ابزار. استفاده ابزاری از فولکلور یک شعر یا ترانه نوستالژیک میآفریند، که البته زیباست اما در تقسیمبندی شعر فولکلوریک نمیگنجد.
ترانه متکی به موسیقی است و شعر متکی به وزن (وزن درونی یا بیرونی)
یک شعر یا ترانه را به اتکای استفاده از ابزار فولکلور نمیتوان فولکلوریک محسوب کرد. چراکه در ادبیات فولکلوریک، فولکلورمحور است نه ابزار. استفاده ابزاری از فولکلور یک شعر یا ترانه نوستالژیک میآفریند، که البته زیباست اما در تقسیمبندی شعر فولکلوریک نمیگنجد.
تفاوت عمده دیگر این است که در اشعار فولکلوریک، معمولاً آشکارا، افسانهای در خلال شعر روایت میشود چراکه داستانسرایی، زمینه مناسبی برای ایجاد ارتباط با مخاطب عام، که مخاطب اصلی و البته سازنده واقعی ادبیات عامه است، فراهم میآورد.
این ترانه را میتوان حاصل فضای تیره و تار و یأسآلود دهه ۴۰ دانست. فضای تیرهای که به واسطة شرایط اجتماعی سیاسی موجود، کل فضای هنر ایران و بهویژه شعر و ادبیات را تحت سیطره خود گرفته بود و میتوان آثار آن را در کار سایر نویسندگان آن دوره از هدایت گرفته تا نیما و اخوان و ... دید.
حرفهای این ترانه برای عشق پایان ندارد و هر بار خوانش، چیز تازهای را به مخاطب عرضه میدارد و اینهمه بدان خاطر است که شاعر درک کامل خود را از عشق، در موقعیت عاشقانه، با ظرافت و صداقت تمام، به ترانه بازپس داده است.
بیشک نوشتن در باب آثاری که با تمامی اقشار جامعه ارتباط برقرار کردهاند و حتی نوستالژی کودکانه
بسیاری از آنها هستند کار آسانی نیست اما لزوم بسیار دارد. چراکه همه مخاطبان تصویر ذهنی و حسی از این دست آثار در ذهن دارند و همین تصویرها سبب میشود که نگاه اندیشهورزانه به اثر مغفول واقع شود حال آنکه بررسی این آثار به جهت درک چرایی موفقیتشان در ارتباط درازمدت با مخاطب، به شعر معاصر و اصولاً کلیت شعر کمک بهسزایی خواهد کرد.
در میانه کاری این چنین دشوار، ترجیح میدهم فارغ از مغلقگوییهای فضلفروشانه، با واژگانی به صمیمیت خود ترانه به شکار حقیقت بروم تا شاید حاصل کار، اگر نه تمام و کمال، لااقل برآیندی صادقانه از درک من در باب این آثار ماندنی باشد.
به گمان من در اولین قدم، بزرگترین سؤال مطرح می شود: کدامیک از آثار احمد شاملو را می توان ترانه نامید؟!
برای پاسخ به این سؤال به تعریفی جامع از ترانه نیاز داریم. اما متأسفانه چنین تعریفی اصلاً وجود ندارد! نه در مورد ترانه، نه در مورد شعر و اساساً در باب هیچ هنری چنین تعریفی وجود ندارد. چراکه به قول کیومرث منشیزاده: «آنچه مشخصهاش شکستن قالبها و قراردادها و عادتهاست، منطقاً تن به چارچوپ تعریف و قاعده نمیدهد!»۱
اگر این تعریف را راجع به هیچ هنری نپذیریم، دربارة شعر و بالاخص ترانه کاملاً پذیرفتنی به نظر میرسد. ترانه، شعری سیال و سهل و ممتنع است. سیال است چون هیچ قالبی را به عنوان قالب قطعی نمیشناسد. چنانکه ترانه با دوبیتی آغاز شد اما به چهارپاره، مثنوی، غزل، نیمایی و حتی سپید تسرّی یافت.
همچنین ترانه سهل است، چون سادگی ویژگی عمده آن است. ترانه باید با سادهترین واژگان و عبارات و تصاویر به مفاهیم خویش دست یابد، آنگونه که با تمام افراد جامعه ارتباط برقرار کند و البته ترانه ممتنع است، چون دشواریاش در حفظ روح شاعرانه، صداقت و عمق آن است؛ اگر نه بهراحتی در گرداب ابتذال غرق میشود!
چنین معجون مردافکنی را به هیچ تعریفی نمیتوان پابند کرد. اما ناچاریم برای شروع بحث، درکی کلی از ترانه داشته باشیم که بیشک در این درک کلی، عقاید و سلایق نگارنده دخالتی غیر قابل انکار دارد.
با قبول این مطلب معتقدم که ترانههای شاملو این آثارند:
ـ شبانه (یه شب مهتاب...) / ۱۳۳۳ / هوای تازه
ـ راز/ ۱۳۳۴/ هوای تازه
ـ شبانه (کوچهها باریکن...) /۱۳۳۳/ لحظهها و همیشهها
ـ من و تو، درخت و بارون... /۱۳۴۱/ آیدا در آینه و این آثار نیز به عنوان شعر فولکلوریک، ارتباطی نزدیک با ترانه دارند:
ـ بارون /۱۳۳۳/ هوای تازه
ـ پریا /۱۳۳۲/ هوای تازه
ـ دخترای ننهدریا /۱۳۳۸/ باغ آینه
ـ قصة مردی که لب نداشت /۱۳۳۸/ در آستانه
باقی اشعار شاملو را در گسترة شعر میدانم نه در دنیای ترانه و البته برای این تقسیمبندی دلایلی دارم:
ابتدا به اشعاری چون «در این بست» و «بهار خاموش» بپردازیم.
این دسته اشعار بهرغم اینکه با همراهی موسیقی خوانده شدهاند اما در تقسیمبندی ترانه نمیگنجند. علاوه بر تصاویر سنگین و زبان فخیم این دو اثر و دور بودن از لحن گفتاری ترانه (تأکید میکنم که برشکسته بودن واژگان اصراری ندارم، بلکه مقصودم لحن گفتاری و ترتیب قرارگیری و جنس واژگان است) نکته مهم دیگری نیز وجود دارد. ترانه متکی به موسیقی است و شعر متکی به وزن (وزن درونی یا بیرونی). وزن به شکل کلاسیک از چینش هجاهای کوتاه و بلند با قاعدهای خاص شکل میگیرد اما موسیقی را توالی هجاها میسازد و چندان نیازی به رعایت کوتاهی و بلندی این هجاها نیست. چون لحن عامیانه ترانه، با اندکی تأکید بر یک هجای کوتاه از آن هجای بلند و بالعکس، با کمی تخفیف در ادا، از هجای بلند هجای کوتاه بیرون میکشد. در حقیقت در ترانه موسیقی را بیشتر با تعداد و نوع تأکید در خوانش هجاها برقرار میکنیم.
اشعاری که مورد بحثاند از کلیه قواعد شعری، پیروی میکنند نه از مختصات ترانه و در نتیجه احتساب آنها به عنوان ترانه مثل این است که غزل حافظ را به اتکای خوانده شدنش همراه با موسیقی، ترانه بنامیم!
اما به این بپردازیم که تفاوت شعر فولکلوریک و ترانه چیست.
فولکلور مشتقی از کلمه Folk است و نزدیکترین معنا به آن شاید هنر عامه باشد. افسانهها، متلها، ضربالمثلها، شعرهای کاملاً متکی به موسیقی و گاه اساساً بیمعنا (مثل: اتل متل توتوله...) را جزء فولکلور طبقهبندی میکنند.
مهمترین مشخصه یک اثر فولکلوریک، حس نوستالژیای است که به دلیل زنجیره تداعیهایش با فولکلور، ایجاد میکند. به همین سبب سرایش و خوانش یک اثر فولکلوریک نیازمند شناخت همهجانبه زبان عامه است. شناختی که گاه آنقدر علمی میشود که به پیچش میانجامد و همینجا تفاوت اصلی کار را با ترانه که شعری سرراست و بدون پیچشهای غامض است، آشکار میکند. در یک اثر فولکلوریک، ممکن است به واژگانی بربخورید که معنای آنها را نمیدانید، ترکیباتی که به واسطه کاهش استعمال از یاد رفتهاند و مانند اینها.
از سوی دیگر یک شعر یا ترانه را به اتکای استفاده از ابزار فولکلور نمیتوان فولکلوریک محسوب کرد. چراکه در ادبیات فولکلوریک، فولکلورمحور است نه ابزار. استفاده ابزاری از فولکلور یک شعر یا ترانه نوستالژیک میآفریند، که البته زیباست اما در تقسیمبندی شعر فولکلوریک نمیگنجد.
بهترین مثال برای این نوع ترانهها «کودکانه» (بوی عیدی، بوی توپ...) است.
اما «بارون»، «پریا»، «دخترای ننهدریا» و «قصه مردی که لب نداشت» اصولاً جزء ادبیات فولکلور محسوب میشوند. این آثار بازخوانی شاعر از ادبیات عامهاند. بازخوانیای که حرف و اندیشه شاعر در دل اثر اصلی نفوذ کرده است و در حقیقت یک نوافسانه (در مقایسه با نواسطوره) میآفریند!
تفاوت عمده دیگر این است که در اشعار فولکلوریک، معمولاً آشکارا، افسانهای در خلال شعر روایت میشود چراکه داستانسرایی، زمینه مناسبی برای ایجاد ارتباط با مخاطب عام، که مخاطب اصلی و البته سازنده واقعی ادبیات عامه است، فراهم میآورد. اما در ادبیات نوستالژیک معمولا چنین روندی مشاهده نمیشود. با تمامی این دلایل فکر میکنم که شعر فولکلوریک، اثری بسیار دشوارتر و سنگینتر و البته ماندنیتر از ترانه است؛ البته به شرط آنکه دانایی گستردهای از ادبیات عامه و البته اندیشهای عمیق در پس پشت داشته باشد.
با این مقدمه طولانی بپردازیم به خوانش مختصر و در حد وسع نگارنده از ترانهها و اشعار مذکور. با تأکید بر دو نکته:
اول اینکه هیچ خوانشی از شعر خوانش نهایی نیست و دوم اینکه برداشت هر مخاطبی از شعر وابسته به میزان دانستههای اوست که این اندک نیز حاصل چالش ذهنی من است با این آثار ماندگار. ضمن اینکه سعی کردهام با تکیه بر مطالب برجستهتر و پرهیز از ارائه خود شعر در اکثر موارد از اطاله کلام بکاهم. بدیهی ست که مراجعه به هر یک از اشعار مورد بحث، درک بهتری را از تحلیلهای ارائهشده ایجاد خواهد کرد.