تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 13 از 22 اولاول ... 391011121314151617 ... آخرآخر
نمايش نتايج 121 به 130 از 211

نام تاپيک: معرفي، نقد و شرح کتاب

  1. #121
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 کلبه عمو تم

    نوشته : هريت بيچر استو


    حدود دوازده سال از پایان رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی می گذرد و چهره کثیف و درحال بازسازی است). کتاب کلبه عموتم سعی در شکافتن جامعه برده داری دارد، جامعه ای که در اثر جنگ شمال و جنوب آمریکا و لغو نظام برده داری هرچند دچار تحول و تغییر شده است ولی هنوز سیاهان این دیار نتوانسته اند به شخصیت و موقعیت اجتماعی مطلوب خود دست یابند و ریشه های تحقیر و تبعیض دوران برده داری را به فراموشی بسپارند (محققان و پژوهشگران در ایالات متحده مقالات ارزشمندی در باب مشکلات سیاهان در باب دست یافتن به قدرت و مدیریت در جامعه لیبرال آمریکا نگاشته اند) هنوز هم در بسیاری از کشورهای مدرن و متمدن دنیا رنگین پوستان درعین داشتن آزادی ظاهری از حقوق انسانی خود محرومند و قوانینی نانوشته و نامرئی (ولی به دقت و به شدت مورد اجرا توسط جامعه و نهادهای قدرت) آنها را از دست یافتن به مدارج بالا محروم می کنند. خانم میچل در این کتاب به زیبایی هرچه تمامتر ظلم و شقاوت تحمیل شده به بردگان و رنگین پوستان را بیان می کند و ابعاد غیرانسانی فلسفه نژادپرستی به نقد می کشند و راه را برای تولد تفکرات مدرن و انسانی و تحولات جامعه بشری فراهم می سازند.

  2. #122
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 تصویر دوریان گری

    نوشته : اسکار فینگال افلاهرتی ویلز وایلد


    این کتاب در سال 1891 توسط اسکار فینگال افلاهرتی ویلز وایلد نوشته شد.


    تصویر دوریان گری سرگذشت جوان زیبارویی به نام دوریان گری می باشد که نقاشی هنرمند به نام بازیل هالورد از صورت او تصویری تهیه کرده است. این تصویر به تصدیق همه اثری فناناپذیر و فوق عالی است و چون هیچ فرقی با مدل اصلیش ندارد، آینه زندگی روحی دوریان گری می گردد و به این ترتیب هرچه را که او احساس یا فکر کند بر روی تصویر منعکس می شود. دوریان خود زیبایی و جوانیش را حفظ می کند. او از طریق هالورد با لرد هنری وتن که مرد نازنین و درعین حال عیب جو و بدبینی است و در انواع بوالهوسی ها و ولگردی ها خیره شده است. آشنا می گردد. دوریان گری تحت نفوذ این مرد به زودی فاسد می شود. مدتی چند عاشق یک هنرپیشه تئاتر که همیشه در نمایشنامه های شکسپیر شرکت می کند، می شود. نام این زن سیبیل وین است و دوریان عشق پاکی نسبت به او در خود احساس می کند، ولی این عشق با خودکسی سیبیل به پایان می انجامد. او بازهم در جاده فساد پیش می رود و تصویرش تمام زشتی های پنهانی روحش را بر خود می گیرد. سرانجام وجدان بر او غلبه می کند و متعاقب آن هالورد، مردی که او را به سراشیب تباهی افکند، به دست دوریان کشته می شود. سپس با خنجر تصویرش را جر می دهد و پاره می کند.




    به زودی جسد خود او، درحالی که کاردی در سینه اش فرو رفته، پیدا می شود. تصویر تمام گناهان و بدی ها در صورت زیبا و شاداب دوریان نقش می بندند و تصویری که در بالای سرش آویزان است به صورت اول باز می گردد و تصویر جوانی و زیبایی او را نشان می دهد و بدینسان انهدام هولناک دوریان گری به انجام می رسد.

  3. #123
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 زيستگاه كيهانى ما

    نوشته : مارتين ريس


    سرمارتين ريس استاد انجمن سلطنتى در دانشگاه كمبريج و اختر شناس سلطنتى انگلستان است. وى در ترينيتى كالج كمبريج رياضيات خوانده است و در سال ۱۹۶۴ موفق به اخذ ليسانس شد و پس از آن تحصيلات تكميلى را در همانجا آغاز كرد. وى تاكنون جوايز بسيارى را از جمله مدال طلاى انجمن اختر شناسى سلطنتى از آن خود ساخته است. وى كه متولد ۱۹۴۲ انگلستان و مقيم كمبريج انگلستان است كتاب هاى متعددى منتشر كرده است. از جمله «فقط همين شش عدد»، «پيش از آغاز» و «زيستگاه كيهانى ما» وى در زمينه تاليف كتاب نيز جايزه كيهان شناسى بنياد پيترگرابر را در سال ۲۰۰۱ و جايزه نمايشگاه كتاب نيويورك سال ۲۰۰۲ را كسب كرده است.
    يكى از مهم ترين كتاب هاى وى «زيستگاه كيهانى ما» نام دارد كه در سه بخش: «از انفجار بزرگ تا بيوسفر»، «آغاز و پايان»، «بنيادها و بحران ها» تنظيم شده و در مجموع يازده فصل دارد كه به تكامل سياره ها و ستارگان، هوش و حيات، كيهان و ريز جهان مى پردازد. مطلبى كه هم اكنون پيش روى شما است، ترجمه مقدمه اين كتاب است كه مطالب مندرج را به طور خلاصه معرفى كرده است.





    پرسش اصلى اين است كه اصلاً چرا همه اين چيزها وجود دارد. چه عاملى حيات را به محدوده معادلات فيزيكى وارد كرده و وجود آن را در جهان واقعى عينيت بخشيده است؟ به هر حال چنين پرسش هايى وراى قلمرو علم قرار دارد: چنين سئوالاتى در حوزه فلسفه و الهيات هستند. مسئله فراگير علم اين است كه درك كند چگونه رويداد پيدايش كه قرار است ۱۳ ميليارد سال بعد به كيهان پيچيده اى منجر شود كه ما هم بخشى از آن هستيم، چنان آسان است كه مى توان آن را با دستورالعمل كوتاهى توصيف كرد. آيا نتيجه اين رويداد «طبيعى» بود يا آنكه بايد از آنچه كه اتفاق افتاده است، شگفت زده شويم؟ آيا جهان هاى ديگرى مى توانست به وجود آيد؟ اكنون دانشمندان سرگرم پاسخ گفتن به چنين پرسش هايى هستند كه پيش از اين در محدوده حدس و گمان قرار داشت. كيهان شناسى تاريخى هزاران ساله دارد، اما شور و هيجان ناشى از مفاهيم آن هيچ گاه شديدتر از اكنون يعنى آغاز قرن بيست و يكم نبوده است.
    خورشيد و آسمان بخشى از محيط زيست ما يعنى زيستگاه كيهانى ماست. استادان هنر در اين گونه مشاهده ها با دانشمندان همراهند. دى اچ لارنس جايى نوشت: «من بخشى از خورشيدم، همان گونه كه چشم من بخشى از من است.» ونگوگ «شب هاى پرستاره» را با همان حال و هواى تصويرهاى مزرعه ذرت و گل هاى آفتابگردان نقاشى كرده است. مى توان مثال هاى اينچنينى متعدد ديگرى در هنر يافت.
    علم نزديكى و صميميت ما را با دنياى غيرزمينى بيشتر مى كند. خود ما بين كيهان و جهان خر (Micro-world) قرار گرفته ايم. به همان تعداد اتم كه در بدن هر كدام از ما وجود دارد بايد افراد بشر روى هم قرار گيرند تا جرمشان با جرم خورشيد برابر شود. وجود ما به تمايل اتم ها براى اتصال به يكديگر به وجود آوردن مولكول هاى پيچيده اى كه در تمام بافت هاى زنده موجودند، بستگى دارد. اما خود اتم هاى اكسيژن موجود در بدن ما در ستاره هاى دوردستى ساخته شده است كه ميلياردها سال پيش فعال بوده و بعدها خاموش شدند.
    پيشرفت هاى فناورى انجام شده قرن بيستم و به ويژه در دهه هاى پايانى آن چشم انداز ما را از زيستگاه كيهانى مان عميق تر كرده است. كاوشگرهاى فضايى تصويرهايى از تمام سياره هاى منظومه شمسى ما به زمين ارسال كرده اند: فناورى هاى نو اين امكان را فراهم آورده است كه مردم سراسر جهان در اين اكتشاف هاى غيرمستقيم كيهانى مشاركت داشته باشند. بيش از يك ميليون نفر با استفاده از اينترنت تصويرهاى برخورد يك دنباله دار با سياره مشترى را كه توسط تلسكوپ فضايى هابل تهيه شده بود، تقريباً به طور همزمان مشاهده كردند. طى اولين دهه قرن بيستم كاوشگرها روى سطح مريخ گام مى گذارند و حتى به نقاط دوردست ديگرى سفر مى كنند، آنها روى تيتان بزرگترين قمر زحل مى نشينند و حتى شايد نمونه هايى از خاك مريخ را جمع آورى كرده و به زمين برمى گردانند.
    جهان ما ميليون ها بار فراتر از دورترين ستاره اى است كه مى توانيم ببينيم و تا آن سوى كهكشان هاى دوردستى كه ميلياردها سال طول مى كشد تا نورشان به ما برسد، گسترش يافته است. اجسام عجيب كيهانى _ اختروش ها، سياهچاله ها و ستاره هاى نوترونى _ به دايره واژگان عموم مردم وارد شده اند، حتى اگر معناى دقيق آن را درك نكرده باشند. فهميديم كه عمده ماده موجود در جهان به شكل اتم هاى معمولى نيست. اين مواد حاوى ذرات تاريك عجيب يا انرژى هاى نهفته در فضا است.
    ما هم اكنون زمين خود را در شرايط تكاملى كه تا پيش از توليد منظومه شمسى ما ادامه دارد، حتى عقب تر از آن، در واقع در رويدادهاى اوليه اى كه كل كيهان در حال انبساط را از چيزى در اندازه هاى ميكروسكوپى به وجود آورد، تصور مى كنيم.
    درك كامل تر از ماهيت فضا و زمان ممكن است فهم ما از كيهان را وسعت بخشد تا آنجا كه دريابيم كيهان حاوى جهان هاى ديگرى غير از جهان خود ماست.
    شايد اينها نمادى از بعدهاى فضايى بالاتر و مفهوم هاى ديگر باشد كه چنان دور از شهود ما قرار مى گيرد كه ما به سختى مى توانيم آنها را دريابيم؛ البته اگر واقعاً بتوان دريافت. نكته اى واقعاً حيرت آور در اين مورد آن است كه چنين نظريه اى به هر صورت پيشرفت هاى بسيارى را در پى داشته است.
    تصوير عموم از آلبرت اينشتين فرد قاطع و مصمم و محقق برجسته در دوران خلاقيت جوانى نيست، بلكه شخصيت مهربان و دانشمندى با موهاى پريشان در آخرين سال هاى اقامت در پرينستون است. يكى از كلمات قصار وى كه بارها نقل شده است: «غيرقابل درك ترين نكته در مورد جهان اين است كه جهان قابل درك است.» وى با اين جمله شگفتى خود را از اين نكته ابراز مى كند كه قوانين فيزيك كه ذهن ما تا حدودى با آنها مأنوس شده و درك كرده است نه تنها در زمين بلكه در هر جايى كه بدان چشم بدوزيم، كارايى دارد.
    جهان ما مى توانست گونه اى ديگر از آب درآيد و به مكانى آشفته بدل شود كه اتم ها و نيروهاى حاكم بر آن به طور حيرت آورى متفاوت از يكديگر باشند، به طورى كه هر قسمت از جهان را كه مورد بررسى قرار دهيم كاركرد متفاوت داشته باشند. اما اتم هاى دورترين كهكشان ها همانند اتم هاى موجود در آزمايشگاه ها رفتار مى كنند. بدون وجود اين جنبه آسان ساز طبيعت براى درك محيط زيست كيهانى خود به پيشرفت بسيار كمترى دست مى يافتيم. اما در مورد پديده هاى بسيارى كه غيرقابل درك باقى مانده اند چه مى توان گفت؟ هولناك ترين چالش ها به وسيله زيست كره ما ايجاد شده است: پيچيدگى ها و تنوع وسيع ارگانيسم ها، اكوسيستم ها و مغزها. علاقه من در مورد موضوعى است كه واقعاً فكر مى كنم قابل حل تر باشد: كاوش و استخراج قوانين بنيادى حاكم بر جهان خرد اتم ها و همچنين در مقياس عظيم كيهان و درك اين نكته كه چگونه با ايجاد سياره ها، ستارگان و كهكشان ها مقدمات ظهور حيات فراهم شده است.
    در سال هاى پايانى قرن بيستم يك حوزه پژوهشى جديد و جالب توجه به روى ما گشوده شد: شناسايى سياره هاى پيرامون ستاره هاى ديگر. آسمان شب به زودى جذاب تر هم خواهد شد. از اين پس ستارگان فقط نقطه هايى نورانى نيستند: بسيارى از آنها سياره هايى خواهند داشت كه همواره همراهشان خواهند بود كه ويژگى هاى آنها بر ما روشن است. آيا هيچكدام از اين سياره ها مأمن حيات هوشمندى است يا حداقل واجد ابتدايى ترين نوع حيات هست؟ اگر موجودات فضايى وجود داشته باشند و اگر ما روزى موفق به برقرارى ارتباط با آنها شويم، در مورد چه موضوع هاى فرهنگى با يكديگر اشتراك خواهيم داشت؟ واضح ترين پاسخ اين است: زيستگاه كيهانى. تكامل موجودات فضايى هر چقدر هم كه متفاوت باشد، اين نكته مسلم است كه آنها از اتم ها ساخته شده و همان نيروهايى بر اين اتم ها حاكم است كه در مورد اتم هاى جهان ما جارى است. اگر اين موجودات چشم داشته باشند و جهان آنها آسمان شفافى داشته باشد، آنها به همان چشم انداز هايى از ستارگان و كهكشان ها خيره شده بودند كه پيرامون ما وجود دارد. هم ما و هم آنها با پهنه عظيمى از فضا و گستره وسيعى از زمان مواجهيم. شايد موجودات فضايى هوشمند پيش از اين به پرسش هايى از اين دست پاسخ گفته باشند: پيش از انفجار بزرگ چه حوادثى روى داده است؟ چه عاملى باعث به وجود آمدن جرم و بروز گرانش مى شود؟ آيا جهان نامحدود است. اتم ها چگونه سر هم شده اند كه مى توانند موجودى خلق كنند _ كه حداقل روى يك سياره كه حول حداقل يك ستاره در گردش است _ كه بتواند در مورد اين اسرار تأمل كند. اين پرسش ها هنوز هم همه ما را مبهوت و حيران كرده است. به جاى آنكه در آستانه «پايان علم» باشيم هنوز هم در ابتداى آغاز پژوهش هاى كيهانى هستيم.
    براى برقرارى ارتباط بين كيهان و جهان خرد نيازمند پيشرفت هاى باز هم بيشترى هستيم. فيزيك قرن بيستم بر دو بنياد عظيم استوار است: اصول كوانتوم (كه حاكم بر «فضاى داخلى» اتم ها است) و نظريه نسبيت اينشتين كه توصيف كننده زمان، فضاى بيرون و گرانش است، اما اثرهاى كوانتومى را در نظر نمى گيرد. ساختارهايى كه بر پايه چنين بنيادهايى شكل گرفته اند هنوز هم با يكديگر تلفيق نشده اند. تا زمانى كه نظريه واحدى در مورد نيروهايى كه هم بر كيهان حاكم باشد و هم در جهان خرد جارى است پديد نيايد، نخواهيم توانست به درك جنبه هاى بنيادين جهان خود دست يابيم. اين جنبه ها در آغاز جهان كه همه چيز چنان فشرده بود كه افت و خيزهاى كوانتومى مى توانست جهان را به لرزه درآورد در آن نقش شده است.
    اينشتين در دوره هاى پايانى زندگى خود روى موضوع هاى عميق ترى تمركز كرد كه به نظر مى رسد در قرن بيست و يكم توانسته است توجه افراد بسيار بيشترى را نسبت به قرن بيستم به سمت خود جلب كند. وى سى سال آخر عمر خود را در كوششى بيهوده (و البته پيش از موعد و همراه با بازانديشى) براى يافتن نظريه واحد در فيزيك صرف كرد. آيا چنين نظريه اى _ كه گرانش را با اصول كوانتوم سازگار خواهد كرد و درك ما را از فضا و زمان متحول مى سازد _ طى دهه هاى آينده به دست خواهد آمد؟
    دانشمندان هم اكنون سرگرم كار روى مفهومى هستند كه «نظريه ابرتار» يا M- تئورى ناميده مى شود. در اين نظريه هر نقطه از فضاى معمولى داراى شش بعد اضافى ديگر است كه اين بعدهاى اضافه شايد در مقياس هايى در حد يك ميليارد ميليارد بار كوچك تر از هسته اتم پيچ و تاب مى خورند و ذرات را به وسيله حلقه هاى ارتعاش كننده «تار» نشان مى دهند. اما بين اين نظريه هاى رياضياتى در حال گسترش و هر مفهومى كه بتوان آن را به طور عملى اندازه گيرى كرد، فاصله هايى وجود دارد كه هنوز هم پر نشده است. با اين همه حاميان اين نظريه متقاعد شده اند كه نظريه تار دسته اى از حقيقت هاى خيره كننده را در اين مورد ارائه مى كند و بايد آن را مهم تلقى كرد.
    جهانى كه براى گسترش حيات مناسب باشد _ مى توان آن را جهان Biophilic ناميد _ بايد به چندين لحاظ ويژه باشد. پيش شرط هر حياتى _ ستاره هاى پايدار با عمر طولانى، جدول تناوبى اتم ها با خواص شيميايى پيچيده و موارد مشابه اينها- نسبت به قانون هاى فيزيك حساس است و نمى تواند از انفجار بزرگى كه دستورالعمل آن حتى به ميزان بسيار جزيى با دستورالعمل فعلى مغاير است، به وجود آيد. بسيارى از دستورالعمل ها به جهان هاى مرده زادى منجر مى شود كه نه اتمى دارد و نه مواد شيميايى و نه سياره اى. بعضى از دستورالعمل هاى ديگر به جهان هاى چنان كوتاه عمر يا چنان خالى منجر مى شود كه هيچ چيز جز صحراى لم يزرع در آن به وجود نمى آيد. به نظر من چنين دستورالعمل ويژه و استثنايى از چنان بنيادهاى رمزآميزى برخوردار است كه نمى توان به سادگى از كنار آن گذشت. چگونگى پاسخگويى ما به اين معما به پاسخ پرسش ديگر اينشتين بستگى دارد: «آيا خداوند مى توانست جهان را به گونه اى ديگر خلق كند؟» شايد جهان به همراه قانون هاى فيزيكى كه بر آن حاكم است تنها محصول ممكن يك نظريه بنيادين باشد، به عبارت ديگر شايد طبيعت فقط يك دستورالعمل را براى ساخت جهان مجاز بداند. از طرف ديگر شايد قانون هاى اصلى بيش از اين اهل تسامح باشند: شايد اين قانون ها دستورالعمل هاى متعددى را كه به جهان هاى متفاوتى منجر مى شود، مجاز بدانند؛ شايد هم چنين جهان هايى واقعاً وجود داشته باشند.
    ما هنوز نمى توانيم كداميك از اين گزينه ها غالب است. براى رسيدن به جواب لازم است كه منتظر ظهور نظريه بنيادى موفقيت آميز باشيم، آن وقت اين نظريه با قاطعيت در مورد صحت جواب اظهارنظر خواهد كرد. با اين همه اين كتاب روى تبعات جالب توجه پاسخ مثبت پرسش اينشتين - كه عنوان اين مقدمه را نيز از اين پرسش برگرفته ايم - متمركز شده است: بله خدا قدرت انتخاب هم داشته است. چيزى كه به طور سنتى آن را جهان مى ناميم - يعنى كل حوزه اى را كه اخترشناسان سرگرم بررسى آن هستند يا پيامدهاى انفجار بزرگ «ما» - بايد فقط يك عنصر كوچك يا يك اتم در مجموعه بسيار متغير و بى نهايت باشد. بايد در كل «جهان چندگانه» (multiverse) مجموعه اى از اصول بنيادى حاكم باشد، اما آنچه را كه ما قانون طبيعت مى ناميم چيزى بيش از آئين نامه هاى محلى - نتيجه اتفاق هاى تاريخى طى لحظه هاى اوليه بعد از انفجار بزرگ ويژه خود ما - نخواهد بود.
    من در اين كتاب استدلال مى كنم كه مفهوم جهان چندگانه پيش از اين، قسمتى از علم تجربى بود: ما شايد پيش از اين از وجود جهان هاى ديگر اطلاع داشتيم و شايد مى توانستيم در مورد آنها يا دستورالعملى كه منجر به ايجاد آنها مى شود، استنباط هايى داشته باشيم. در يك مجموعه بى نهايت وجود چند جهان كه چنان دقيق تنظيم شده است كه مأمنى براى حيات است را بايد يك اتفاق نادر تلقى كرد نه پديده اى شگفت انگيز. زيستگاه كيهانى خود ما آشكارا بايد متعلق به چنين زيرمجموعه غيرمعمولى باشد. كل جهان ما واحه اى زايا درون جهانى چندگانه است.

  4. #124
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 تیرانداز

    نوشته : الکساندر پوشکین


    افسری جوان در هنگ سوار تزار خدمت می کند و محل خدمت او جاذبه چندان زیادی ندارد و همین او و دیگر افسران جوان را وا می دارد تا زمان فراقت خود را در خانه یک افسر بازنشسته بگذرانند.

    فرد موردنظر که سیلویو نام داشت، مردی آرام و کم حرف بود که کسی از ثروت و مایملک او خبر نداشت و به درستی نمی دانستند که درآمد او چقدر و از کجاست ولی در میز پذیرایی او غذا و دیگر اسباب عیش و نوش به حد وفور پیدا می شد. آنچه که سیلویو را در نظر افسران جوان مهم جلوه می داد، مهارت بی حد و حصر او در تیراندازی بود. سیلویو همواره قبل از ناهار چند ساعت را به تمرین تیراندازی اختصاص می داد و مهارتش سبب تحسین افسران جوان می شد. ولی روزی در میهمانی سیلویو بین او و یک افسر جوان (که تازه به هنگ سوار منتقل شده بود) نزاعی در گرفت و افسر جوان بدون اطلاع از تبحر طرف مقابل در تیراندازی، او را به دوئل دعوت کرد و درنهایت تعجب افسران جوان، سیلویو این دعوت را رد کرد و همین مطلب سبب شد تا از اعتبار و احترام او نزد افسران جوان کاسته شود زیرا شجاعت ، مهمترین فضیلتی بود که یک مرد می توانست با آن عیوب بیشمار خود را بپوشاند!!




    سرانجام یکی از روزهایی که سیلویو برای دریافت نامه به پستخانه هنگ سوار مراجعه کرده بود، نامه ای به دستش رسید که سخت او را هیجان زده کرد و همان جا از افسران جوان دعوت نمود تا برای آخرین بار غذا را در منزل او صرف کنند، چرا که برای انجام کار مهمی باید شب ملکش را ترک می کرد. در پایان شب، سیلویو افسر جوان را به گوشه ای می کشد تا رازی ناگفته را با او در میان بگذارد و به افسر جوان توضیح دهد که چرا دعوت به دوئل را نپذیرفته است.

    داستان از این قرار بود که در هنگ هوسار (هنگ ویژه سوار ارتش تزاری) سیلویوی جوان، در شرارت و عیش و نوش گوی سبقت را از همه ربوده بود و بالطبع در چنین هنگی که میخوارگی و عربده جویی جزو افتخارات محسوب می شد، دوئل های زیادی رخ می داد و سیلویو یا خودش یک طرف تیراندازی بود و یا جزو شهود دوئل قرار داشت. حضور یک افسر جوان، از خانواده ای بسیار ثروتمند سبب شد که حس برتری جویی سیلویو بیش از پیش تحریک شود افسر جوان تمام امتیازاتی که می توان برای یک مرد تصور کرد را دارا بود، زیبایی، اصالت خانوادگی، تحصیلات و... به همین دلیل به دنبال بهانه ای او را به دوئل دعوت می کند.

    بر طبق قرعه افسر جوان باید تیراندازی می کرد، او تیر انداخت و تیرش به خطا رفت. حالا نوبت سیلویو بود که طپانچه خود را بالا بیاورد. از اینکه زندگی این مرد در مشتش بود بیش از اندازه احساس لذت می کرد ولی خونسردی فوق العاده حریف سیلویو را واقعاً عصبی کرده بود به همین دلیل از کشتن او منصرف شد و به شهودش اعلام کرد که فعلاً قصد تیراندازی ندارد.

    سیلویو پس از بازگو کردن کل ماجرا برای افسر جوان، نامه ای که صبح به دستش رسیده بود را به او داد. پیشکار سیلویو از مسکو به او خبر داده بود که کنت جوان قصد ازدواج دارد و اگر قصد انتقام دارد این بهترین فرصت است. سال ها بعد افسر جوان از ماجرایی که در مسکو رخ داد، آگاه شد. کنت جوان که به طور اتفاقی همسایه، افسر جوان بود در ملکش او را پذیرفت. درحین ملاقات افسر جوان متوجه تابلویی شد که دقیقاً از یک نقطه توسط دو گلوله سوراخ شده بود. افسر جوان در پاسخ کنت که از او در باب مهارت تیراندازی سؤال کرده بود پاسخ داد که فقط یک نفر را می شناسد که می تواند با این تبحر تیراندازی کند. مردی به نام سیلویو!! کنت که از شنیدن نام سیلویو یکه خورده بود بعد از آگاهی از آشنایی افسر جوان با سیلویو به بازگو کردن ماجرا پرداخت. سیلویو در اتاق کار کنت به سراغش آمده بود و در مقابل همسر کنت او را به دوئل دعوت کرده بود و پس از آنکه تیر اول کنت به خطا رفت، سیلویو تقریباً بدون آنکه هدف گیری کرده باشد دقیقاً همان نقطه از تابلو را (که توسط کنت و به اشتباه هدف قرار گرفته بود) سوراخ کرد. او از اینکه نشان ترس و اضطراب را در چهره کنت دیده و او را منفعل می دید احساس رضایت کرده و از کشتن کنت صرف نظر کرده بود. سال ها بعد این چنین شایع شد که سیلویو در جمع هیتریت ها (انقلابیون یونانی که علیه امپراطور عثمانی مبارزه می کردند) کشته شده است.


    در آثار پوشکین شاید به سخره گرفتن تمامی آن چیز هایی که در جامعه ای مردسالار نقطه قوت محسوب می شود ، ( و خود نیز جزیی از آن است ) به وفور یافت می شود ولی نقطه قابل تامل در آثار وی و به خصوص داستان « تیر انداز » کشمکش درونی افرادیست که به جای تامل در خود و یا مبارزه صحیح با اژدهای درونی تمامی نیروی جنگجویی و شجاعت خود را به دنیای خارج منتقل می کنند ، شاید قهرمانان داستان های پوشکین این قدرت را دارا باشند که پس از این مبارزه بیرونی ، معنای آن را به درون خویش معطوف نمایند ولی در دنیای واقعی این فرایند ( درونی کردن ) به سادگی بدست نخواهد آمد .

  5. #125
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 سرخ و سیاه

    نوشته : هانری بیل استاندال


    این کتاب در 1830 توسط هانری بیل «استاندال» نوشته شده است.

    مایه اصلی داستان را استاندال از یک حادثه واقعی که سال 1827 در روزنامه منتشر شده بود، گرفته است. ژولین سورل که فرزند تجاری است، همیشه از طرف آبه دوشلان «کشیش شلان» حمایت و پشتیبانی می شود و همین مرد است که او را به مقام معلمی فرزندان مسیو دورنال حاکم پر قدرت وزیر می رساند. مادام دورنال، که زندگی سعادت آمیز و پر عشقی ندارد. عاشق معلم جوان می شود و معشوقه او می گردد. شوهر که از بی احتیاطی های زنش آگاه می شود، ژولین را برای ادامه تحصیل به مدرسه مذهبی بزانسون می فرستد. در آنجا مرد جوان حامی دیگری در میان اعضای هیأت مدیره می یابد و این پشتیبان او کسی جز کشیش پرار نیست که او را به سمت منشی مخصوص مارکی دولامول بزرگ منسوب می دارد. ژولین یک مأموریت سیاسی مهم را با موفقیت در انگلستان انجام می دهد و مقام مهمی به دست می آورد در همین ضمن دختر مارکی به نام ماتیلد در قلب خود عشق عمیقی نسبت به او احساس می کند.




    به هرحال داستان به این گونه پایان می پذیرد که مارکی نامه ای از مادام دورنال دریافت می دارد و طبق نوشته آن زن تصور می کند ژولین فرصت طلب پست و جیره خواری بیش نیست. ژولین به وریر بازمی گردد تا انتقام خود را بگیرد و هنگامی که مادام دورنال در موقع نماز و دعا در کلیسا زانو زده او را با چند گلوله زخمی می کند. ژولین دستگیر می شود و اگرچه مادام دورنال فقط مجروح شده و علیرغم کوشش های او برای نجات ژولین، وی محکوم به اعدام با گیوتین می شود.

    سرخ و سیاه هم به خاطر استفاده از کشفیات تجزیه و تحلیل روحی در اواخر قرن هیجدهم و هم به سبب دید طعنه آمیزش نسبت به جامعه اصلاحی قرن نوزدهم شهرت و معروفیت بسیار کسب کرده است.

  6. #126
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 رومئو و ژولیت

    نوشته : ویلیام شکسپیر


    رومئو و ژوليت از دو خانواده ثروتمند شهر ورونا (که به کينه اي قديمي در ميان دوره بيش از خداوند ايمان داشتند) به يکديگر علاقه مند مي شوند ولي در اثر مخالفت خانواده هايشان و حوادث ناگواري که رخ مي دهد (قتل پسرعموي ژوليت توسط رومئو، درخواست ازدواج ژوليت با کنت پاريس توسط پدر ژوليت و...) به مقصود خود نمي رسند.



    شکسپير در اين داستان به خصومت ها و کينه هاي بي اساس مي پردازد که پريشاني ها، مرگ ها و دل شکستگي هاي زيادي را مي آفرينند و طبقاتي را مجسم و بازشکافي مي کند که آداب و سوم غلط (که به شکل سنت درآمده) و ضد ارزش هايي که لباس ارزش پوشيده آنها را به سوي تباهي و نابودي مي برد.

  7. #127
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 دخمه های واتيکان

    نوشته : آندره ژید
    منبع : Iketab


    کتاب «دخمه های واتیکان» (Les Cavesdu Vatican) نوشته «آندره ژید» (Andre Gide) شامل پنج بخش است که چهار بخش آن حول محور شخصیت های متفاوتی که درعین حال به یکدیگر نیز مربوط می شوند، می چرخد و یک بخش آن در رابطه با توطئه و کلاهبرداری گروهی به نام هزارپا است که سرکرده آنان شخصی به نام «پروتوس» نامیده می شود.




    بخش اول کتاب درباره محققی به نام آنیتم «آرمان – دوبوا» است که کافر است و از مذهب به ویژه مسیحیت انزجار دارد و درواقع یک فراماسون است. اما شبی که بر اثر عصبانیت یک دست مجسمه حضرت مریم را می شکند در خواب وی به دیدارش می آید و لنگی پایش را که مدت هاست آزارش می داده، معالجه می کند و وی به حضرت مریم و کلیسا ایمان می آورد و دست از عقایدش بر می دارد.

    بخش دوم کتاب اختصاص به «ژولیوس دو بارا پول» دارد که باجناق «آنتیم» است. وی فردی مذهبی و معتقد به کلیساست و نویسنده نیز هست. او سودای عضویت در فرهنگسرا را در سر می پروراند. برای دستیابی به آن بیش از حد معمول به قداست تظاهر می کند.

    بخش سوم کتاب مربوط به «آمه ده فلور یسوار» است که باجناق «آنتیم» و «ژولیوس» است و مردی ساده دل و معتقد و مذهبی است که درگیر یک دسیسه و کلاهبرداری می شود و برای نجات جان پاپ که درواقع دروغ و شایعه ای بیش نیست به سمت رم حرکت می کند و در آنجا به دست شخصی به نام «لافکادیو» که برادر حرامزاده ژولیوس است به قتل می رسد. که البته در بخش چهارم به نام «هزارپا»، که نام گروه کلاهبرداری است که نقشه اصلی را سرکرده آنان به نام «پرتوس» کشیده است، بیشتر به این موضوع اشاره شده و رابطه بین این مردان یعنی، ژولیوس، آنتیم، آمه ده و لافکادیو و پروتوس در بخش 5 به خوبی بیان شده و درنهایت دلیل کشته شدن «آمه ده» توسط «لافکادیو» و همچنین بازگشت مجدد «آنتیم» به فراماسونری توضیح داده شده است.

    کتاب «دخمه های واتیکان» در سال 1914 منتشر شد و شهرتش را مدیون یکی از شخصیت های کتابت به نام «لافکادیو» است. این کتاب درواقع نوعی انتقاد و هجو به معنای وسیع کلمه است که نتایج نامطمئن برخی آرمان ها و عقاید متحجر اواخر قرن نوزدهم میلادی در آن با طنزی ظریف و به خصوص بدون هیچگونه پیشداوری مورد انتقاد واقع شده است.

  8. #128
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 در جست وجوی زمان های گمشده

    نوشته : مارسل پروست


    این کتاب که توسط مارسل پروست نوشته شده در شش جلد و در مدت نه سال «1927 - 1918» انتشار یافته است.

    راه سوان عنوان نخستین جلد از این کتاب عظیم و پیچیده است. مارسل درحالی که در رختخواب دراز کشیده و خوابش نمی برد، به یاد ایامی می افتد که بچه ای لطیف و احساساتی بود و در دهکده عمر می گذراند. هر شب درحالی که خانواده اش در طبقه پایین گپ می زدند و جرعه جرعه لیکور می نوشیدند، او در رختخوابش می خوابید. آرزویش این بود که به مادرش شب بخیر بگوید. مادرش را خیلی دوست داشت و همیشه سعی می کرد نزدیک او باشد، ولی او از مهربانی های فرزندش می گریخت و این نشانه ای از ضعف احساسات او نسبت به فرزندش بود. وقتی مارسل بزرگتر می شود، درمی یابد که علاقه کودکانه اش نسبت به مادرش ریشه ای شهوانی و جنسی داشته است. حتی نشانه هایی از همجنس بازی نیز وجود دارد – سوءظنی که با جریاناتی نظیر جریان دوست فاسدسوان بارون کارلوس نیز توجیه نمی گردد. شخصیت سوان در این کتاب به خوبی تفسیر شده است. او همسایه و دوست خانواده مارسل و شخصی دست و دل باز، زن دوست، مدیر است و محبوب زبان می باشد که ازدواج بدسرانجامی با اودت که دختری زیبا ولی احمق و کودن است، نموده. علاقه اعجاب انگیز او برای این عیاشی ها سرانجام خوبی ندارد و عاقبت زندگیش از هم متلاشی می گردد. سوان، این یهودی احساساتی در رنج و سقوطش به اهمیت اصالت خانوادگی پی می برد.

    در باغی پر شکوفه قسمت دوم این کتاب است. همچنانکه مارسل بزرگ می شود، عاشق ژیلبر، دختر سوان می گردد. این عشق عمیق و شاعرانه است ولی به زودی ژیلبر از مارسل خسته می شود و عشق او را به سردی رد می کند. او هم از آن پس، با وجود اینکه با خانواده سوان رفت و آمد دارد، از دیدن و اندیشیدن به ژیلبر اجتناب می کند. دو سال بعد، هنگامی که در بالبس با دختری زیبا و سبزه رو به نام آلبرتین آشنا می شود، احساس می نماید کاملاً عشق گذشته اش را از یاد برده است. ولی پس از چندی درمی یابد که آلبرتین خواهان عشق های افلاطونی و دور از روابط جسمانی است و لذا روح مغموش شکست دیگری را تحمل می کند.

    راه گورمانته قسمت سوم کتاب، نشان دهنده هیجان و عشق بعدی مارسل نسبت به دوشس گورمانته زیبا است. اگرچه آنها آشنایی مختصری با یکدیگر دارند، او همیشه در پارک منتظر می ایستد تا به هنگام عبور دوشس تعظیمی به او بکند، یک نفر به او اطلاع می دهد، که این رفتار برای دوستش خیلی زننده و ناراحت کننده می نماید. در همین ضمن بار دیگر مارسل آلبرتین را که حالا بالغ شده و بیوه فتانی است، ملاقات می کند. مارسل توسط دوستش به مجامع گوناگون پاریس راه می یابد. ولی ناگهان درمی یابد که این رفت و آمدها پست و حقیر و بداندیشانه است.

    در شهرهای بی آلایش که قسمت چهارم کتاب است، مارسل دوباره سوان را در میهمانی که پرنسس دو گورمانته، یکی از دخترعموهای دوشس، داده است ملاقات می کند، سوان اکنون از بیماری کشنده ای رنج می برد. او یکی از طرفداران پر حرارت آلفرد دریفوس است. سوان به مارسل می گوید که ژیلبر اغلب به فکر اوست و از او حرف می زند و سپس وی را مجبور می کند که به دخترش نامه ای بنویسد. ولی ژیلبر دیگر برای او لطف و تازگی ندارد. آلبرتین دوباره محبت او را جلب می کند و خودش را در اختیار مارسل می گذارد. ولی مارسل که با زنان بسیار دیگری روابط جنسی دارد و فقط در مواقعی که می خواهد اعصاب خسته اش را آرامشی بخشد به دامن آلبرتین پناه می برد. سرانجام به آلبرتین نزدیکتر و علاقه مندتر می شود ولی حالا سوءظنش راجع به همجنس بازی آلبرتین سبب ایجاد حسادت و رنجی بسیار در او می گردد.

    اسیر عنوان قسمت پنجم کتاب است که در آن مارسل تصمیم می گیرد، آشفتگی احساساتش را به وسیله ازدواج با آلبرتین پایان بخشد. ولی سرانجام پس از مطالعات بسیار به این نتیجه می رسد که حتی فکر ازدواج تحمل ناپذیر است، اگرچه عشقش به او جنبه اجباری پیدا می کند. مارسل کشف می کند که احساس احتیاج به آلبرتین درست شبیه همان احساسی است که در دوران کودکی به مادرش داشته است. او با تهمت هایی که راجع به همجنس بازی به آلبرتین می زند وی را عصبانی می کند و همین اتهامات و سوءظن، سرانجام باعث می گردد که آلبرتین او را ترک کند.

    آلبرتین از دست رفته، ششمین قسمت کتاب است. مارسل با همان روش خودسرانه اش آرزو می کند، آلبرتین دوباره بازگردد. درحالی که تقریباً تصمیم به خودکشی گرفته است، به آلبرتین التماس می کند که بازگردد. مارسل نامه ای از عمه آلبرتین دریافت می دارد که در آن نوشته آلبرتین درحین اسب سواری به زمین خورده و کشته شده است. ولی چند ماه بعد نامه ای به این مضمون دریافت می دارد: «من کاملاً زنده و سلامتم و مایلم تو را ببینم و درباره ازدواج و... عشق با تو حرف بزنم. آلبرتین». مارسل از این بازی آلبرتین متعجب می شود ولی دیگر هیچ احساسی نسبت به او ندارد، ولی به هرحال بعداً هنگامی که دیگر برای انجام هر کاری در این مورد دیر شده، در می یابد که تلگرام حقیقی بوده است.

    در زمان دوباره به دست آمده که عنوان تتمه کتاب است، جنگ جهانی به وقوع پیوسته. مارسل هنوز با اشراف فاسدآمیزش می کند و با وجود علاقه شدیدش به زندگی مجلل و عیاشی و لذت جویی، حتی در این روزهای وحشتناک منحرف نشده است. مارسل دوباره ژیلبر را که زنی چاق و میان سال شده و در نظر او مانند یک فاحشه از کار افتاده و قدیمی جلوه می کند، ملاقات می نماید. مارسل با وحشت مشاهده می کند که اشراف فاسد همگی بیمارند و پایشان بر لب گور است. وقت گرانقدر به سرعت از بین می رود و بیش از آن تأخیر جایز نیست. او باید مابقی عمرش را صرف نگارش زندگی و شخصیت آنان، البته تا جایی که خاطره زمان های گمشده در مغزش باقی مانده است، بنماید: «به نظر نمی رسد قدرت این را داشته باشم که ضرباتی شدیدتر از این حقیقت که گذشته منحط و فاسدی را با درد و رنج در وجودم نگهداری می کردم، تحمل کنم» و کتاب به پایان می رسد.

  9. #129
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 داستان برف و نرگس

    نوشته : ناهيد طباطبايى
    منبع : مهدى يزدانى خرم


    وقتى آهسته حرف مى زنيم

    ناهيد طباطبايى را از كتاب هايى مانند بانو و جوانى خويش و يا حضور آبى مينا مى شناسيم. او كه تا به امروز در اعم داستان هايش به دنبال ايجاد حال و هوا و سبكى مختص به خود بوده است در آخرين مجموعه داستان خود يعنى «برف و نرگس» به اين روند ادامه داده و مخاطب مى تواند حال و هواى بسيار از آثار گذشته اين نويسنده را در آن درك كند. برف و نرگس مجموعه اى مشتمل بر يازده داستان كوتاه است كه چندى پيش توسط انتشارات قطره منتشر شد. ناهيد طباطبايى در اين مجموعه با خلق داستان هايى كه حال و هواى زندگى شهرى، زنان ميانسال كارمند و روابط خانوادگى طبقه متوسط در آن روايت شده است، داستان هايى اصول مند را در اختيار ما قرار داده است. در عين حال دنياى طباطبايى چه در اين مجموعه و چه در ساير آثارش، جهانى پيچيده نيست، بلكه كشف لحظاتى خلسه آور، توهم زا و يا حتى شاعرانه، موجب مى شود تا داستان هاى او در عين ملموس بودن، ضربه اى كوچك را به خواننده خود وارد كنند. براى گزارشى كوتاه از اين مجموعه دو محور اصلى را در نظر مى گيريم.





    _ طباطبايى در برف و نرگس، از فضاهايى مى نويسد كه در بسيارى از آنها، مقوله ميانسالى و به طور كلى درك سپرى شدن عمر، نقش پررنگى دارد. آدم هاى وى در شرايط و مكان هاى مختلف به دليل روح مكاشفه گونه اى كه در آ نها وجود دارد، با روايت عناصر پيرامون خود به عنوان مصاديقى از زمان، خود را در ميان آنها تنها ديده و به ناگاه دچار توهم و يا ترس مى شوند. اين رويكرد كه در اعم آثار طباطبايى قابل مشاهده است به دو شكل نمود پيدا مى كند. نخست، اين كه نويسنده با از بين برد نذهنى گرايى بيش از حد و روايت انتزاعى، شخصيت خود را به رئاليسم هاى بيرونى و درونى پايبند مى كند. به همين دليل اين شخصيت حتى زمانى كه در حال بازيافت و يا بازآفرينى ادراك هاى ذهنى خود است، دچار فراروى از رئاليسم زندگى خود نشده و به هيچ عنوان دچار تداعى ها و يا كابوس هايى ذهنى تودرتو نمى شود. پس اين رويه رئاليستى كه بيرون و درون ذهن قهرمان را يكسان مى نماياند، در جايى متوقف شده و از مولفه اى به نام گذشت زمان او احساس مى كند، در اين وضعيت او ترسى را كه در ذات وى نهادينه شده، آشكار كرده و به دنبال پشتوانه و يا تكيه گاهى براى پنهان كردن و يا دور كردن اين ترس مى گردد. اين مولفه دوم، يعنى پشتوانه، اغلب ظاهرى بيرونى دارد كه مى تواند فرزند، شوهر، همسر و در عميق ترين حالت مرگ باشد. پس مى توان چارچوب اصلى داستان هاى برف و نرگس را آدم هايى دانست كه به دنبال روزمرگى مى گردند تا روند گذشت زمان را از ياد ببرند. در بسيارى از داستان ها اين اتفاق مى افتد. اما در برخى از قصه ها، اين كاركرد معنى پيدا نكرده و مرگ و يا ماندن در همين وضعيت پايان كار است. پس مى توان گفت، فرم داستان هاى طباطبايى به اين شكل است كه يك لحظه و يا يك اتفاق مانند بيمارى كودك، گم شدن يك بچه، قهر مادر، هياهوى زنان در آرايشگاه و... تعادل روزمرگى موجود را از بين برده و انسان طباطبايى را كه به شدت وابسته به طبقه متوسط است دگرگون مى كند. اين دگرگونى كه با جملاتى كوتاه، ديالوگ هاى رنگ باخته و تصاويرى پرسرعت همراه است، او را از فضاى امن محافظه كارانه خود دور كرده و با عنصرى روبه رو مى كند كه وى از آن در حال فرار است. با طرح اين اتفاق نه نوستالژى، نه ذهنى گرايى و نه تغيير روند روايت، هيچ يك نمى توانند آرامش و جو كسالت بار و خانوادگى را به متن بازگردانند، پس قهرمان با استفاده از قدرت «فراموش كردن» خود را از حالت اقليت كه روايت به وى بخشيده خارج كرده و به كليت بازمى گردد. او در اين مسير، از ويژگى ها و قابليت هايى كه متوسط بودن به وى بازگردانده است، سودبرده و دوباره روزمرگى فضاى روايى را دربرمى گيرد. دومين مواجهه شخصيت هاى طباطبايى با عنصر زمان در داستان هايى مانند «چقدر اين گنجشك ها ور مى زنند» و يا «پنجره روبه رو» مى بينيم. در اين دو داستان متفاوت، يك ويژگى اصلى وجود دارد و آن، تلاش قهرمان براى كشف فضاهاى جديد است. آدم هاى اين دو داستان با وجود اين كه با هم تفاوت هاى فراوانى دارند اما مى كوشند تا به تعريف هاى شاعرانه و يا غيرقابل واقعى اى كه دنيا به آنها وام داده است ايمان بياورند، اما به دليل از دست دادن منطقى كه آنها را در زندگى روزمره سر پا نگاه مى دارد، زمان و چارچوب هاى فيزيكى آن را فراموش كرده و همين باعث مى شود تا يا زندگى شان از بين برود و يا دچار شوكى وحشتناك شوند. به واقع گره داستان هاى طباطبايى، بسيار ساده است. سادگى اى كه در برخى از داستان ها مانند پنجره روبه رو، به كار اثر آمده و آن را هدفمند و درخشان مى كند و در برخى داستان ها مانند ملاقات كاركردى نيافته و در حالت گزارشى، داستانى باقى مى ماند. بنابراين مى توان اين طور گفت كه زمان و يا كشف مصداقى از آن، علت اصلى قصه هاى آدم هاى نويسنده است و نكته مهمتر اين كه اين آدم ها اكثراً با رويكردى محافظه كارانه و روزمره گرا مى كوشند تا خود را در دنيا نگه داشته و در غير اين صورت ضربه مى خورند. ۲ _ ناهيد طباطبايى در مجموعه داستان برف و نرگس، به مانند برخى از آثارش، موقعيت هايى را مى سازد كه در آنها، رئاليسم بيرونى بر دغدغه هاى درونى سازش مى كند. به اين شكل كه منطق جهان آدم هاى آشناى او به دليل صراحت و شفافيتى كه در بافت آن تنيده شده در مقابل من گويه ها و تفكرات شخصيت قرار مى گيرد. اين رويارويى در نهايت با سازشى قراردادى به پايان رسيده و نظم جهان عينى را حفظ مى كند. به طور مشخص، مى توان گفت كه طباطبايى حتى در ذهنى ترين لحظات داستان هايش، تصاويرى انتزاعى و يا سوررئاليستى را ارائه نمى كند و اين دقيقاً به جنس آدم هاى برف و نرگس بازمى گردد. آدم هاى وى كه به سختى در جامعه خود، جايى يافته اند و به زندگى ادامه مى دهند دو مولفه را همراه خود دارند. اول دغدغه هاى ايشان است. اين دغدغه ها، به هيچ وجه درصدد ساختارزدايى از باورها، زبان و حتى من داستانى نيست. بلكه علاقه دارد تا موضع منفعل و استوار خود را حفظ كند و حركت هاى پريشان و يا انقلابى، اصلاً با ذات انسان وى هم خوان نيست. بنابراين روحيه اصول گرا و اخلاقى اى كه بر مفاهيم و فرم داستان ها غالب است، يك انگاره كاملاً درونى شده و قابل باور به نظر مى رسد. در عين حال، اين شخصيت ها در هيئت چهره هايى تصوير شده اند كه به سنت ها و اخلاق احترام مى گذارند. پس از اين انسان به شدت شهرى و منطق گرا نبايد انتظار «گناه» داشت. وقتى مفهوم گناه به شكل آوانگارد آن فرو مى ريزد، تصويرى پديدار مى شود كه در آن، كرختى و يكنواختى زندگى مهمترين دريافت متنى به شمار مى آيد. دومين مولفه به جايگاهى بازمى گردد كه ذهن در وجود روايى آدم هاى طباطبايى ايفا مى كند. زن آثار او تجربه قهرمان هاى پارسى پور، گلى ترقى، غزاله عليزاده و... را از سرگذرانده است. اين سپيدخوانى، موجب شده تا وى التهاب ها و موقعيت هاى ناگوار اجتماعى را با فلاش بك به محافظه كارى در زندگى شهرى، از سر بگذراند و از بر هم خوردن آرامش و ريتم يكنواخت زندگى جلوگيرى كند. پس او ذهن گرايى را در حد بازيافت عادى رئاليستى باقى نگه مى دارد و در همين موقعيت نشو و نما مى كند. مى توان گفت كه قهرمان هاى طباطبايى آدم هايى باتجربه هستند كه ماندن در «حال روايى» و «منطق زندگى اجتماعى» را به بر هم زدن روال نظم جهان خود ترجيح مى دهند. اين آدم ها، حتى در حد و اندازه هاى يك كودك گم شده نيز، آن قدر قصه مى گويند، گزارش مى دهند و حركت دارند تا مبادا سكون ذهنى و فيزيكى، آنها را دچار ماليخوليا نمايد. بنابراين، چنين شخصيت هايى كه براى جلوگيرى از ماليخوليا، ساختار روايى را نيز از سكون و حالت توصيفى خارج مى كنند چطور مى توانند مشى ذهنى پيچيده اى را به نمايش بگذارند؟ اين ترس و فرار از ماليخوليا در بهترين حالت، بازگشت به آغوش خانواده و در بدترين شكل يك خودكشى استعارى است. بنابراين بايد گفت كه آدم هاى طباطبايى علاقه اى به تجربه كابوس و ماليخوليا ندارند و مى كوشند تا با قدرت بخشيدن به تصاوير داستان، سريع كردن ريتم روايى و كوتاه كردن حجم روايت خود، از شر گناه، ماليخوليا و توهم هاى بنيان افكن دور شوند. آنها با وجود درك گذر زمان و تجربه ميانسالى، باز هم مى كوشند كه از آن عبور كرده و به موقعيت روزمره خود بازگردند. ماليخوليا و رفتن به سوى منطق هاى ذهن اصلى ترين مولفه است كه انسان طباطبايى از آن مى هراسد و مى كوشد آن را به كنارى بگذارد. مجموعه برف و نرگس، با اين گزارش شامل داستان هايى همشكل است كه در برخى اين تئورى ها به خوبى روايت شده و در بعضى داستان هاى ديگر، ساختار داستان متزلزل و غيرقابل عبور است. طباطبايى پيش از اين مجموعه، رمان آبى و صورتى را منتشر كرده بود.

  10. #130
    در آغاز فعالیت nazy14's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    پست ها
    9

    12

    اگر امکان دارد کتابهایی که نویسنده ی آنها ایرانی است را نیز نقد کنید وشرح دهید

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •