تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 13 از 49 اولاول ... 39101112131415161723 ... آخرآخر
نمايش نتايج 121 به 130 از 483

نام تاپيک: ادبیات طنز

  1. #121
    Banned
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    440

    4 احمد و قاهر

    با نام خدا آغاز کردم نامه ------ که پایانش شود پایان نامه
    من کسی ناسم که نامش احمد است ----- شهرتش انور ، ولی با ما بد است
    بدو گفت چرا با ما چنینی ----- که ار اینجوری باشی بد میبینی
    به من گفتا برو بابا ، حال نداری ----- مگر من تشنه جانم فراری
    متی آن جمله را از او شنیدم ----- به دل یکباره دل از او بریدم
    همی خواستم زودی ، زبحش کنم ----- بی بسم ال گفتن ، فرتی نصفش کنم
    به خود گفتم ولش کن ، با ما طایفست ----- به شانس بدم ، جنگ با او بی فایدست
    بدو گفتم ترا اینجا نبینم ----- اگر بینم بدجور حالتو من بگیرم
    به من چه که اصلا حال نداری ----- خدا روزیت بده جایی حوالی
    بدو گفتم که با خشم و اندوه ----- که روزی تو خوری ، کره همراه کندو !
    تو فکرت مثل من نیست ای روانی ---- تو اصلا کار و زندگی نداری
    همین ها را شنید و راه رفت ----- سراسیمه ، همانند سرعت باد رفت
    فردای آنروز دگر پیدایش نشد ---- همچنین مادر زه گمنامیش ، ناراحت نشد
    بعد یک ماهی که از او گذشت ---- خبر از مرگ او از سر گذشت
    بما گفتند که بد جوری مرده است ---- خودش را با طنابی بس نازک ، کشته است
    نامه ای بود نزد او دیدم همی ----- پر ز اندوه و گلایه ز دنیا هم همی
    اولین خط ازون طومار بلند ---- انتقاد از کنسرو ماهی دلند
    دومین خط ، خط نستعلیق بود ---- خط بس دشوار و بیتعلیق بود
    خط سوم خط خون و مرگ بود ---- خط بودن در کنار سنگ بود
    خط چارم ، خط سربازیش بود ---- خط آشخوری و بیداریش بود
    وقت آن که بر خط ما رسید --- طاقت از من یکدمه از دم برید
    حین آنکه جمله را باز خواند --- من که گوشم به این حرفا باز ماند
    گفته بود کای قاهر ای نابکار ---- این تو باشی با ما نکن دیگر قمار
    گفته بودی من قماری نیستم --- در قمار عشق دومی هم نیستم
    گفتمت جانم برو بازی بکن ---- گفتی جانم با من اینجوری مکن
    من که اهل این حرفا نیستم ---- من که گفتم تهرانیم نیستم
    آنزمان بود که گفتی حال نداری ---- از قرار معلوم تو هم طاقت نداری
    چو دیدم تو دیگر حال نداری ---- بگفتم : مگر تشنه جونم فراری
    تو آن را که از من شنیدی ---- دگر دوستی را در دلت با من ندیدی
    همی خواشتی بر زنی مشتی درشت ---- مگر سنگ از ناراحتی خودش کشت
    بعد از آن دیگر امیدی ندیدم ---- تنها دوستی رو از تو بریدم
    به حیران گشتم و رفتم به دریا ---- طنابی نازک بستم بگفتم ای خدایا
    مرا این بنده بد را ببخشا ---- اگر خود را بکشتم باز هم من را ببخشا
    قدم ها بر جلو انداختم ---- ز طعم زندگی دل باختم
    متی آنجا به یک متری رسیدم ---- طناب را محکم ، قابل کشیدم
    به فکرم حین مرگ دیدم نور سفید را ---- به من گفتن به سمت نور نری ها !
    ولی من جای نور هیچی ندیدم ---- بگویا تو جهنم نار دیدم
    مگر من در کدوم در پا نهادم ---- در این دنیا مگر دینی ندادم
    من از خواب قشنگم بیدار گشتم ---- ز رویای فشنگم بیدار گشتم
    شتابان سوی قاهر راه رفتم ---- ز رویای قشنگم باز گفتم
    همی قاهر به خشحالی و رادی ---- همی داد سویم مثبت جوابی
    بگفتا من به تو گفتم هویدا ----- اگر ابی خوری زودی بخفتا
    بعد از آن خوابی ببینی ---- ز حکم قاهر و احمد ببینی
    همینک کارت را که کردی ----- مگر تو ز خوابت تعبیری نکردی ؟
    همین را بگفت و سوی خانه شد ----- ناامیدش ز من سویی نشد
    من شتابان سوی روحانی شدم ---- ز احوال خوابم به او جویا شدم
    لیکن ز احوال بد خواب ---- کشت دنیا پیش چشمانم خراب
    گفتم با تحیر این چرا ؟ ---- گفت خواب زن ندارد هیچرا
    بگفتم این حرفا که خیلی بد است ----- گفت زن ، لیک خواب زن چپ است !
    خوابتان تعبیر از یک کسیست ---- آن کسی که درب خانه اش مسیست
    شک ندارم مورد او قاهر است ----- اوست که در ساختن درب ماهر است
    همین را که من ز روحانی شنیدم ----- موقع شب ، توی اون ظلمانی رسیدم
    ولی در آن میان او را ندیدم ----- دریغا ، که درب مسی را هم ندیدم
    _______________
    قلم مشقم دگر تمام شد ---- تراش مدادم نیز خراب شد
    دگر چون نای حرفی ندارم ---- حرفی ز قاهیر و احمد هم ندارم
    در اینجا من کنم پایان نامه ------ که فردا روز موعود گیرم پایان نامه
    دگر انور نشد نامه نویسی ----- دگر پیدا نشد احمد نویسی
    دگرها باز گشتند دگر باز ------ نشد قاهیر زه پایان نامه هم باز

    قاهر-Gahir معاصر

  2. #122
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    شیرین که رسید پیش خسرو ، گفتا


    فرهاد به دیدنم میآید فردا


    خواهی که محل سگ به او نگذارم


    در مصرف برق صرفه جویی فرما!

  3. این کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #123
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض


    حجله یا گور / مهدی اخوان ثالث
    شنیدم در دهی از آن ور آباد
    جوانی سخت کم رو گشت داماد
    چنان کم رو ، که اخذ اجرت خود
    ز شرم « وِرمَنه» رویش نمیشد
    تو گویی جز سکوت و جز شنفتن
    نداری هیچ زادی بهر گفتن
    شب عیش و زفاف و وصلت آمد
    جوان در حجله با صد خجالت آمد
    دو محرم را بخ خلوت کرده بودند
    فراش وصل را گسترده بودند
    مهیا مقتضی و منع مفقود
    گل و گلچین و رخصت ، هر سه موجود
    همین مانده بر افکندن نقابی
    کنار و بوسه ای و فتح بابی
    ولی کم رو جوان هر رشته می تافت
    برای گفتگو حرفی نمی یافت
    عروس از انتظار خود کلافه
    زبی تابی و خشمش پُر ، قیافه
    به قول پیر های استخوان دار:
    جوان خندان شود با کاه ِ دیوار
    جوان و اینقدر بی حال و کمرو؟
    ندانم کاه دیوار است ، یا شو؟
    سر انجام آن جوان دل را به دریا
    زدو پرسید از همسر که : « آیا
    تو میدانی اصول دین بُوَد چند؟»
    عروسش زد تمسخربار لبخند
    که : « حجلست این ، نه گور ، ای خانه آباد!
    نکیر و منکری تو ريا، یا که داماد؟
    خدایا حجله ام را گور گردان
    ز من این کره خر را دور گردان»




  5. این کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #124
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    شوهر اول / مهدی سهیلی

    رهگذری سر ِ مزاری دید
    که جوانی به گریه می نالد
    ناله ها از دلِ پریشان داشت
    سینه ی ریش و چشم گریان داشت
    بر سر قبر ناله ها میکرد
    دائم از غم خدا خدا میکرد
    مردِ غم پرورِ دل افسرده
    گفتگو داشت با همان مرده
    « کای فدای تو ، هم دل و هم جان
    وی نثار رهت ، هم این و هم آن»
    رفتن تو به غم اسیرم کرد
    از دو روز حیات سیرم کرد
    چون تو رفتی شکسته بال شدم
    دردمند و مریض حال شدم
    تا تو بودی من ِ غم آلوده
    از غم و درد بودم آسوده
    جسمم از تاب و از توان افتاد
    یک جهان آفت ام به جان افتاد
    کاشکی ، ای یکانه سرور ِ من
    سایه ات کم نمیشد از سر ِ من
    رهگذر تا اشک و آهش دید
    پیشرفت و از آن جوان پرسید:
    کای جوان! از چه ای چنین غمناک
    پدرت بوده این که رفته به خاک
    گفت : نه ... راحت ِ تن ِ من بود
    شوهر ِ اول ِ زن ِ من بود

  7. #125
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض


  8. #126
    داره خودمونی میشه jokvsms's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    پست ها
    133

    پيش فرض پپیغام گير تلفن شعرا !!!(طنز)

    پپیغام گير تلفن شعرا !!!(طنز)



    پيغام گير حافظ :
    رفته ام بيرون من از کاشانه ي خود غم مخور!
    تا مگر بينم رخ جانانه ي خود غم مخور!
    بشنوي پاسخ ز حافظ گر که بگذاري پيام
    زآن زمان کو باز گردم خانه ي خود غم مخور !



    پيغام گير سعدي:
    از آواي دل انگيز تو مستم
    نباشم خانه و شرمنده هستم
    به پيغام تو خواهم گفت پاسخ
    فلک را گر فرصتي دادي به دستم




    پيغام گير فردوسي :
    نمي باشم امروز اندر سراي
    که رسم ادب را بيارم به جاي
    به پيغامت اي دوست گويم جواب
    چو فردا بر آيد بلند آفتاب




    پيغام گير خيام:
    اين چرخ فلک عمر مرا داد به باد
    ممنون توام که کرده اي از من ياد
    رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
    آيم چو به خانه پاسخت خواهم داد!



    پيغام گير منوچهري :
    از شرم به رنگ باده باشد رويم
    در خانه نباشم که سلامي گويم
    بگذاري اگر پيغام پاسخ دهمت
    زان پيش که همچو برف گردد رويم!



    پيغام گير مولانا :
    بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
    شوري برانگيزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !
    برگو به من پيغام خود..هم نمره و هم نام خود
    فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!




    پيغام گير بابا طاهر:
    تليفون کرده اي جانم فدايت!
    الهي مو به قوربون صدايت!
    چو از صحرا بيايم نازنينم
    فرستم پاسخي از دل برايت !




    پيغام گير نيما :
    چون صداهايي که مي آيد
    شباهنگام از جنگل
    از شغالي دور
    گر شنيدي بوق
    بر زبان آر آن سخن هايي که خواهي بشنوم
    در فضايي عاري از تزوير
    ندايت چون انعکاس صبح آزا کوه
    پاسخي گيرد ز من از دره هاي يوش




    پيغام گير شاملو :
    بر آبگينه اي از جيوه ء سکوت
    سنگواره اي از دستان آدميت
    آتشي و چرخي که آفريد
    تا کليد واژه اي از دور شنوا
    در آن با من سخن بگو
    که با همان جوابي گويم
    تآنگاه که توانستن سرودي است




    پيغام گير سايه :
    اي صدا و سخن توست سرآغاز جهان
    دل سپردن به پيامت چاره ساز انسان
    گر مرا فرصت گفتي و شنودي باشد
    به حقيقت با تو همراز شوم بي نياز کتمان




    پيغام گير فروغ :

    نيستم.. نيستم..اما مي آيم.. مي آيم ..مي آيم
    با بوته ها که چيده ام از بيشه هاي آن سوي ديوار مي آيم.. مي آيم ..مي آيم
    و آستانه پر از عشق مي شود
    و من در آستانه به آنها که پيغام گذاشته اند
    ...سلامي دوباره خواهم داد

  9. 2 کاربر از jokvsms بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #127
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    خاك بر سر مي كنيم ، حال مي كنيم
    عقده ي پولداری رو چال مي كنيم

    بس كه چرته حال و روزم اين روزا
    وزن رو با قافیه چال مي كنيم

  11. #128
    آخر فروم باز gmuosavi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    نصف جهان سبزوهمیشه سبز
    پست ها
    4,094

    4 چه جوری میفهمی که الان در سال 2008 هستی؟؟



    1) You find out that your family that is not more than 3
    people have 4 or 5 mobile telephone numbers.



    یهو نگاه میکنی می­بینی خانواده ات
    که 3 نفر بیشتر نیستن ؛ 4 یا 5 خط
    موبایل دارن





    2) You send an Email to a work colleague even though he/she is sitting at a desk right next to yours.


    واسه همکارت ایمیل میفرستی در
    حالی که میز بغل دستی تو نشسته







    3) Your relationship with family members and friends that have no Email gets worse and you hardly contact them.


    رابطه ات با اقوام و دوستانی که
    آدرس ایمیل ندارن رو به وخامت میره
    و تو به سختی میتونی باهاشون
    ارتباط داشته باشی




    4) You park your car outside your house then use your mobile to phone the house to ask for assisstance with carrying the shopping in.


    شما ماشینتون رو جلوی خونه تون
    پارک میکنین ..بعدش موبایلتون رو
    در میارین و به خونه زنگ میزنین که
    بیان کمک و چیزایی که خریدین رو از
    ماشین پیاده کنن .


    5) Every TV advert has an internet address at the bottom of the screen.


    هر آگهی تلویزیونی یه آدرس
    اینترنتی هم زیرش داره



    6) Leaveing the house without taking your mobile phone with you makes you really stress and rush back to pick it up even though you managed to live without one for 20 or 30 years of your life.


    وقتی خونه رو بدون همراه داشتن
    موبایلتون ترک میکنین باعث میشه
    استرس تمام وجودتون رو بگیره و
    دوباره با عجله برگردین خونه تا
    ورش دارین در حالی که قبلا بدون
    موبایل 20-30 سال از عمرتون رو
    گذروندین و بدون هیچ مشکلی



    8) As soon as you wake up in the morning you check the internet even before you have your coffee.

    صبحها قبل از خوردن چایی و قهوه
    تون تا بلند میشین اولین کاری که
    میکنین سر زدن به اینترنت هست




    9) You are now reading this, smiling and shaking your head.

    شما الان در حالی که این متن رو
    میخونین سرتون رو تکون میدین و
    لبخند میزنین ....





    10) You are so busy reading this that you didnt even notice that this list has no number 7.

    و این قدر سرگرم خوندن این متن
    بودین که حتی توجه نکردین که این
    لیست شماره 7 نداشت ..




    11) You went back up to check that there is no number 7.


    شما دوباره برگشتین تا چک کنین که
    شماره 7 رو داشته یا نه؟




    12) I am sure if you scrolled up that you will find number 7, its just that you didnt notice it.

    و من مطمئنم که اگه شما دوباره به
    بالا برگردین حنما شماره 7 رو پیدا
    میکنین ....این مال اینه که شما بهش
    توجه نکردین





    13) You scorlled up again but you did not find number 7.

    I am making fun of you of course, this goes to show that you have no trust in yourself and that you believe anything said to you.



    شما دوباره بر میگردین بالا ولی
    باز هم شماره 7 رو پیدا نمیکنین ..
    البته که من با شما شوخی کردم و
    این نشون میده که شما به خودتون هم
    اعتماد نمیکنین و هرچی بقیه بگن
    باور میکنین

    Last edited by gmuosavi; 21-11-2008 at 11:12.

  12. 2 کاربر از gmuosavi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #129
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض موزو انشا : عزدواج!

    موزو انشا : عزدواج!

    هر وقت من يک کار خوب مي کنم مامانم به من مي گويد بزرگ که شدي برايت يک زن خوب مي گيرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است. حتمن ناسرادين شاه خيلي کارهاي خوب مي کرده که مامانش به اندازه استاديوم آزادي برايش زن گرفته بود. ولي من مؤتقدم که اصولن انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشکلات انسان را آدم مي کند. در عزدواج تواهم خيلي مهم است يعني دو طرف بايد به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خيلي به هم مي خوريم. از لهاز فکري هم دو طرف بايد به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولي مامانم مي گويد اين ساناز از تو بيشتر هاليش مي شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نيست چه بسيار آدم هاي بزرگي بوده اند که کارشان به تلاغ کشيده شده و چه بسيار آدم هاي کوچکي که نکشيده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد ديگر کسي از شوهرش سکه نمي خواهد و دايي مختار هم از زندان در مي آيد. من تا حالا کلي سکه جم کرده ام و مي خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهريه وشير بلال هيچ کس را خوشبخت نمي کند. همين خرج هاي ازافي باعث مي شود که زندگي سخت بشود و سر خرج عروسي دايي مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دايي مختار مي گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شايد حقوق چتر بازي خيلي کم بوده که نتوانسته خرج عروسي را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ايم که بجاي شام عروسي چيپس و خلالي نمکي بدهيم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتي مي خوري خش خش هم مي کند! اگر آدم زن خانه دار بگيرد خيلي بهتر است و گرنه آدم مجبور مي شود خودش خانه بگيرد. زن دايي مختار هم خانه دار نبود و دايي مختار مجبور شد يک زير زميني بگيرد. مي گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پايين! اما خانوم دايي مختار هم مي خواست برود بالا! حتمن از زير زميني مي ترسيد . ساناز هم از زير زميني مي ترسد براي همين هم برايش توي باغچه يک خانه درختي درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتي قهر مي کند بعد آشتي مي کند ولي اگر دعوا کند بعد کتک کاري مي کند بعد خانومش مي رود دادگاه شکايت مي کند بعد مي آيند دايي مختار را مي برند زندان! البته زندان آدم را مرد مي کند.عزدواج هم آدم را مرد مي کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خيلي بهتر است! اين بود انشاي من!

  14. این کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #130
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض گفتگو های کودکانه با خدا

    شايد هابيل و قابيل اگر هر کدام يک اتاق جداگانه داشتند همديگر را نمیکشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده .
    .........................................

    اگر يکشنبه، مرا توی کليسا تماشا کنی، کفشهای جديدم رو بهت نشون ميدم.
    ........................................

    شرط میبندم خيلی برايت سخت است که همه آدمهای روی زمين رو دوست داشته باشی.
    ........................................
    فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمیتوانم همچين کاری کنم.
    .........................................
    در مدرسه به ما گفته اند که تو چکار میکنی، اگر تو بری تعطيلات، چه کسی کارهايت را انجام میدهد؟
    .......................................

    آيا تو واقعاً نامرئی هستی يا اين فقط يک کلک است؟
    .......................................

    اين حقيقت داره اگر بابام از همان حرفهای زشتی را که توی بازی بولينگ میزند، تو خانه هم استفاده کند، به بهشت نمیرود؟
    ......................................

    من به عروسی رفتم و آنها توی کليسا همديگر را بوسيدند. اين از نظر تو اشکالی نداره؟
    .....................................

    آيا تو واقعاً منظورت اين بوده که من نسبت به ديگران همانطور رفتار کنم که آنها نسبت به تو رفتار میکنند؟ ; اگر اين طور باشد، من بايد حساب برادرم را برسم.
    ....................................

    وقتی تمام تعطيلات باران باريد، پدرم خيلی عصبانی شد. او چيزهايی درباره ات گفت که از آدمها انتظار نمی رود بگويند. به هر حال، اميدوارم به او صدمهای نزنی.
    دوست تو (اما نمیخواهم اسمم رو بگم)

    ..................................
    لطفاً برام يه اسب کوچولو بفرست. من فبلاً هيچ چيز از تو نخواسته بودم. میتوانی دربارهاش پرس و جو کنی.
    ..................................
    هيچ فکر نمیکردم نارنجی و بنفش به هم بيان. تا وقتی که غروب خورشيدی رو که روز سه شنبه ساخته بودی، ديدم، معرکه بود.
    .................................

    لازم نيست نگران من باشی. من هميشه دو طرف خيابان را نگاه میکنم.
    ................................

    ما خوانده ايم که توماس اديسون نور را اختراع کرد. اما توی کلاسهای دينی يکشنب هها به ما گفتند تو اين کار رو کردی. بنابراين شرط میبندم او فکر تو را دزديده.
    ................................
    من میخواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اينهمه مو در تمام بدنش.







  16. این کاربر از Ghorbat22 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •