نم نم سرد تو اینک می زند بر پشت شیشه
هوهوی باد و وزش آن می لرزاند هر در و ریشه
می روم بر پشت پنجره و نیم نگاهی می کنم
در را باز کرده و گریه ی آسمان را تماشا می کنم.
![]()
نم نم سرد تو اینک می زند بر پشت شیشه
هوهوی باد و وزش آن می لرزاند هر در و ریشه
می روم بر پشت پنجره و نیم نگاهی می کنم
در را باز کرده و گریه ی آسمان را تماشا می کنم.
![]()
یه نیم نگاه ساده بنداز از پنجره به بیرون
بـبین کـه مـن نـشستـم تنـها زیـر بارونآرزو دارم بـبـیـنـم روی ماهـتـو دوبـــاره
از دل عاشـق مـن که کـسی خـبر ندارهتــوی ایـن دنیـا کسـی با مــن یــار نیسـت
مـــــی خــــوام تــــو بــاشــــی یــــاورمبــرای شـبــهــای تــارم ، کـســی نـدارم
مــــی خــــوام تــــو بـاشــــی هـمـسـرم
باز باران مي آيد
و ما تا فرصتي
تا فرصت سلامي ديگر
خانه نشين ميشويم
كاش ميشد نامه را به خط گريه مي نوشتم . . .
چرا بايد از پس پيراهني سپيد
هم اين همه بي صدا و بي سايه بميريم
با اين همه عمري اگر باقي بود
طوري از كنار زندگي مي گذرم
كه نه دل آهوي بي جفت بلرزد و
و نه اين دل ناماندگار بي درمان
باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار
باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار
باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار
باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار
سوختم باران بزن ......شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخمها را کم کنی
آه باران .... من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران ... شاید تو خاموشم کنی
بوی موهات زیر بارون ، بوی گندم زار نمناک
بوی سبزه زار خیس ، بوی خیس تن خاک
جاده های مهربونی ، رگای آبی دستات
غم بارون غروب ، ته چشمات تو صدات
قلب تو شهر گل یاس ، دست تو بازار خوبی
اشک تو بارون روی ، مرمر دیوار خوبی !
ای گل آلوده گل من ، ای تن آلوده ی دل پاک
دل تو قبله ی این دل ، تن تو ارزونی خاک
یاد بارون و تن تو ، یاد بارون و تن خاک
بوی گل تو شوره زار ، بوی خیس تن خاک
همیشه صدای بارون ، صدای پای تو بوده
همدم تنهایی هام ، قصه های تو بوده
وقتی که بارون می باره ، تو رو یاد من میاره
یاد گلبرگای خیست ، روی خاک شوره زاره
ميشود در زير باران به خيس شدن فكر نكنيم
و چتر،اين مانع رسيدن باران را ببنديم
تا جام وجود را از باران رحمت الهي پر كنيم
به قدر دانه اي در دل خاك
به اين بينديشيم كه
شايد اين باران
براي سرزدن از خاك ماديت لازم باشد
باران که میشوی
من تشنه میشوم
برگونه های شب زده ام
یک غزل ببار
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)