تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 13 از 87 اولاول ... 3910111213141516172363 ... آخرآخر
نمايش نتايج 121 به 130 از 866

نام تاپيک: نويسندگان عزيز ميخواهيم داستان بنويسيم!

  1. #121
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    ديروز براي من خيلي سخت گذشت چون جايي بودم كه نمي شد به اينترنت سر بزنم و شديدا مشتاق بودم كه نتيجه رو بدونم. جداي از امتياز ديگران و رايشان نظراتشون خيلي برام مهمتره. از اينكه يه نفر به من راي داده بود خيلي خيلي خوشحالم ولي خوب جناب western واقعا كارشون عاليه.

    خيلي خيلي ممنون مي شم كه دوستان عزيز pedram و western و magmagf و ديگر دوستان كه نوشته اي داشتند نظرشون رو به من اعلام كنند.

    من بي صبرانه منتظر نظرات شما دوستان هستم.
    خيلي خيلي ممنونم دوستان

  2. #122
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    شرمنده كه دير شد

    پس western برترين شد

    مباركه

    فعلا بخونم ببينم چي به چيه تا بعد.


  3. #123
    پروفشنال Mahdi_Shadi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    621

    پيش فرض

    ای بابا مسلمه که باید وقت بدید ممکنه بعضی ها مثل من مشکلی براشون پیدا شده باشه اما خدا وکیلی مهدی
    جون احساساتی ام کردیممنون که به فکر برادر من هستی و ممنون که داستان مزخرف منو لایق اول
    شدن دیدیدسور چی می خواهید؟
    خواهش مي‌كنم...چي مي‌دي...؟!!!

  4. #124
    آخر فروم باز Benygh's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    پست ها
    5,721

    پيش فرض

    برای سری بعد کی باید بنویسیم تا کی وقت داریم ؟ بهتره مساقات رو کوتاه کنیم مثلا دو روز یکبار ولی فقط یک داستان باشه ...
    اقا پدرام که تاپیک رو زدند نمیان ؟

  5. #125
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    جناب western واقعا كارشون عاليه.
    دوست عزیز جناب می گی یه جوری می شم شاید فکر می کنی من پسر هستم؟؟؟درسته؟اما جداً از همه ممنونم
    که داستان منو انتخاب کردیدممنون ممنون ممنون حالا من جایزه می خوام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!

  6. #126
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    قبل از شروع یک مسابقه یا مبحث دیگه پیش نهاد می کنم نظرتون را راجع به نقاط ضعف و قوت بقیه داستان ها هم بیان کنید

  7. #127
    پروفشنال hamidma's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2005
    پست ها
    648

    پيش فرض

    دوست عزیز جناب می گی یه جوری می شم شاید فکر می کنی من پسر هستم؟؟؟درسته؟اما جداً از همه ممنونم
    که داستان منو انتخاب کردیدممنون ممنون ممنون حالا من جایزه می خوام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!
    با سلام
    واقعا عذر مي خواهم. چون من واقعا فكر كرده بودم كه شما پسر هستيد. اما به هر حال براي من مهمتر اينه كه شما نويسنده خوبي هستيد. اميدوارم اين تعريف من ( كه صد البته واقعي و از روي صداقت بود ) باعث بشه كه شما نظرتون رو در مورد ميني من هم بگيد

    در ضمن من ميني جناب pedram رو هم خيلي پسنديدم. جالب بود.

  8. #128
    اگه نباشه جاش خالی می مونه western's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    for sale
    پست ها
    469

    پيش فرض

    قبل از شروع یک مسابقه یا مبحث دیگه پیش نهاد می کنم نظرتون را راجع به نقاط ضعف و قوت بقیه داستان ها هم بیان کنید
    بله منم موافقم همه باید نظراتشون رو بگند بالاخره زحمت کشیده شده و همه حق دارند به نقاط ضعف و قوت داستانشون پی ببرند تا به اشتباهات ادامه داده نشه

  9. #129
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    2 نظرات كارشناسانه من

    برخي از داستانهاي نوشته شده به نوعي با سبك اُ. هنري‌وار به پايان ميرسند ( اگر درست گفته باشم)‌
    يعني تا لحظات آخر نميتون حدس زد كه يا پايان داستان چيست و با يك پايان غافلگيركننده ، باعث ميشويم تا مسائل و سوالات موجود در كل داستان كه ذهن خواننده رو با خودش درگير كرده در يك لحظه پاسخ داده بشه و كلا هر چه در آن لحظه اون شخص غافلگيرتر شده و شايد لبخندي هم بزنه بيشتر به هدف خود ميرسيم.

    و برخي داستان زندگي است .

    و ... .



    اما داستانها :


    بزن دو، بزن دو، بچه ها زود باشيد الان مسابقه شروع ميشه جا ميمانيم.
    مرد از پشت تلويزيون بيرون امد،سري خاراند و گفت:
    نه،اين درست بشو نيست،من ميزنم دو شما هولش بديد،شايد روشن شد
    ...
    زن سفيد پوشي به داخل جمع امد
    -پسرها وقته قدم زدنه.دست هم را بگيريد و دنبالم بياييد
    پايان
    داستان بسيار ساده نوشته شده . گويي اين سادگي ، بي غل و غش بودن محيط و اون دنياي مخصوص به خودش رو نشون ميده.
    اين داستان رو كه خوندم ياد فيلم كه فكر كنم به فارسي ترجمه كردند : ساكت شو ، افتادم.
    و به ياد سادگي ذاتي اون بازيگر فرانسوي .

    كانتان هستم از مونتالژي


    همچنان در شوك قرارداشتم.
    تابحال نشده بود كسي جرأت كرده باشد كه بخواهد به من بي‌ادبي كرده باشد
    ...

    با تعجب فراوان و با نگاهي معصومانه گفتم:‌ "نه به جون بچم "

    پيرمرد نگاهي به مرد لاغر اندام كه شمشيري با خود داشت كرد و گفت : " علامت مخصوص را نشانش بده تا بفهمد ما كه هستيم تِسُكه "
    اين تيكش ديگه آخر دستور زبانه :

    تابحال نشده بود كسي جرأت كرده باشد كه بخواهد به من بي‌ادبي كرده باشد



    ضمن اينكه داستان همانگونه كه گفته شد حالت عام نداره.


    من بالاخره تونستم یکی بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد...اسمشو می ذارم بابانوئل!


    بحث آنقدر مزخرف بود که میاندا نتوانست تحمل کند ووسط حرف دواین پرید:تو می خواهی بگی بابانوئل واقعیه؟
    دواین دستپاچه شد:اوه نه...من منظورم اینه هر چی از صمیم قلب بخواهی می شه حتی اگه باور کنی بابا نوئل
    می تونه توروبه آرزوهات برسونه
    میراندا با تمسخرلب خم کرد:مطمعنی؟
    ...
    کارلا با ناله ای حرف او را برید:یعنی تو نفهمیدی بابانوئل خود دواین بود؟

    اين رو دو بار كامل خوندم تا ، تازه محيط و شرايط حاكم بر اون دستم اومد.
    براي همين براي بار سوم هم خواندم.
    گيج كنندگيش بخاطر زياد بودن كاراكترها نبود
    و همين پيچيده كردنش با وجود يك يا دو پلان قدرت نويسندگي رو بالا برده


    سلام بچّه‌ها...بالاخره متنمو تايپ كردم!
    مي‌دونم كه شايد به خوبيه مال شماها نباشه...امّا...همينه ديگه...!فقط ببخشيد...كه اين جوري شد!
    اينم داستان من:
    برف مي‌آمد.همه‌جا تاريك بود. خدا خدا مي‌كرد كه بالاخره يكي پيدا شود و كمكش كندامّا انگار خبري نبود.
    ...
    برف مي‌آمد.همه جا تاريك بود.خدا خدا مي‌كرد كه بالاخره يكي پيدا شود و كمكش كند. امّا انگار خبري نبود...
    پاراگراف اول داستان رو دوبار خوندم تا محيط دستم اومد
    اگر چه داستان پايان عبرت آموزي داشت
    ولي شايد، پايان داستان كمي ايده‌آل نگريسته شده
    اگرچه ميتونه با اين اتفاق يا هر چيزي كه باعث فروپاشي اون زندگي بشه ، اين امر بوقوع بپيونده.

    سير داستان خوبه
    معصوميت بچگي و نياز به كمك
    بزرگ شدن و شورش بر عليه آنچه كه انتظارش را ندارد و همان غرور و ...
    و در انتها برگشت به همان وضعيت اول ولي اينبار وقتي كه همه چيز را از دست رفته ميبيند


    چشم اینم قسمتی از داستان من. در ضمن نوشته هام همش تو این سبک نیستا.


    دنیای جدید



    درست است.


    ما در دنیایی زندگی میکنیم که بهشتی وجود ندارد.


    دنیایی که جهنم حکمرانی میکند.


    ...


    انسانیت کجاست.



    شاید هم راست میگویند، انسانیت ارزوست...

    نوعي شكواييه
    قشنگ نوشته شده
    و باز هم كمي ايده‌آلانه




    سلام من هم بدم نمیاد داستان بنویسم قوه ی تخیل خوبی دارم ... حالا کمی مینویسم ولی اینو الان دارم مینویسم ممکنه اشکال داشته باشه ..



    توی خیابون دم در یک خونه بزرگ که معلوم بود صاحبش پولداره داشتند با هم جر و بحث میکردند ولی نمیدونم سره چی . دختره داشت گریه میکرد و پسره دلداریش میداد و میگفت نترس چیزی نمیگه نترس من تا اخرش باهات هستم .
    ....
    دختر به پسر مینگرد و لبخندی گرم میزند انگار که تموم دنیا رو بهش داده باشن ...
    من هم که داشتم به این صحنه نگاه میکردم با صدای بوق ماشینی به هوش اومدم و رفتم خونه ....



    اگه مشکلی داشت ببخشید میشه گفت این اولین داستانمه ...
    باز هم يك داستان عشقولانه ديگر
    اين داستان به همون اندازه كه آدم عاشق داره ، آدم فضول هم داره.

    ساده نوشته شده ( يعني خواننده رو گيج نميكنه ) و كمي هم زود به نتيجه رسيده.



    اینم مینی من : این اولین باریه که من سعی کردم یه داستان خیلی کوتاه بنویسم اصلا هیچ وقت فکر نمی کردم که بشه یه داستان کوتاه گفت ولی خوب با خوندن این تاپیک سعی خودم رو کردم .


    دنیای سیاه من


    -سلام. خسته نباشید.
    -سلام .قربان شما.
    - می شه لطف کنید و در صندوق عقب رو باز کنید.
    -بله حتما ،چرا که نه
    - اینها چی هستند.
    ...
    در همین لحظه راننده به خودش امد و در حالی که در یک ظهر گرم تابستانی که هیچ پرنده ای هم پر نمی زد ، سوار ماشینش از جلوی پاسگاه پلیس رد شد و از درگیریهای همیشگی ذهنیش خنده اش گرفت و از اینکه بازم خوردن قرصش رو فراموش کرد اهی کشید و به راهش ادامه داد.
    اين داستان رو ميشه در جامعه امروز ديد
    درگيري‌هايي كه با كمي صبر و آرامش ميشه پيش نياد و شايد با يك دليل خيلي كوچك و مسخره شروع ميشه.
    و خوب بر اساس همين داستان بعضي كله شقيهايي كه بعدا با يادآ‌وري اون خندمان ميگرد.

    خوب اين نقد داستان بود مثلا






    من هم یکی دیگه بنویسم ....

    بارون داشت میومد که یک تاکسی قراضه جلوش ایستاد و گفت سوار شو جوون برسونمت ...
    -پسر گفت : نه اقا من خودم میرم ...
    -راننده : توی این هوا ماشین به زور میره تو چطور میخوای بری .؟
    - خوب ....
    ...
    پسر میره تو فرش فروشی ....
    احمد تویی ؟ خوب شد اومدی اون فرشو بلند کن بیار تو انبار ....
    پسر : چشم اوستا ....
    رانند تاکسی هم بلند میخنده با خودش میگه از دست این جوونای امروزی .... بعد گازو میگیره و میره ...
    اين هم ساده و كمي هم انسان رو به فكر واميداره
    اون راننده تاكسي چي فكر ميكرد و چي شد . يا منظور اون پسر چيز ديگري بوده .
    زمان اون پيرمرد ميشد با همون ماشين خرج زندگي را درآورد و الان آيا با شاگردي يك مغازه ميشه ؟
    كداميك ؟
    آيا منظور نويسنده همين بوده ؟


    من اگه مشکلی نیست اینو برای مسابقه قبول کنید .... البته اگه فقط یکی قبول میکنید ...

    توی اتاق از طرف میز صدایی میاد ...
    اتاق سرده و این پسره هم از ما زیاد کار میکشه ...
    صدای کیس کامپیوتره ...
    ...
    مودم : چون به هر کدومتون دو ضربه بیشتر نزد ...
    همه ساکت میشد و بعد از چن لحظه همه با هم میخندن و تصمیم میگیرن دیگه سره این چیزا با هم دعوا نکنن ...

    نتیجه اخلاقی : با اینکه اونا جون ندارند ولی فکری پاک دارند و فکر میکنند مساوی ضربه خوردن مساویه هم اندازه دوست داشتنه ... ما ادما هم اگه عین اینا باشیم میتونیم از کارای بد دیگران که بدون قصد و غرض انجام میدند نکات خوبی رو برداشت کنیم ...

    نویسند : بنیامین
    اين جالب بود
    از لحاظ خلاقيتي كه در اين زمينه ايجاد شده و محيط داستان رو با بقيه متفاوت ساخته.
    نتيجه گيري هم خوب بود.
    ولي شايد بهتر است كه نتيجه گيري رو در داستان قرار نداد.
    و به برداشت خواننده سپرد
    شايد هم نه.

    همچنين به نظرم داستان پايان گرفت چون بايد پايان مي‌پذيرفت.

    ------------------
    فكر كنم داستانها همينها بود.
    اتمام اظهار فضل


  10. این کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #130
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mobiler's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    امپراطوری پارس
    پست ها
    329

    پيش فرض

    برخي از داستانهاي نوشته شده به نوعي با سبك اُ. هنري‌وار به پايان ميرسند ( اگر درست گفته باشم)‌
    يعني تا لحظات آخر نميتون حدس زد كه يا پايان داستان چيست و با يك پايان غافلگيركننده ، باعث ميشويم تا مسائل و سوالات موجود در كل داستان كه ذهن خواننده رو با خودش درگير كرده در يك لحظه پاسخ داده بشه و كلا هر چه در آن لحظه اون شخص غافلگيرتر شده و شايد لبخندي هم بزنه بيشتر به هدف خود ميرسيم.

    و برخي داستان زندگي است .

    و ... .



    اما داستانها :




    داستان بسيار ساده نوشته شده . گويي اين سادگي ، بي غل و غش بودن محيط و اون دنياي مخصوص به خودش رو نشون ميده.
    اين داستان رو كه خوندم ياد فيلم كه فكر كنم به فارسي ترجمه كردند : ساكت شو ، افتادم.
    و به ياد سادگي ذاتي اون بازيگر فرانسوي .
    كانتان هستم از مونتالژي




    اين تيكش ديگه آخر دستور زبانه :

    تابحال نشده بود كسي جرأت كرده باشد كه بخواهد به من بي‌ادبي كرده باشد


    ضمن اينكه داستان همانگونه كه گفته شد حالت عام نداره.





    اين رو دو بار كامل خوندم تا ، تازه محيط و شرايط حاكم بر اون دستم اومد.
    براي همين براي بار سوم هم خواندم.
    گيج كنندگيش بخاطر زياد بودن كاراكترها نبود
    و همين پيچيده كردنش با وجود يك يا دو پلان قدرت نويسندگي رو بالا برده



    پاراگراف اول داستان رو دوبار خوندم تا محيط دستم اومد
    اگر چه داستان پايان عبرت آموزي داشت
    ولي شايد، پايان داستان كمي ايده‌آل نگريسته شده
    اگرچه ميتونه با اين اتفاق يا هر چيزي كه باعث فروپاشي اون زندگي بشه ، اين امر بوقوع بپيونده.

    سير داستان خوبه
    معصوميت بچگي و نياز به كمك
    بزرگ شدن و شورش بر عليه آنچه كه انتظارش را ندارد و همان غرور و ...
    و در انتها برگشت به همان وضعيت اول ولي اينبار وقتي كه همه چيز را از دست رفته ميبيند





    نوعي شكواييه
    قشنگ نوشته شده
    و باز هم كمي ايده‌آلانه





    باز هم يك داستان عشقولانه ديگر
    اين داستان به همون اندازه كه آدم عاشق داره ، آدم فضول هم داره.

    ساده نوشته شده ( يعني خواننده رو گيج نميكنه ) و كمي هم زود به نتيجه رسيده.





    اين داستان رو ميشه در جامعه امروز ديد
    درگيري‌هايي كه با كمي صبر و آرامش ميشه پيش نياد و شايد با يك دليل خيلي كوچك و مسخره شروع ميشه.
    و خوب بر اساس همين داستان بعضي كله شقيهايي كه بعدا با يادآ‌وري اون خندمان ميگرد.

    خوب اين نقد داستان بود مثلا







    اين هم ساده و كمي هم انسان رو به فكر واميداره
    اون راننده تاكسي چي فكر ميكرد و چي شد . يا منظور اون پسر چيز ديگري بوده .
    زمان اون پيرمرد ميشد با همون ماشين خرج زندگي را درآورد و الان آيا با شاگردي يك مغازه ميشه ؟
    كداميك ؟
    آيا منظور نويسنده همين بوده ؟



    اين جالب بود
    از لحاظ خلاقيتي كه در اين زمينه ايجاد شده و محيط داستان رو با بقيه متفاوت ساخته.
    نتيجه گيري هم خوب بود.
    ولي شايد بهتر است كه نتيجه گيري رو در داستان قرار نداد.
    و به برداشت خواننده سپرد
    شايد هم نه.

    همچنين به نظرم داستان پايان گرفت چون بايد پايان مي‌پذيرفت.

    ------------------
    فكر كنم داستانها همينها بود.
    اتمام اظهار فضل
    نقد جالبیه.
    ممنون

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •