تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 13 از 17 اولاول ... 391011121314151617 آخرآخر
نمايش نتايج 121 به 130 از 164

نام تاپيک: فریدون مشیری

  1. #121
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    پست ها
    2,073

    پيش فرض

    لبخند او ، بر آمدن آفتاب را
    در پهنه طلائي دريا
    از مهر، مي ستود

    در چشم من ، وليكن
    لبخند او بر آمدن آفتاب بود !

  2. #122
    پروفشنال Amir..H's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    محل سكونت
    "گااااااا"
    پست ها
    932

    پيش فرض

    هزار سال به سوی تو آمدم
    افسوس
    هنوز دوری دور از من ای امید محال
    هنوز دوری آه از همیشه دورتری
    همیشه اما در من کسی نوید دهد
    که می رسم به تو
    شاید هزارسال دگر
    صدای قلب ترا
    پشت آن حصار بلند
    همیشه می شنوم
    همیشه سوی تو می ایم
    همیشه در راهم
    همیشه می خواهم
    همیشه با توام ای جان
    همیشه با من باش
    همیشه اما
    هرگز مباش چشم به راه
    همیشه پای بسی آرزو رسیده به سنگ
    همیشه خون کسی ریخته است بر درگاه


    فریدون مشیری

  3. #123
    پروفشنال Amir..H's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    محل سكونت
    "گااااااا"
    پست ها
    932

    پيش فرض

    بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
    آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
    شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
    آزار این رمیده سر در کمند را
    بگذار سر به سینه من تا بگویمت
    اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
    بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
    عمری است در هوای تو از آشیان جداست
    دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
    خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
    شاید که جاودانه بمانی کنار من
    ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
    تو آسمان آبی آرام و روشنی
    من چون کبوتری که پرم در هوای تو
    یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم
    با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
    بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
    بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
    بیمار خنده های توام بیشتر بخند
    خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب


    فریدون مشیری

  4. 4 کاربر از Amir..H بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #124
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    796

    پيش فرض

    فرياد هاي خاموشي



    دريا، - صبور وسنگين -

    مي خواند و مي نوشت

    - "... من خواب نيستم !

    خاموش اگر نشستم ،

    مرداب نيستم !

    روزي كه برخروشم و زنجير بگسلم

    روشن شود كه آتشم و آب نيستم !"

  6. این کاربر از sara_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #125

    پيش فرض


    دو جام يكـــ صدفــــ ــ بودند،

    « دريا » و « سپهر »

    آن روز

    در آن خورشــيد،

    - اين دردانـ ه مرواريد -

    مي تابيد !

    من و تــو، هر دو، در آن جام هاي لعل

    شرابــــ نور نوشيديم

    مرا بختـــ تماشاي تـــو بخشيدند و،

    بر جان و جهانم نور پاشيدند !

    تـــو را هم، ارمغاني خوشتـــر از جان و جهان دادند :

    دلتــــ شد چون صدفـــــ روشن،

    به مرواريد مهــــر

    آن روز


  8. #126

    پيش فرض


    آئينه بود آبــــ ــــ ــ .

    از بيكـــران دريا خورشيـــد مي دميــد .

    زيباي من شكـــوه شكفتن را

    در آسمان و آينـــ ه مي ديد .

    اينكـــــ ــــ ـ :

    ســ ه آفتابــــ


  9. #127
    آخر فروم باز MobinS's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    Behind Those Empty Walls
    پست ها
    1,944

    پيش فرض

    هان اي پدر پير كه امروز
    مي نالي از اين درد روانسوز
    علم پدر آموخته بودي
    واندم كه خبر دار شدي سوخته بودي
    ***
    افسرده تن و جان تو در خدمت دولت
    قاموس شرف بودي و ناموس فضيلت
    وين هر دو ، شد از بهر تو اسباب مذلت
    چل سال غم رنج ببين با تو چها كرد
    دولت ، رمق و روح تو را از تو جدا كرد
    چل سال تو را برده ي انگشت نما كرد
    وآنگاه چنين خسته و آزرده رها كرد
    ***
    از مادر بيچاره من ياد كن امروز :‌
    هي جامه قبا كرد
    خون خورد و گرو داد و غذا كرد و دوا كرد
    جان بر سر اين كار فدا كرد
    ***
    هان ! اي پدر پير ،
    كو آن تن و آن روح سلامت ؟
    كو آن قد و قامت ؟
    فرياد كشد روح تو ، فرياد ندامت !
    ***
    علم پدر آموخته بودي
    واندم كه خبر دار شدي سوخته بودي
    از چشم تو آن نور كجا رفت ؟‌
    آن خاطر پر شور كجا رفت ؟
    ميراث پدر هم سر اين كارهبا رفت
    وان شعله كه بر جان شما رفت
    دودش همه بر ديده ما رفت
    ***
    چل سال اگر خدمت بقال نمودي
    امروز به اين رنج گرفتار نبودي
    ***
    هان اي پدر پير !
    چل سال در اين مهلكه راندي
    عمري به تما شا و تحمل گذراندي
    ديدي همه ناپاكي و خود پاك بماندي
    آوخ كه مرا نيز بدين ورطه كشاندي
    ***
    علم پدر آموخته ام من !
    چون او همه در دام بلا سوخته ام من
    چون او همه اندوه و غم آموخته ام من
    ***
    اي كودك من ! مال بيندوز !
    وان علم كه گفتند مياموز !

  10. این کاربر از MobinS بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #128
    در آغاز فعالیت VoroojaX's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2011
    پست ها
    2

    12 بوسه


    شب دو دلداده در آن کوچه ی تنگ
    مانده در ظلمت دهلیز خموش
    اختران دوخته بر منظره چشم
    ماه بر بام سراپا شده گوش

    در میان بود به هنگام وداع
    گفتگویی به سکوت و به نگاه
    دیده ی عاشق و لعل لب یار
    دل معشوقه و غوغای گناه

    عقل رو کرد به تاریکی ها
    عشق همچون گل مهتاب شکفت
    عاشق تشنه لب بوسه طلب
    هم چنان شرح تمنا می گفت

    سینه بر سینه ی معشوق فشرد
    بوسه ای زان لب شیرین بربود
    دختر از شرم سر انداخت به زیر
    ناز می کرد ،‌ ولی راضی بود !

    اولین بوسه ی جان پرور عشق
    لذت انگیز تر از شهد و شراب
    لا جرم تشنه ی صحرای فراغ
    به یکی بوسه نگردد سیراب

    نوبت بوسه ی دوم که رسید
    دخترک دست تمنا برداشت
    عاشق تشنه که این ناز بدبد
    بوسه را بر لب معشوق گذاشت !

    ----------
    از کتاب " تشنه ی طوفان " - 1334
    ----------

  12. 2 کاربر از VoroojaX بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #129
    داره خودمونی میشه weronika's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2010
    محل سكونت
    my room
    پست ها
    93

    پيش فرض

    نگاهي به آسمان




    كنار دريا، با آب همزبان بودم .

    ميان توده رنگين گوش ماهي ها،
    ز اشتياق تماشا چو كودكان بودم !
    به موج هاي رها شادباش مي گفتم !
    به ماسه ها، به صدف ها، حباب ها، كف ها،
    به ماهيان و به مرغابيان، چنان مجذوب،
    كه راست گفتي، بيرون ازين جهان بودم .
    نهيب زد دريا،
    كه : - « مرد !
    اين همه در پيچ تاب آب مگرد !
    چنين درين خس و خاشاك هرزه پوي، مپوي !
    مرا در آينه آسمان تماشا كن !
    دري به روي خود از سوي آسمان واكن !
    دهان باز زمين در پي تو مي گردد !
    از آنچه بر تو نوشته ست، ديده دريا كن !
    زمين به خون تو تشنه ست ، آسماني باش !
    بگرد و خود را در آن كرانه پيدا كن ! »

  14. این کاربر از weronika بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #130

    پيش فرض



    صحن دكان غرق در خون بود و دكاندار، پي در پي

    از در تنگ قفس

    چنگ خون آلوده ي خود را درون مي برد

    پنجه بر جان يكي زان جمع مي افكند و

    او را با همه فرياد جانسوزش برون مي برد

    مرغكان را يك به يك مي كشت و

    در سطلي پر از خون سرنگون مي كرد

    صحن دكان را سراسر غرق خون مي كرد

    ***

    بسته بالان قفس

    بي خيال

    بر سر يك "دانه" با هم جنگ و غوغا داشتند

    تا برون آرند چشم يكدگر را

    بر سر هم خيز بر مي داشتند

    ***

    گفتم: اي بيچاره انسان!

    حال اينان حال توست!

    چنگ بيداد اجل، در پشت در،

    دنبال توست

    پشت اين در، داس خونين، دست اوست

    تا گريبان تو را آرد به چنگ

    دست خون آلود او در جست و جوست

    بر سر يك لقمه

    يا يك نكته، آن هم هيچ و پوچ

    اين چنين دشمن چرايي؟

    مي تواني بود دوستــــ


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •